نفس در لسان عرب و كتاب و سنّت و اشعار و بیانات فارسى و عربى، در معانى متعدد استعمال شده است كه به بعضى از موارد آن اشاره مىشود.
1ـ معناى اوّل این است كه نفس گفته مىشود و از آن، حیثیت و ناحیه وجود انسان قصد مىشود كه اگر كنترل نشود و عقل با كمك نیروى بازدارنده ایمان آن را در حدّ اعتدال بین افراط و تفریط نگاه ندارد، سبب شقاوت و سقوط انسان مىگردد، باید عقل با نیروى بازدارنده و راننده ایمان، نفوسى را كه سستى و وقوف و عقبماندگى و تنبلى دارند بهپیش براند و نفوس حادّ و سركش و افراطى را از طغیان بازدارد.
این بُعد وجود انسان، همان غرایز گوناگون او مثل غریزه شهوت،
غضب، حبّ نفس، حبّ جاه و سایر میلها و غرایز است، اگرچه همه را تحت سه قوّه «شهویه و غضبیه و واهمه» مىشمارند، وجود انسان، میدان عملیات این غرایز و تنازع آنهاست و به این ملاحظه، «نفس در برابر عقل» گفته مىشود.
در قرآن مجید مىفرماید:
«و آنكس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا باز دارد؛ قطعاً بهشت جایگاه اوست!».
هوایى كه در این آیه ذكر شده، ظاهراً همان هواىنفس و تأثیر غریزه زیادهطلبى بشر در غرایز دیگر است. زیادهجویىهاى نفس در اعمال غرایز و میل او به خوشگذرانى و عیش و تنپرورى و بیكارى و افراط در هواىنفس است كه باید نفس را از آن بازداشت و در این راه انسان باید تا آنجا جلو برود و ترقى كند كه دواعى نفسانى در اعمال این غرایز را در خود بمیراند، و معناى «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[2] را در خود حاصل سازد.
با این نفس باید مجاهده كرد؛ جهاد اكبرى كه پیغمبر(ص) به مردمى كه از جهاد با دشمن خدا برگشته بودند، فرمود:
همین جهاد با نفس است كه بسیار دشوار است و حتى بعضى از عواملى كه در جهاد با كفار یار و مددكار انسانند یا حداقل مانع نیستند، در اینجا در كنار نفس، با شخص مجاهد در ستیزند. و چهبسا انسان گمان كند كه نفس را رام كرده و بر آن مسلط شده است، درحالىكه همین گمان، از تسویلات و اغوائات نفس است و چنان نفس او را در معركههاى مختلف مغلوب مىنماید كه بسا جبران آن شكست بهزودى ممكن نگردد.
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست |
|
كو به دریاها نگردد كم و كاست |
اگر انسان زمام نفس را در اختیار بگیرد، نفس یار و مددكار او در سلوك طریق كمال و سیر الىالله خواهد شد و ازسوىدیگر: اگر آن را بهحالخود واگذارد، تقاضاهاى عجیب و غریب و مهلك و وحشتناك از او مىنماید و هرچه بیشتر به تقاضاى او توجه كند، تقاضاهاى خطرناك او بیشتر مىشود.
النَّفْسُ رَاغِبَةٌ إِذا رَغَّبْتَها |
|
وَإِذا تُرَدُّ إِلى قَلِیلٍ یَقْنَعُ[4] |
بارى، چه بسیار قهرمانان و زورمندان كه در میدان نبرد با نفس مانند گنجشكى ضعیف، خوار و ذلیل مىباشند.
مردى، گمان مبر كه به پنجه است و زور كتف |
|
با نفس اگر برآیى دانم كه شاطرى |
و از بهترین اشعارى كه وضع نفس و چگونگى موضعگیرى در برابر آن را تشریح مىكند، این اشعار «بوصیرى» در قصیده معروف به «قصیدةالبردة» است.
النَّفْسُ كَالطفْلِ إِنْ تَهْمِلْهُ شَبَّ عَلى |
|
حُبِّ الرِّضَاعِ، وَإِنْ تَفْطِمْهُ یَنْفَطِم |
در حدیث است:
از این حدیث و بعضى احادیث دیگر استفاده مىشود كه نفس بهخودىِ خود مذمّتى ندارد؛ بلكه متابعت هواى او و تحت ضوابط عقلى و شرعى قرارندادن او، مذموم و خطرناك است.
چنانكه در نهجالبلاغه از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) روایت است:
«همانا ترسناكترین چیزى كه من براى شما مىترسم، دو چیز است: تبعیت هواوهوس و طولانىکردن آرزوها، كه تبعیت هوا و نفس از حقّ جلوگیرى مىكند و طولانىكردن آرزوها آخرت را به باد فراموشى مىسپارد».
2ـ معناى دوم این است كه گاهى نفس گفته مىشود و از آن، یكى از حالات و شئون مختلف آن قصد مىشود؛ مانند «نفس اماره» كه صاحب خود را به بدى امر مىكند، چنانكه در قرآن مجید مىفرماید:
«من هرگز خودم را تبرئه نمیکنم، که نفس(سرکش) بسیار به بدیها امر میکند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند!».
اگر الف و لام در كلمه «النفس» براى جنس یا استغراق باشد؛ ظاهر آن این است كه جنس نفس یا هر نفسى امّاره به سوء است؛ امّا با توجّه به آیات دیگر و احادیث و روایات و اینكه فطرت بشر بر هدایت و مسیر راه صواب است، این احتمال مردود است، چنانكه در حدیث است: امام زینالعابدین(علیه السلام) در برابر این سخن حسن بصرى كه گفت:
«تعجب دارم از كسى كه نجات یافت، چگونه نجات یافت».
فرمود:
«تعجب دارم از كسى كه هلاك گردید چگونه (و چرا) هلاك گردید».
سخن حسن بصرى بر این مبناست كه: سیر عادى هركسى بهسوى هلاكت است، لذا اگر كسى نجات یافت جاى شگفتى است؛ ولى رهنمود امام(علیه السلام) این است كه مسیر عادى هركسى بهسوى رستگارى و كمال و رسیدن به قرب الهى و وصال معنوى است؛ لذا اگر كسى نجات یافت، جاى تعجب نیست كه با فطرتى كه انسان دارد و با
وسایل و نعمتهایى كه در اختیار دارد و مىتواند از همه، در سیر الىالله تعالى یارى بگیرد و همه را با خود همكار سازد و بااینهمه هدایتهاى فطرى و عقلى و شرعى هلاك گردد، این هلاكت جاى تعجب است.
بنابراین ظاهراً الف و لام در كلمه «النفس» براى عهد است و مقصود همان نفس امّاره است و مراد از نفس امّاره هم نفس انسان در حال سقوط و سیرهاى حیوانى اوست و در روایاتى كه در مذمّت نفس رسیده، مراد همین نفس است و دستوراتى كه براى تهذیب و تزكیه نفس و جهاد با آن رسیده یا مستقیماً به جهاد با این نفس نظر دارند یا پیشگیرىهایى را پیشنهاد مىنمایند كه نفس انسان متمایل به این حال نگردد و در سیر كمالى خود فعّالتر شود.
مقامات چهارگانهاى كه علماى اخلاق با استفاده از راهنمایىهاى قرآن مجید و اهلبیت طى آن مقامات را توصیه نمودهاند، یا خط جهاد با نفس است و یا مربوط به تكمیل نفس این مقامات، عبارتند از: «محاسبه» و «مشارطه» و «معاتبه» و «معاقبه»، چنانكه در احادیث نیز وارد شده است:
«محاسبه نمایید خود را پیش از اینكه در معرض حساب روز قیامت قرار بگیرید، و بسنجید آن را پیش از آن كه سنجیده شوید و براى حساب روز قیامت آماده گردید».
و در روایات است: شخصى از بنىاسرائیل چهل سال عبادت كرد و سپس قربانى نمود، قربانى او مقبول نشد. نفس خود را مورد عتاب و سرزنش قرار داد و گفت:
«به من وارد نشد (آنچه وارد شد) مگر از تو و گناه نیست مگر براى تو».
به او خطاب شد: توبیخى كه به نفس خود كردى، از عبادت چهل سالهات بهتر است.
و در «مشارطه» مىتوان نذر زجر از گناه را مثال آورد، چنانكه در «معاقبه» نیز مىتوان به كفارات استشهاد نمود. بارى، از نامهاى دیگرى كه نفس بهمناسبت شئون و حالات دیگر دارد؛ یكى «نفس لوامه» و دیگرى «نفس مطمئنّه» است.
[1]. نازعات، 40 - 41.
[2]. مجلسی، بحارالانوار، ج69، ص59.
[3]. کلینی، الکافی، ج5، ص13؛ صدوق، الامالی، ص553؛ همو، معانیالاخبار، ص160؛ حرعاملی، وسائلالشیعه، ج15، ص161 - 163.
[4]. «نفس وقتی به آن رو بدهی زیادهخواهی کند و اگر به کم برگردانده شود به آن قناعت میکند».
[5]. «نفس مانند كودك است كه اگر او را بهحالخود بگذاری، بر دوستی شیرخوارگی بهبار میآید و اگر از شیر بازگیرى، باز گرفته مىشود. چهبسا نیك جلوه مىكند براى آدم لذتى كه كشندة اوست، ازآنجهت كه نمىداند سمّ در چربى است. و مخالفت كن نفس و شیطان را و نافرمانى كن آنها را و اگر تو را خالصانه خیرخواهی نمایند، آنها را متهم بشمار و به آن بدبین باش».
[6]. صدوق، من لایحضره الفقیه، ج4، ص410؛ حرعاملی، وسائلالشیعه، ج15، ص280؛ بوصیری، قصیدةالبرده، تراثنا، ش23، ص173 - 175.
[7]. نهجالبلاغه، خطبه 42 (ج1، ص92).
[8]. یوسف، 53.
[9]. ر.ک: سید مرتضی، امالی، ج1، ص113؛ مجلسی، بحارالانوار، ج75، ص153.
[10]. حر عاملی، وسائلالشیعه، ج16، ص99؛ مجلسی، بحارالانوار، ج67، ص73.
[11]. حمیری قمی، قربالاسناد، ص392؛ طبرسی، مشکاةالانوار، ص430؛ مجلسی، بحارالانوار، ج68، ص228.