همه میدانند كه مردم مكّه تا چه حد، پیامبر(ص) عزیز خدا و یاران و اصحاب ایشان را آزار داده و از استهزا و تمسخر و تكذیب و جسارت و بیادبیهای قولی و عملی كوتاهی نكردند. او و یارانش را در «شِعبِ ابیطالب» محصور و در فشار اقتصادی و منع آذوقه گذاردند و گروهی از مؤمنان، ناچار به حبشه هجرت كردند.
پس از آنهمه آزار و اذیّت، برای كشتنِ پیامبر خدا(ص) ، همپیمان شدند و حتّی جاییکه رسول خدا(ص) ترك وطن و حَرَم كرد و به یثرب هجرت فرمود، باز هم از اذیّت او دست برنداشتند و بهسوی او لشکركشی كردند.
در این شرایط، پیامبر(ص) این شهر را فتح میكند. خانه و دیار و همهچیز مردم این شهر در اختیار سپاه اسلام درآمده و هر فرمانی را كه پیامبر اكرم(ص) درباره آنها بدهد، فوراً و بدون چونوچرا اجرا میشود.
اگر بفرماید: «اَلْقَتْل»، همه اهلمكّه كشته میشوند؛ و اگر بفرماید: «اَلنَّهْب»، تمام اموالشان به غارت میرود؛ و اگر بفرماید «الْاَسْر»، همه را
اسیر میسازند؛ ولی آن معدن حلم و گذشت و عفو و رحمت، وقتی شنید كه «سعد» میگوید:
«امروز روز خون ریختن و كشتار است؛ امروز حرمت اهلمكّه حلال می شود».
فرمود:
«بلکه امروز روز مهر و رحمت است».
و به علی(علیهالسلام) فرمود: «سعد را دریاب، و لِوا را از او بگیر و با رفق و مدارا وارد مكّه شو».[2]
وقتی رسول خدا(ص) وارد مكّه شد، بزرگان قریش گمان میكردند، همه قتلعام میشوند؛ ولی پیغمبر خدا(ص) بر در خانه معظم كعبه ایستاد و گفت:
«نیست معبودی جز خدای یکتا و یگانه، آنکه وعدهاش را وفا کرد و به انجام رسانید، و بندهاش را یاری کرد، و سپاهش را عزت بخشید و دیگر گروهها را شکست داد».
سپس خطاب به آنها فرمود:
«چه میگویید، و چه گمان میبرید؟».
عرض كردند:
سخن به خیر میگوییم و گمان خیر و نیکویی میبریم. برادری كریم و پسر برادر كریمی هستی كه بر ما قدرت یافتهای.
رسول خدا(ص) و مظهر رحمت، از این سخنان رقت فرمود و دیدگان وی اشك آلود شد. مردم مكّه كه پیغمبر(ص) را به این حال دیدند، صدایشان به گریه بلند شد و زار میگریستند. آنگاه حضرت فرمود: من آن گویم كه برادرم یوسف گفت:
«﴿لا تَثْریبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ﴾؛[4] اِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاءُ»؛[5]
«امروز بر شما ملامت و سرزنشی نیست. خدا شما را بیامرزد او رحمکنندهترین رحمكنندگان است. بروید، همه آزادید».