شخصی به نام محمدحسین اهل یزد سالها پیش یك نفر بهایی را كشته بود و تحت تعقیب قرار گرفته بود، و به كشور عراق گریخته بود.
پس از مدتی چگونه و چرا با دسیسه بهاییها یا غیر آن به ایران برگشته بود، و ظاهراً بهاییها كه در جریان وارد بودند و با مأمورین در ارتباط بودند اطلاع میدهند و او را دستگیر و به تهران اعزام میکنند.
خلاصه، محاكمه او با اعمال نفوذ بهاییها و فعالیت آنها، مراحل بهاصطلاح قانونی را طی میكند، و مثل اینكه بهگونهای این مراحل سپری میشود كه مسلمانان متعهد مطلع نمیشوند.
به هر نحو بوده، محاكمه در محكمه ابتدایی و استیناف، منتهی به محكومیت محمدحسین به اعدام میشود، و فرمان اعدام او هم از دربار و طرف شاه علیالمعمول صادر میگردد.
با اعمال نفوذ بهاییها برنامه چنان تنظیم میشود كه صبح روز چهاردهم شعبان كه در یزد آیین چراغانی و جشن ولادت حضرت بقیةالله مولانا المهدی - ارواح العالمین له الفداء - برقرار است محمدحسین را در برابر چشم بهاییانی كه از سراسر ایران در یزد گرد میآیند در میدان میرچخماق اعدام و به دار بیاویزند، و چنانكه میبینید مسأله، مسأله یك اعدام و به دار آویختن یك شخص نبود بلكه مسأله توهین به اسلام، مذهب و اهانت به جشن بزرگ نیمه شعبان بود.
مسلمانان یزد از این جریان و برنامه اهانتآمیز مطلع شدند.
علمای بزرگ آنها مخصوصاً مرحوم آقای حاج شیخ غلامرضا موضوع را در شرف وقوع و راه هرگونه اقدام قانونی را بسته میبینند،
و درگیری با دولت و ممانعت فیزیكی را هم به اعتبار اینكه عوامل این حركت پیشبینیهای لازم را نموده و مسئولان امنیت را به قول خودشان برای حفظ نظم و جلوگیری از اغتشاش در موقع اجرا حكم اعدام آماده كرده بودند بینتیجه یا منجر به قتل جمع بسیاری میدیدند، فقط یگانه راه را توسل به مقام مرجعیت و گزارش این جریان به محضر آیتالله بروجردی+ میدانستند.
لذا دو نفر از اهل علم و روحانیون یزد را با نامه استنصار به قم اعزام مینمایند تا بلكه بهوسیله اقدامات ایشان این برنامه متوقف شود.
فرستادگان بهواسطه آنكه بین راه ماشینشان خراب میشود، نتوانستند بهموقع، خود را به قم برسانند و روز سیزدهم شعبان وارد میشوند، و یكسر به منزل مرحوم آیتالله زاده حائری میروند تا به معیت و همراهی ایشان خدمت آقا برسند.
حقیر خود حضور داشتم كه عصر روز سیزدهم ایشان با هیئت اعزامی خدمت آقا رسیدند، و آقا را از وضعی كه پیش آمده مطلع ساختند.
معلوم بود كه همه از این جریان نگران و ناراحت شدند، و خود آقا هم شاید از همه بیشتر خصوصاً چون وقت تنگ و فرصت برای اقدام كافی نبود.
بااینحال، آقا، مرحوم حاج احمد خادمی را خواستند و امر كردند به هر شكل و هر طور است باید بروی و شبانه با شاه ملاقات كنی و
پیغام بسیار مؤكد مرا به او برسانی كه حتماً باید شاه بهعنوان خود در مجازات او تخفیف دهد، و از اعدام او جلوگیری نماید.
حاج احمد با پیغام شدیدالّلحن آقا فوراً به تهران حركت كرد، اما پیشبینی میشد كه مخصوصاً با نفوذی كه بهاییها در دربار دارند اقدام مؤثری صورتپذیر نیست، زیرا اولاً دیدار با شاه در شب و ابلاغ پیام، كار آسانی نیست، و به عذرهای متعدد قابل ردّ بود، و ثانیاً ممكن بود به ظاهر قبول كند كه اقدام نماید ولی یا اقدام نكند و یا اگر اقدام كند به عذر اینكه دستور عفو بعد از اجرای حكم رسیده كار خود را بنماید، ولی مسأله ازنظر آقا بسیار مهم شده بود.
حاج احمد رفت و همان شبانه پیغام را رساند و اهمیتی را كه آقا به این موضوع میدهند ابلاغ كرد. شاه ناچار شد دستور دهد فوراً حكم تخفیف را به دادگستری یزد اعلام نمایند، و همین كار هم شد.
صبح روز چهاردهم كه مقدمات اجرای اعدام در میدان میرچخماق فراهم شده بود، و بهاییها همه بهعنوان تماشاچی از اطراف اجتماع كرده بودند، و در انتظار اجرای حكم ثانیهشماری میكردند سرانجام مطلع شدند كه مجازات، مورد تخفیف واقع شده و اعدام اجرا نمیگردد، و پس از چندی هم این شخص از مجازات زندان، عفو شد. از این نمونهها متعدد است، مثل واقعه ابرقوی یزد و واقعه شاهرود.