در بحث گذشته و بررسى نیاز جامعه به مدیریت و نظام اسلامى آن به این نتیجه رسیدیم: یگانه نظامى كه مشروعیّت دارد و به هیچ زمان و مكانی اختصاص ندارد، نظام امامت است كه مثل كلّ اسلام كه دین جهانى و ابدى است، نظام جهانى و جاودانى اسلام است.
در این بحث، مقصود شناخت مفهوم امامت است كه چون پیرامون مفهوم لغوى و اصطلاحى آن در رسالهاى جداگانه و درضمن رسالههاى دیگر، بر اساس آنچه از آیات قرآن و احادیث استفاده مىشود، توضیح دادهایم، در اینجا فقط به مفهوم اصطلاحى آن، كه علماى علم كلام و اعتقادات فرمودهاند، اكتفا مىكنیم.
یكى از تعریفاتى كه دانشمندان و صاحبنظران و محقّقان علم كلام[1] از امامت فرمودهاند، این است كه: «امامت، ریاست عامّه بر امور دین و دنیاى مردم است به نیابت از پیغمبر(ص)».[2]
این تعریف، اگرچه به دلالت مطابقى شامل تمام ابعاد امامت نمىشود و از شناساندن سایر ابعاد متعالى آن، غیر از ریاست بر امور دین و دنیاى جامعه، بهخصوص بنا بر دلالت مطابقى و تضمّنى قاصر است؛ امّا به این جهت، به آنچه كه مسئله امامت را مسئلهاى بحثانگیز و سیاسى و مورد ردّ و قبول قرار داده و موجب شده است كه سیاستمداران و زمامداران غاصب با آن در ستیز باشند و آن را نفى نمایند، یا آن را قبول كرده و از آن سوءاستفاده نمایند، مفهوم همین تعریف است.
لذا شیعیان كه امامت را به نصّ پیغمبر(ص) مىدانند، این تعریف را گرچه گویاى تمام شئون ائمّه اثنىعشر(ع) و ولایت و امامت آنها (كه در احادیث صحیح شرح داده شده) نمىباشد؛ امّا مىپذیرند؛ زیرا نظر و عقیده آنها را در یكى از نقاط مهمّ و عمده امامت، كه ریاست و زعامت بر امور دین و دنیاى مردم است و متبادر از آیات و اخبار ولایت است، روشن مىسازد.
در اینجا تمام مطلب در این است كه امامت و ولایت به نصّ و نصب پیغمبر(ص) از جانب خدا صورت مىپذیرد و با ولایت مطلقه ـ كه روح مذهب شیعه است ـ ارتباط دارد و عقیده به آن، عقیده توحید و تنزّه خدا را از شریكداشتن در تمام شئون الوهیت و ربوبیت كامل مىگرداند، یا اینكه بدون نصّ پیغمبر
و انشاى ولایت از جانب خدا، مردم مىتوانند خود، صاحب این ریاست عامّه و ولایت بر امور دین و دنیا را تعیین كنند؛ كه لازم این حرف اگر شرك و نفى ولایت خدا بر این امر نباشد لااقلّ مداخله در شأنى از شئون مطلقه الهیه بدون اذن او مىباشد و این تعریف با قید «بهواسطة نبىّ» كه همان نصّ و نصب نبىّ را مىرساند، بیانكننده مذهب شیعه در امامت است، چنانكه بدون مثل این قید و اكتفا به «ریاست عامّه بر امور دین و دنیا» بیان مذهب دیگران است؛ لذا در مقام تعریف امامت ائمّه اثنىعشر(ع) این تعریف كافى است و نقطه نظر شیعه را در جهتى كه عمده اختلاف بین فریقین به آن منتهى مىشود و در كمال عقیده به توحید دخالت دارد، روشن مىنماید و غرض از تعریف هم همین است.
بااینحال، ناگفته نماند: در تعریف امامت، اگر بخواهیم آن را به معناى وسیعى كه شامل امامت انبیا هم مىشود، تعریف كنیم، باید قید «بهواسطة نبىّ» به جملهاى كه مناسب براى معنا باشد، اصلاح شود؛ زیرا امام همانطور كه امكان دارد غیر پیغمبر باشد مثل ائمّه طاهرین(ع) كه مقام پیغمبرى نداشتند ممكن است پیغمبر باشد، چنانكه در قرآن حضرت ابراهیم(علیهالسلام)[3] و جمعى دیگر از پیامبران
امام خوانده شدهاند و ظاهر این است كه اعطاى مقام امامت به پیغمبر بلندپایهاى مثل حضرت خلیلالرّحمان× پس از نبوّت و رسیدن او به مقام خِلّت بوده است، و چنانكه در مورد حضرت داوود× مىفرماید:
«ای داوود همانا ما تو را در زمین مقام خلافت دادیم، پس در بین مردم به حقّ حكم كن».
كه ظاهر آن انشا است نه اِخبار.
از سوى دیگر، ممكن است شخصى پیغمبر باشد و این ریاست را نداشته باشد، مثل بعضى از انبیاى بنىاسرائیل. بنابراین قید «بهواسطة پیغمبر» لزومى ندارد هرچند در مورد امامت غیر انبیا ـ چنانكه خواهم گفت ـ به تنصیص و معرّفى نبىّ مىباشد و امام نیز تابع شرع نبىّ است و پیغمبرى كه امام تابع اوست، صاحب مقام امامت نیز مىباشد.
امّا معنا «بهواسطة نبىّ» این نیست كه امامت و ولایت امام، جعل و نصب مستقلّ از جانب خداوند ندارد؛ بلكه برحسب آیات و احادیث، امامت امام مثل امامت نبىّ مستقلّاً از جانب خدا
محوّل مىباشد، همانطور كه ولایت پدر و جدّ پدرى نیز جعل و انشاى مستقلّ دارد و از جانب خداست، با این تفاوت كه امامت پیغمبر به خودش وحى مىشود؛ امّا امامت امام به پیغمبر وحى مىشود و پیغمبر مأمور به ابلاغ است چنانكه از آیاتى مثل آیات ذیل استفاده مىشود:
«ای پیغمبر، آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن... ».
«امروز دین شما را برایتان كامل كردیم...».
«همانا ولىّ امر شما تنها خدا و رسولش و كسانى كه ایمان آوردهاند مىباشند...».
بنا بر آنچه گفته شد، امامت در این معناى اعم، ریاست كلّیه بر امور دین و دنیاى مردم است به انشاى الهى و اعتبار شرعى كه به
پیغمبر وحى مىشود و برحسب آیات و روایات، پیغمبر و امام در انتخاب خلیفه و جانشین و امام بعد از خود مستقلّ نیستند و اختیار ندارند، چنانكه در تفسیر:
«تقاضا کنندهای تقاضای عذابی کرد که واقع شد».
روایتى است در كتابهاى شیعه و سنّى كه: وقتى مراسم نصب امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به ولایت و خلافت در غدیر خم برگزار شد، حارث بن نعمان فهرى خدمت پیغمبر(ص) عرض كرد: به ما امر كردى كه شهادت به وحدانیت خدا و رسالت تو بدهیم، شنیدیم و اطاعت كردیم، امر كردى كه نماز بخوانیم اطاعت كردیم، به واجبات و فرایض امر كردى اطاعت كردیم. به اینها اكتفا نكردى تا پسرعمویت را برگزیدى و بر ما ترجیح دادى! آیا این را از جانب خودت مىگویى یا از جانب خدا؟
حضرت رسول خدا(ص) فرمود:
«سوگند به خدایى كه غیر از او نیست، آنچه گفتم و انجام دادم به امر خدا بود».
حارث برگشت و مىگفت:
«خدایا اگر آنچه محمد مىگوید حقّ است، بر ما از آسمان سنگ ببار یا عذاب دردناكى را بر ما بفرست».
برحسب روایت، در همان زمان سنگى از آسمان بر سرش آمد و هلاك شد.[9]
از مجموع آنچه در تعریف امامت بیان شد، مفهوم امامت بهحسب اصطلاح و بهحسب معناى اعمّ آن، كه شامل امامت انبیا است، شناخته شد و دانسته شد؛ نقطه مهمّ و حساسى كه از جهت كبرى و صغرى و كلّى و مصداق مورد نظر و معركه آرا و اختلاف انظار بوده است، همان مفهوم اصطلاحى آن است و لذا با شناخت این مفهوم در مسئله امامت، مهمترین موضوع مورد بحث و نقطه امتیاز فرقه محقّه امامیّه از طوایف دیگر مسلمین معلوم مىشود، و خلاصه آن این است كه:
مدیریت اسلامى و امامت و ریاست بر كلّیه امور دین و دنیاى مردم به اصطفا و انتصاب خداست كه بهوسیلة پیغمبر و نصّ او اعلام و ابلاغ مىشود و روشهاى دیگر در مدیریت و نظام و اداره به شكلهایى كه در بین مسلمین پس از رحلت پیغمبر(ص) جلو آمد و به شكلهاى گوناگونى كه در جهان معاصر وجود دارد، شرعى نمىباشد.
[1]. مفید، النکتالاعتقادیه، ص39؛ تفتازانی، شرحالمقاصد، ج5، ص222؛ استرآبادی، البراهینالقاطعه، ج3، ص205.
[2]. علّامه حلّی در باب الحادی عشر (بحث امامت) میفرماید: اَلْإِمَامَةُ رِئَاسَةٌ عَامَّةٌ فِی اُمُورِ الدِّینِ وَالدُّنْیَا لِشَخْصٍ مِنَ الْأَشْخَاصِ نِیَابَةً عَنِ النَّبِیِّ (ص39). و فاضل مقداد در اللوامع الالهیه بحث امامت (ص 319) فرموده است: رِئَاسَةٌ عَامَةٌ فِی الدِّینِ وَالدُّنْیَا لِشَخْصٍ إِنْسَانِیٍ خِلَافَةً عَنِ النَّبِیِّ.
البته این دو تعریف ـ خصوصاً تعریف دوم ـ ممكن است بنا به مذهب عامّه نیز قابل توجیه باشد كه بگویند: در خلافت شرط نیست شخصی كه خلیفه شده است از جانب كسی كه خلیفه او شده است برگزیده شده باشد؛ بلكه خلافت جانشینی است و همین قدر كه شخصی بهجای دیگری بنشیند، خلیفه و جانشین او خواهد بود. بنابراین بگویند: در خلافت از نبیّ لازم نیست كه خود پیغمبر كسی را جانشین خود قرار دهد؛ بلكه دیگران هم اگر كسی را به جانشینی او منصوب كردند یا شخصی به قهر و غلبه بهجای او نشست جانشین و خلیفه او خواهد بود.
اگر عامّه (اهلسنّت) چنین بگویند، جوابش این است كه: این یك معنای خلاف ظاهری است كه عرفپسند نیست. در نیابت و خلافت صریح لفظ است و به فرض اینكه لغت خلیفه و نایب هم بر كسی كه بهجای غیر و به نیابت غیر، متصدّی كار او شده باشد؛ ولی از جانب او خلیفه و نایب نشده باشد، اطلاق شود. امامت و ریاست عامّه بر امور دین و دنیای مردم منصبی است الهی و باید صاحب آن از سوی خدا منصوب و برگزیده شود و از این تعریف كه بهواسطة نبیّ و نصّ او میباشد، با واقعیّت و حقیقت امر امامت مطابق است و مثل دو تعریف دیگر، تعریف به اعمّ نمیباشد، هرچند به نظر ما در آن دو تعریف نیز همین واقعیّت مراد است و عرفاً و لغتاً تعریف به اعمّ نیست.
[3]. بقره، 124.
[4]. ص، 26.
[5]. مائده، 67.
[6]. مائده، 3.
[7]. مائده، 55.
[8]. معارج، 1.
[9]. ثعلبی، الکشف و البیان، ج10، ص35؛ حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج2، ص381 - 382؛ طبرسی، مجمعالبیان، ج10، ص530؛ ابوالفتوح رازی، روضالجنان، ج19، ص402 - 403؛ فیض کاشانی، تفسیرالصافی، ج2، ص299 - 300.