چنانكه كل عالم و تمام آفرینش «كلمة الله الكبرى» و «كتابه التكوینى» و «آیته الجامعة» و «اسمه الأعظم» است و دلالت بر ذات جامع جمیع صفات كمال او دارد، افراد و انواع و اجزا و اعضاى این عالم نیز هریك جداگانه، آیه و نشانه حقتعالى و كلمه و اسم و فعل و حرف كتاب تكوینى او هستند:
وَلِلّٰهِ فِی كُلِّ تَحْرِیكِهِ وَفِی كُلِّ تسْكِینِه شَاهِدٌ[1]
وَفِی كُلِّ شَیْءٍ لَهُ آیَةٌ تَدُلُّ عَلَى أَنَّهُ وَاحِدٌ
هر گیاهى كه از زمین روید وحده لا شَریك لَه گوید
به نزد آنكه جانش در تجلّى است همه عالم كتاب حقتعالى است
عَرَض اِعراب وجوهر چون حروف است مظاهر همچو آیات و وقوف است
همه ظهور قدرت و علم او، و تسلیم فرمان او هستند:
«هركه در آسمانها و زمین است خواهناخواه مطیع فرمان خداست و همه به سوى او رجوع مىكنند».
و دلیل بر كمال و پاكى و تنزّه او از تمام نقایص مىباشند
«هرچه در آسمانها و زمین است خدا را كه پادشاه منزّه و مقتدر و داناست تسبیح مىكنند».
بر هر موجودى بهحسب كمال مراتب وجودى خود و بر هر انسانى بهحسب كمال مراتب انسانیت و تخلّق به اخلاق الهى اسم او و كلمه او صادق مىباشد هرچه كمال فرد و نوع بیشتر باشد صدق اسم و كلمه بر او كاملتر خواهد شد.
لذا در تفسیر آیه شریفه:
«براى خدا نامهاى نیكویى است بهوسیله آنها خدا را بخوانید».
وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق(ع):
«به خدا سوگند! اسمای حسنى ماییم؛ از احدى طاعتى پذیرفته نمىشود مگر به معرفت ما، كه خدا فرمود: پس بخوانید او را به آنها».
چون امام در بین تمام آیات و كلمات الهى آیت كبرى و تامه و كلمه علیا و اسم اعظم تكوینى است، چنانكه از امیرالمؤمنین(ع) روایت شده است:
«براى خداوند، عزّوجل، نشانه و خبرى بزرگتر از من نیست».
امام اسم تكوینى «الولى» و «الحاكم» و «الهادى» و «العادل» و «العالم» و «القادر» است، و بهعبارتدیگر امام كسى است كه هریك از اسما و صفات الهى را كه در ممكن - در حد امكانیتش- امكان حصول داشته
باشد، دارا باشد. بدیهى است كه همه ممكنات، كلمات و اسمای الهى هستند و در كثرت، چنانند كه در آن قرآن كریم مىفرماید:
«بگو اگر دریا برای نوشتن کلمات و آثار قدرت و آیات پروردگار من و مخلوقات او مرکب باشد، هرآینه دریا تمام شود پیش از آنکه کلمات پروردگار من تمام شود، اگرچه مانند آن را به یاری و مدد بیاوریم».
همه آیات خدا هستند، اما مانند اسمای لفظى كه دلالت آنها بر مسمّى در صراحت و ظهور و ذات و صفت، و صفت ذات و فعل متفاوتند، اسمای تكوینى نیز متفاوتند؛ مثلاً هر عالمى علمش دلالت بر علم خدا دارد، اما دلالت علم یك شاگرد دبستانى در حد یك معلم و دلالت علم یك معلم، در حد یك استاد و یك فیلسوف و مجتهد و مرجع تقلید نیست.
دلالت علم كسى كه:
«نزد او علمى از كتاب الهى است».
«كسی كه نزد او علم كتاب الهی است».
كه امام(ع) است، نمىباشد.
پس بدیهى است چنین اسمى (امام) جامع مراتب و كمالات اسمای مادون خود مىباشد و چنانكه در اسمای لفظى، بعضى از اسما، جامع مفاد اسمای دیگر هستند ـ مثلاً اسم «القادر» جامع مفاد اسم «الخالق»، «الرازق»، «المحیى»، «الممیت»، «الشافى» و اسمهاى شریفه دیگر است؛ یا اسم «العالم» جامع مفاد «السمیع»، «البصیر» و «الخبیر»، و كلمه و اسم جلاله «الله» حاكى از تمام أسما و جامع مفاد همه است ـ در اسمای تكوینى و كلماتالله نیز بعضى از اسما جامع مراتب و كمالات اسما دیگر مىباشند و دلالتشان بر مسمّى ظاهرتر و جامعتر است. بهعبارتدیگر؛ چنانكه بعضى صفات، از شئون و جلوههاى صفات
دیگرند و ذات وحدانیَّت، و احدیّت مصداق آن صفات است؛ بعضى از اسما نیز به اعتبار مسمّیاتشان ـ كه صفات فعلى یا ذاتى مىباشند ـ از شئون و جلوههاى اسمای مسمّیات دیگرند كه گاه آن مسمّیات، صفات فعل یا صفات ذات و یا ذات مقدّس الوهیّت مىباشند.
بنابراین وجودات و ذوات مقدّس چهارده معصوم علیهمالسلام اسمای تكوینى الهى هستند.
و همانطور كه اسمائى مثل «الخالق»، «المُعِزّ» و «المُذِلّ» به اسم «القادر» و همه اسمای به اسم «الله» و «لا إله إلّا هو» منتهى مىگردند و به آن وابستهاند و تحت آن اسم قرار دارند، اسمای تكوینى نیز همه تحت اسم تكوینى محمد یعنى «وجود محمّد» (ص) و در درجه بعد تحت اسمای سایر چهارده معصوم، یعنى «وجودات آنها» قرار دارند و همه آن اسمای تكوینى، ظهور صفتى، و كمالى از كمالات آن ذات مستجمِع جمیع صفات كمالى مىباشند كه اسم اعظم و اكبر تكوینى بر آن دلالت دارد، و وابسته به آن اسم هستند. اسامى لفظى، لفظشان وابسته به اسم اعظم و كلمه جلاله است، به اعتبار آنكه مسمّیات آنها شئون و صفات مسمّى به اسم اعظم است و آن اسم اعظم حاكى از آن صفات و حاوى تمام آنها است و نزدیك به این بیان است، این شعر مشهور:
نام احمد نام جمله انبیا است چونكه صد آمد نود هم پیش ما است
همانطور كه عدد صد حاوى تمام اعداد از یك تا صد است، اسم
احمد نیز نام تمام انبیا است و آن حضرت جامع كمالات تمام مخلوقات مادون خود است و آنها نیز به آن وابستگى دارند، همان وابستگى كه اسم «المتكلِم» و «العزیز» و «المقتدِر» به اسم «القادر» و همه اسما به اسم اعظم و جلاله «الله» دارند.
بهعبارتدیگر ذات الوهیّت است كه قادر است و عالم و... و صفات او عین ذات اوست، و او مصداق همه صفات كمالیه است. و اگرچه همه اسماءالحسنى بر او ـ عزّ اسمه ـ صادق است و بالالتزام بر ذات جامع جمیع صفات كمالى هم دلالت دارند، (چون مثلاً «القدیر» و «العزیز» و «العالِم» و «الخالق» مطلق و بِالذّات جز مطلق بالذات و جزء ذات جامع جمیع صفات كمال نیست) امّا به دلالت مطابقى، چنانكه در اسم جلاله مىفرمایند - دلالت بر او ندارند.
بهعبارتدیگر مضمونشان «هُوَ الْقَدِیرُ» و «هُوَ الْجَلِیلُ» و «اَللهُ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» و «اَللهُ عَالِمٌ بِكُلِّ شَیْءٍ» است. و چنانكه درك صفتبودن موصوف امكانپذیر نیست، اسم صفت نیز بدون اسم موصوف قابلدرك نیست یا لااقل تبادر موصوف از آن به ذهن باوجود اسم موصوف و اسم اكبر و اعظم او بیشتر خواهد بود.
بنابراین دلالت این اسما بر معنا و شناخت آنها در حدّى به اسمای دیگر و شناخت مفاد آنها ارتباط دارد و به احتمالى هرچند بعید شمرده شود، محتمل است مفاد حدیث معروف:
همین باشد، چون امام كلمة الله العلیا و آیة الله العظمى و اسم اكبر الهى است، كسى كه این اسم را نشناسد، خدا را نشناخته است، چنانكه اگر كسى اسماء الحسناى الهى را نشناسد، او را نشناخته است.
خواننده عزیز، این بحث بیش از این قابل إطاله است، ولى چون ظرافت و لطافت آن زیاد است و با اندك لغزش قلم، مطلب نامفهوم و بلكه ممكن است اشتباه عرضه شود، از آن بیمناكم كه عبارات و الفاظم رسا نباشد و مطلب را چنانكه حق آن است، نرساند. تا این حدّ هم كه توضیح دادم، چون كافى و خالى از قصور بیان نیست، معذرت مىخواهم و با استشهاد به این شعر با مضمون و محتوى:
وَإنَّ قَمِیصاً خِیطَ مِنْ نَسْجِ تِسْعَةٍ وَعِشْرِینَ حَرْفاً عَنْ مَعَالِیهِ قَاصِرٌ
سخن را به گونه دیگرى كه تعقیب بحث و موجب مزید معرفت و بصیرت شود، ادامه مى دهیم:
انسان در بین تمام انواع موجودات ممكن، استعداد ترقى و كمالش از همه بیشتر است و چنان است كه از حضرت امامصادق(ع) روایت شده است:
«صورت انسانیّت بزرگترین حجتهاى خدا بر خلق اوست و آن كتابى است كه خدای تعالی با دست تواناى خود آن را نوشته و آن هیكلى است كه به حكمت خود آن را بنا كرده و آن مجموع صورت جهانها و عوالم است و آن مختصر علومى است كه در لوح محفوظ است».
بر اساس همین شرافت و شأن و استعداد است كه، انسان نیازش به تربیت الهى و بارش باران رحمت و فیض ربوبى از همه بیشتر است؛ چون نیاز یك كوزه به آب به همان مقدار است كه شاعر گفته:
گر بریزى بحر را در كوزهاى چند گنجد قسمت یكروزهاى
اما نیاز جوى و نهر و رودخانه به مقدار ظرفیت آنهاست. انسان به رحمت بیشتر، به علم زیادتر، و به تربیت متعالیتر محتاج است، چنانكه رودخانه و دریا به آب بیشتر نیاز دارد:
آب كم جو تشنگىآور بهدست تا بجوشد آبت از بالا و پست
موجودات برحسب استعداداتى كه براى كمالات دارند، و برحسب سعه دركى كه به سعه فقر و حاجت خود داشته باشند، از فیوضى غیبى و عنایات لاریبى بهرهمند خواهند شد.
بدیهى است فقر نبات و گیاه به تربیت، از فقر جماد بیشتر است، یعنى قابلیّت قبول تربیت در آن زیادتر است، و فقر و نیاز حیوان هم از نبات بیشتر است، چنانكه فقر و حاجت انسان از كل ممكنات زیادتر و وسیعتر است، و فقر افراد انسان نیز بهحسب ذات و بعضى عوارض و امور غیراختیارى متفاوت است، و بهحسب جهل و علمشان تفاوت مىكند. جاهل اگرچه فقر علمى دارد، اما آنچنانكه عالِم احساس فقر مىكند احساس نمىكند، یك دانشجو یا یك طلبه، با یادگرفتن چند اصطلاح، بسا گمان كند كه همه علوم را یاد گرفته است، درحالىكه یك نفر فقیه و عالم و فیلسوف هرچه علمش زیادتر مىشود، فقر و نیاز و وابستگى و تعلق خود را به خدا بیشتر درك مىكند، و تواضع و فروتنیاش زیادتر مىشود، و خود را در برابر علم
الهى چون قطرهاى از دریا و از آن كمتر و فرومایهتر مىیابد، و زبان حالش این شعر خواهد شد:
یكى قطره باران ز ابرى چكید خجل شد چو پهناى دریا بدید
كه جایى كه دریاست من كیستم ور او هست حقّا كه من نیستم
ازاینجهت است كه امام، انسان مافوق (نه مافوق انسان) و ممكن مافوق (نه مافوق ممكن) است، رئیس فقراست؛ یعنى تمام هویتش فقر و احساس نیاز به خداى بىنیاز است و چون بیشترین استعدادها را دارد، بیشترین نیازها را به خدا داراست و لذا به كسب بیشترین عنایات و عطیّات و افاضات الهى به حكم «اَلْعَطِیّاتُ بِقَدْرِ الْقَابِلِیَّاتِ» نایل است.
از دعاهایى كه از امامان علیهمالسلام روایت شده و از حالاتشان در هنگام دعا و عبادت، استفاده مىشود كه چنان عرض فقر و مسكنتى از آنان در درگاه خدا ظاهر شده، که از دیگران (حتى بزرگترین فلاسفه الهى) دیده نشده است و این شعور به فقر و نیاز و خود را ندیدن و چیزى نشمردن در آن بزرگواران چنان شدّت و رسوخ داشته است كه احساس حاجت به خدا و لطف و كرم او از بزرگترین و متعالىترین درجات ایشان بوده است، آنان عزّت خود را به عبودیّت و پرستش و بندگى او مىدانستند كه در مقام مناجات عرضه مىداشتند:
و حجت خود را فقر خود قرار میدادند و به آن از خدا حاجت میطلبیدند که:
حقاً باید سیر قافله ممكنات و كاروان انسانیّت، براى وصول به این مقام و براى نزدیكشدن به این مقام و شباهتیافتن به صاحبان این مقام باشد، كه اگر این نباشد مسیر آنان لغو و پوچ و بیهوده خواهد شد و عالم به آنگونه كه «اگزیستانسیالیستها» و «سارترها» و «ماركسیستها» و ملحِدان دیگر معتقدند، هیچگونه تفسیر و توجیهى نخواهد داشت، و همان بهتر كه با بمبهاى ویرانكننده یكباره آن را ویران و نابود كنند و به این مرارتها، جنگها، كشمكشها، ناكامىها، ناراحتىها و فلاكتها پایان دهند و همه را و آیندگان را از این تاریكخانه و وحشتكده خلاص سازند.
اما اگر بشر به مُنتهاى واقعى مسیر جهان و انسان، آگاه شد، و نظام امامت و انسان كامل و كمال انسان را شناخت، آگاهى مىیابد و
امیدوار مىشود و به زندگى و كمال و ترقى علاقهمند مىگردد و عالم را با معنا و با محتوا مىشناسد؛ معنایى كه جمال حقیقت را به انسان نشان مىدهد و عالم را گلستان و با روح و با هدف معرفى مى نماید.
چه زیبا و چه باحقیقت است حركت جهان كه بهسوى شخصیتهایى مانند محمد، على، فاطمه، حسن و حسین مىرود و افرادى مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، و شهیدانى چون حمزه، جعفر و پاكبازان و فداكارانى چون شهیدان كربلا و كوبندگان ستمگران چون حجر بن عدى، عمرو بن حمق، میثم و رشید هجرى، و دانشمندان و علمایى مانند زراره، محمد بن مسلم، ابن ابىعمیر، زكریا بن آدم قمى، كلینى، صدوق، شیخ مفید، سید مرتضى و سید رضى، شیخ طوسى، علامه حلّى، شهیدین، شیخ انصارى، میرزاى شیرازى، آیتالله بروجردى، و هزارها افراد از این قبیل در هر رشته از كمال انسانى، به دنیا تحویل مىدهد.
از نظر یك نظام سوسیالیستى، سیر جهان و انسان بهسوى جامعهاى است كه خالى از دركهاى انسانى و معنویات باشد، سیر بهسوى جامعهاى كه فردى مثل «استالین» در آن دیكتاتور و فرمانروا، و بهطور عملی و بىمنازع، مدعى خدایى باشد، یا فرعون دیگر مثل «برژنف» زمامدار باشد و كشورى ضعیف را كه در همسایگى او قرار دارد، مورد هجوم وحشیانه قرار دهد و از زمین و هوا به كشتار مردم و
ویرانكردن خانههاى مردم مستمند روستاها و شهرها بپردازد و مدرنترین اسلحهها را براى زیر یوغ گرفتن یك ملت آزاده به كار برد و بیش از یكمیلیون انسان از كوچك و بزرگ و زن و مرد را قتلعام و بیش از یكمیلیون نفر را از خانه و كاشانه خود آواره سازد، و هنوز هم كه هنوز است، دست از سر آنها برندارد و چنان نشان دهد كه تا كشورشان را تصرف نكند، اگرچه به قیمت جان تمام مردم باشد، تصمیم سَبُعانه خود را نخواهد شكست؛ و همچنین فراعنه دیگرى كه بعد از برژنف، یكى پس از دیگرى روى كار میآیند نیز همان خط و مشى را دنبال مىكنند.
چنین جامعهاى، با چنین رهبران خونخوار و بىایمان به شرف انسانیّت، اگر هم در بین خودشان با استضعاف دیگران و غارت مستضعفان، خوراك و مسكن و سایر وسایل رفاه مادى را فراهم كنند، از یك دامدارى آماده و پر از كاه و علف، كه در آن همه ارزشهاى متعالى انسان پوچ و بىمعنا و مسخره باشد، بیشتر نخواهد بود.
و اما ازنظر، نظام سرمایهدارى هم بهتر از این نیست كه هدف سیر آن، سیر بهسوى خود كامگىها، حیوانیّت، شهوات، آزادىهاى غیرسالم و نامحدود، طبقهبندى، تبعیض و استثمارِ كاخِ سفید با آن تجملاتِ حكومت كِنِدىهاى شهوتران و آلودهدامان و كارتر و هنرپیشهاى مثل ریگان و نوكرهاى صهیونیسم و سرمایهداران خونآشام است.
بهطور حتم، هدف جهان را هرچه بگویند و مقصد جهان را هرچه بدانند، این جامعهها و این نظامها (كه در آنها سرنوشت بشریّت در اختیار دو نفر وحشى درنده قرار دارد كه جز از جهت ترس بهسوى یكدیگر حمله نمىكنند) نمىباشد و این رژیمها كه بخش عمده محصول زحمت و تلاش انسانها را صرف تجهیزات جنگى و ساختن سلاحهاى مخرّب و وحشتناك براى ادامه استكبار و استعلاى خود مىنمایند، نیست و اگر این هدف باشد (كه هرگز نیست)، جا دارد همه با فرشتگان همزبان شده و بگویند:
نظام الهى امامت به همه این پرسشها پاسخ مىدهد و وجود امام همه این ایرادها را از میان مىبرد و بر همه كاخنشینها و استكبارها، استعلاها و استعباد انسانها (كه در عصر ما بزرگترین و ستمكارترین و برترىجوترین آنها حكومت ماركسیسم و ملحد شوروى و رژیم استعمارگر و صهیونیسمپرور آمریكا است) خط بطلان مىكشد و علوّ و برترىجویى را، حتى در كمترین جلوهاش بهشدّت محكوم مىسازد و شعار و بنیاد رابطه خود را با مردم و هر قوى و نیرومندى را با ضعیف، این آیه مىداند:
«ما این دار آخرت را براى آنان كه در زمین اراده علوّ و فساد و سركشى ندارند قرار مىدهیم و عاقبت نیك، مخصوص پرهیزكاران است».
پس هركجا ذرهاى علوّخواهى و برترىجویى بر دیگران است، آنجا نظام امامت مستقر نیست. طغیان و دیكتاتورى و زور و استبداد ـ حتى در یك دِه و یك خانه و از یك كدخدا و یك سرپرست خانواده ـ به هر صورت و به هر شكل محكوم است و اینان از بهشت خدا محرومند و عاقبت نیك و پایان خوب براى كسانى است كه از مظاهر گردنكشى، خودبرگزینى، فخر و اعتبارفروشى، استضعاف و كوچكشمردن دیگران پرهیز مىنمایند.
نظم امامت یعنى حركت همه براى على(ع) و بهسوى روش و حكومت على و مهدى علیهماالسلام، و در این نظام است كه حكومت بهعنوان یك هدف مقصود نیست و هركس هم آن را بهعنوان یك هدف بخواهد، شایسته حكومت و هیچ منصبى در این نظام نیست، بلكه حكومت وسیله اقامه عدل، دفع باطل و ستم، احقاق حقوق، اجراى احكام، ترقى واقعى انسانها، كمك به ضُعفا، تأمین رفاه و امنیّت و آزادى همگان است. رهبران این نظام امامت، افرادى هستند كه خداوند مىفرماید:
«اگر آنها را در زمین متمكّن و صاحب نیرو گردانیم، نماز را برپا داشته و زكات را میدهند و امر به معروف و نهی از منكر مینمایند و پایان كارها با خداست».
در پرتو این نظام است كه زندگى اصالت مىیابد، معنا پیدا مىكند و براى آن سیر و كوشش و حركت و كار و تلاش باارزش و عقلانى خواهد شد.
و الّا بشر كجا مىرود؟ و كجا مىرود؟ بهسوى بمبهاى اتم و هیدروژن و جنگهاى جهانسوز؟ یا بهسوى دنیاى مادّى و صنعتى و تمدنى كه اینهمه بدبختىها، فشارها، عیّاشىها، تجملپرستىها و تبعیضات را به وجود آورده است؟ یا بهسوى نژادپرستى و استعمار آمریكا؟ یا بهسوى جامعه حیوانى و ماشینى و مسلوبالاختیار كمونیسم كه در آن آزادى و انسانیّت به معانى حقیقى و متعالیاش قابلدرك نیست؟.
كدامیك از این نظامها و سازمانها مىتواند هدف نهایى و پاسخگوى روح وسیع بشر باشد؟ بشر به هركدام رسید، گمشده خود را در آن نیافت.
این سازمانهاى بینالمللى كه هركدام زیر نفوذ یك ابرقدرت قرار دارند و به اسم حق، باطل و به اسم عدل، ظلم و به نام همزیستى مسالمتآمیز و حسن همجوارى، توطئه و خیانت و تجاوز به همسایه مىنمایند و از هیچگونه عمل خلاف قواعد انسانى روىگردان نمىباشند.
این سازمان ملل است كه علاوه بر هزارویك ایراد كه به آن وارد است، بارزترین نشانِ اساس خبیث آن ـ كه حفظ منافع زورمندان و استضعافگران است ـ حق «وتو» است كه پنج حكومت مستكبر و جهانخوار و عامل عمده فساد دنیا و عقبماندگى مستضعفان، در این سازمان دارند. این حق غیرشرعى و خلاف عدالت، این پنج حكومت را مسلّط مىسازد از اجراى هر تصمیمى كه مخالف منافع خودشان باشد، جلوگیرى نمایند و آن را وتو كنند، دیگر این مطرح نیست كه چرا این
حق براى آنها باشد؟ و چرا حكومتهاى دیگر و كوچك این حق را نباید داشته باشند؟ و چرا در تمام آفریقا هیچ كشورى داراى این حق نیست؟
همه این سخنان و نقشههایى كه اَبَرستمگران براى فریب عوام یا بهانهداشتن و بهانهساختن براى مداخله در امور دیگران عنوان مىكنند، فاقد حقیقت و ارزش است، چنانكه وقتى كه سازمان ملل تشكیل شد و دولتها در آن قبول عضویت مىكردند خطاب به حضرت ولىّ عصر(ع)، درضمن اشعارى عرض كردهام:
منشور سازمان ملل حرف است چون نیستش حقیقت و مبنایى
آوازه عدالت و آزادى اسم است و هیچ نیست مسمّایى
تا كى به جان و مال بشر دارند این رهزنان حكومت و آقایى
واقعاً اگر امید رسیدن به حكومت جهانى مهدى(ع) و برقرارشدن نظام امامت در محدودههاى كشورى و منطقهاى در تحت ولایت نواب عام آن حضرت «فقهاى عادل» نباشد، هیچگونه امیدى براى بشر باقى نخواهد ماند و تمام سعى و تلاشهاى او بیهوده و بىنتیجه خواهد شد.
این آزمایشهایى كه بشر از رژیمهاى گوناگون كرده و این كه به هر رژیمى روى مىآورد، آن را برآورنده خواستههاى واقعى خود نمىبیند، موجب مىشود كه وقتى منادى آسمانى مردم را به حكومت جهانى مهدى(ع) بخواند، جمعیتهاى محروم و گروههاى مستضعف در همه جهان از آن استقبال نمایند و حكومت الهى را
بهجاى تمام این حكومتهاى گوناگون از جانودل بپذیرند.
چنانكه در روایات قریب به این مضمون روایت شده است كه هنگامى حكومت مهدى (ع) اعلام و برقرار مى شود كه بشر تمام حكومتها و رژیمها را امتحان كرده باشد و ناتوانىها، نارسایىها، مفاسد و معایب آنها را دانسته و فهمیده باشد كه در حقیقت برایش یك راه و یك امید بیشتر باقى نمانده است.
متن روایت این است:
بدیهى است در چنین وضعى كه همه از كارسازى رژیمها و
مكتبهاى گوناگون مأیوس شدند، دعوت الهى مهدى(ع) را از جانودل مىپذیرند و مستضعفان جهان به یارى آن حضرت كه منصور به رُعب و مؤید به نصر خداست برمىخیزند و مستكبران را از صحنه مداخله در امور جوامع بشرى بركنار مىنمایند و در چنان جهانى كه پر از استكبار و استضعاف شده و همه چشمبهراه و منتظر یك حركت و نهضت و بیرونآمدن دست غیبى از آستین مصلح جهان و موعود پیغمبران باشند، ناگهان وعده الهى محقق مىشود و مهدى موعود كه علائم و نشانىها و خصوصیاتش در صدها حدیث بیان شده است ظهور مىفرماید و عالم را پر از عدل و داد مىكند:
در اینجا، سخن را در این رساله به پایان مىرسانیم و خوانندگان كاوشگر و معرفتجو را به كتابهاى محققین علما و آگاهان به كتاب و سنّت و معارف آل محمّد علیهمالسلام ارجاع مىدهیم و فقط به پرسشى كه ممكن است براى بعضى در رابطه با مطالب گذشته پیش بیاید در خاتمه این رساله جواب مىدهیم:
پرسش این است كه: آنچه گفته شد از وابستگى جهان به وجود امام(ع) در صورتى صحیح است كه امام و حجت همراه با وجود عالم، همواره و حتى قبل از خلقت آدم و حوّا، وجود داشته باشد، اما درصورتى كه سلسله حجج الهى به وجود آدم منتهى شود، یا بهعبارتدیگر از او آغاز گردد، سایر اجزاى عالم، قبل از خلقت حجج، چه وابستگى به وجود آنها خواهند داشت و چگونه این وابستگى قابل توجیه است؟
اولاً: برحسب بعضى از توجیهات كه یادآور شدیم، حتى اگر شخصى كه اكمل و اشرف كائنات است و وجود جهان وابسته به اوست، بعد از خلقت عالم و بهصورت یك جزء و یك واحد از اجزاى عالم آفریده و موجود شود، وابستگى سایرین به وجود او قابلانكار نخواهد بود و به قول خاقانى همان وجود او، بعد از اینكه جهان مراحلى را طى كرد، دلیل بر كمال اوست.
خاقانى گوید:
اگرچه بعد همه در وجودش آورده وجود آخر او بر كمال اوست گوا
نه سوره از پس ابجد همىشود مرقوم نه معنا از پس اسما همىشود پیدا
نه روح را پس تركیب صورت است نزول نه شمس را ز پى صبح صادق است ضیا
ثانیاً: برحسب اخبار معتبر، انوار پیغمبر اكرم’ و ائمه طاهرین علیهمالسلام پیش از همه، خلق شدهاند[19] و«أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ»، آن بزرگواران بودهاند و از حضرت مولا امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است كه فرمود:
روایاتى كه در گزارش معراج حضرت رسول (ص) وارد شده و همچنین بعضى احادیثى كه در تفاسیر آیاتى مثل:
وارد شده نیز، بر این دلالت دارند كه انوار خمسه طیّبه و سایر ائمه معصومین علیهمالسلام پیش از ظهور و تجلى آنها در این جهان آفریده شدهاند، و بعضى از پیامبران، مانند حضرت ابراهیم خلیلالله(ع) به دیدار و زیارت آن انوار نایل شده و به آن بزرگواران در حوائج مهم و شداید متوسل شده و خدا را به حق آنها خواندهاند، و یكى از نكتهها و اسرار اینكه عیسى(ع)، با آن مقام كلمةاللهى و روحاللهى، برحسب اخبار متواتر كه ازطریق سنى و شیعه روایت شده است، به حضرت مهدى(ع) در نماز اقتدا مىكند، همین موضع بلند و علوّ رتبه و كمال آن حضرت(ع) است كه باید حتّى مثل عیسى(ع) به آن مقتداى جهانیان اقتدا نماید و مؤید این مطلب حدیث معروف از رسول اكرم (ص) است كه فرمود:
و چه نیكو سروده شده است:
جهان روشن از لُمعه روى او شب قدر، تارى ز گیسوى او
چو سازد لواى خلافت بلند در آرد سر عاصیان در كمند
نهالى است از گلشن اصطفا ثمربخش اصحاب صدق و صفا
سرشته به آب كرامت گلش محیط علوم لَدنّى دلش
مه رایتش ثالث ماه و خور ز عدلش شود جمله آفاق پر
چو گردد به محراب این مقتدا كند پور مریم بدو اقتدا
در این موضوع اگر بخواهیم بسط سخن بدهیم و پیرامون این روایات و تحقیقات و لطایف و مطالبى كه علماى اهل تحقیق فرمودهاند، سخن بگوییم، از وضع اختصارى كه در این رساله منظور است خارج خواهیم شد، با تقدیم درود به صاحب مقام ولایت عظمى و امامت كبرى،
حضرت بقیةالله، صاحبالعصر و ولىالامر، حجّة بن الحسن العسكرى علیهماالسلام و كلیه شیعیان و مؤمنان به ولایت آن حضرت، و منتظران ظهور آن یگانه رهبر و ولىّ امر كل(ع) و ضمن عرض ضراعت و مسكنت، با این سه بیت شعر، خطاب به آستان فرشتهپاسبان آن ولىّ دوران و قطب زمان نموده، رساله را پایان مىدهیم:
دل دردمند عاشق، ز محبّت تو خون شد نه كُشى به تیغ هجرت، نه به وصل میرسانى
نمیروم ز دیار شما به كشور دیگر برون كنیدم از این در آیم از در دیگر
من ارچه هیچ نِیَم، هرچه هستم آنِ توأَم مرا مَران كه سگى سر بر آستان تواَم
و این چند بیت را نیز از اشعار مرحوم آیتالله والد، كه تضمین اشعار معروف خواجه حافظ شیرازى است، اضافه مىكنم:
اى زیبده عالم، مجموعه زیبایى سرحلقه جن و انس، سردفتر دانایى
در پرده غیبت چند، اى مهر جهانپایى اى پادشه خوبان، داد از غم تنهایى
دل بىتو به جان آمد، وقت است كه بازآیى
اى عشق تو اول فرض، در مذهب اسلامى جان مىدهمت گر باد، آرد ز تو پیغامى
صحراى تجلّى را، از مهر بنه گامى اى درد توام درمان، در بستر ناكامى
و اى یاد توام مونس، در گوشه تنهایى
امید وصال تو، اى دوست جوانم كرد عشق تو مرا فارغ، از هر دو جهانم کرد
بازآ كه فراق تو، بىتاب و توانم كرد مشتاقى و مهجورى، دور از تو چنانم كرد
كز دست بخواهد شد، پایان شكیبایى
اَللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَزَیِّنِ الْأَرْضَ بِطُولِ بَقَائِهِ، وَاجْعَلْنَا مِنْ أَنْصَارِهِ وَأَعْوَانِهِ، وَالْمُجَاهِدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ، وَصَلِّ عَلَیْهِ وَعَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ.
وَآخِرُ دَعْوَانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ