اگر در صحرای کربلا، هیچ زخمی به بدن مطهّر امامحسین(علیهالسلام) نمیرسید و سر مبارکش را از بدن اطهرش جدا نمیکردند، فقط آن تیری که بر قلب مبارکش آمد، در شهادت آن جناب کافی بود؛ آنوقتی که بوالحتوف ملعون تیری از کمان رها کرد و بر پیشانی مبارکش نشست و به روایتی، سنگی چنان بر پیشانی مبارکش زد که درهم شکست.
ز کف، سنگیندلی، سنگی رها کرد |
|
|
|
به پیشانی وجهالله جا کرد |
|
چو پیشانی وجهالله بشکست |
|
|
|
به عینالله، خون، راه نظر بست |
|
پر از خون گشت روی شاه اطهر |
|
|
|
چو در روز اُحُد روی پیمبر |
|
خون بر روی و موی مبارکش جاری شد. برای آنکه خون از چهرة پاک خود پاک نماید، دامن زره به یکسو کرد و پیراهن خود را بر کشید، قلب مبارکش چون آفتاب درخشان ظاهر گشت؛ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثَةُ شُعَبٍ؛[1]
چو دامان کرد بالا، شد نمایان
یکی تیری سهپَر از شصت بدخواه
چو آن تیر از قفایش سر به در کرد
ندانم رفت چون بر شاه مظلوم
چرا صافی نشد زین درد و ماتم
دل پر نور، یعنی عرش رحمن
رها گشت و نشست اندر دل شاه
دل پاک پیمبر را خبر کرد
دل نازک کجا و تیر مسموم
بسیط خاک، جای چرخ اعظم؟
[1]. ابنطاووس، اللهوف، ص71؛ امین عاملی، اعیانالشیعه، ج1، ص610؛ همو، لواعجالاشجان، ص187.