به نظر مىرسد هر حقیقت و واقعیتى ـ خواه وجود غیبى خارجى داشته باشد یا از امور عقلیّه باشد ـ از راههاى شناخت مناسب خود مانند: حسّ و تجربه، فطرت و عقل، خواب و وحى قابل شناخت مىباشد. بدیهى است این نظر به این معنا نیست كه بگوییم: همه اشیا و حقایق از این راه شناخته شدهاند؛ بلكه مقصود این است كه معرفت هریك از اشیا و حقایق از یك یا بیشتر از این راهها امكان دارد، مثلاً از راه وحى هر چیزى كه خدا اراده شناساندن آن را بهوسیله وحى فرموده باشد، شناخته مىشود.
در معرفت امام هم از راههایى كه در اختیار بشر است، شناخت او امكان دارد، و عمده راههایى كه مورد استفاده قرار گرفته و از آن امام شناخته مىشود، سه راه است:
اوّل: نصّ است؛ تعیین و تصریح و اعلام پیغمبر كه مفادش خبردادن از جعل و نصب الهى یا جعل و نصب امام به امر الهى است، كه فرق آن با اوّل این است كه در اوّل جعل و نصب بدون واسطه انجام شده و فعل الهى و بدون واسطه است؛ ولىّ نصّ پیغمبر مثل خبردادن از آن است و در دوّم فعل الهى بهواسطة پیغمبر است كه به امر الهى انجام مىشود و استناد آن به خدا نیز مثل بسیارى از افعال ملائكه به خدا صحیح است؛ چون به امر خدا انجام مىدهند، و مترتّب و متفرّع بر آن مطلب، نصّ هر امام بر امامت امام بعد از خودش است.
اعتبار و دلالت نصّ بر امامت، یك امر بسیار منطقى و عرفى و خردپسند است كه باتوجّهبه بحثهاى گذشته كه گفتیم، حاكمیت مخصوص الله است و صاحباختیار حقیقى، همه و هر چیز و هر شأنى از شئون خلق است، كاملاً واضح مىشود؛ زیرا تصرّف هركس در آنچه مربوط به اوست و تعیین هرگونه قرار و برنامه راجع به آن معتبر است و این امر نظیر اعتبار اقرارهاى مردم نسبت به نفس یا مال خودشان مىباشد كه به غیر از طریق خودشان شناخته نمىشود و كسى در آن حقّ، چونوچرا گفتن نمىتواند بكند.
بنابراین در اعتبار بر این راه جاى هیچگونه خدشه و تردیدى نیست، هرچند در «منصوصٌعلیه»؛ كسى كه نصّ بر او شده باشد، اختلاف انظار پیش بیاید.
دوّم: از راههاى معرفت امام معجزه است، كه ظهور آن به دست كسى كه مدّعى امامت باشد، دلیل بر صدق ادّعاى اوست. یا به بیان بعضی از بزرگان، دلیل بر نصّ و نصب او از جانب خداست؛[1] زیرا در این مسئله دو نظر است: یكى اینكه: معجزه مستقلّاً دلیل بر امامت است و دیگرى اینكه: دلیل اصلى، نصب و نصّ پیغمبر یا امام سابق است، و معجزه دلیل بر نصب است كه اگر نصّ مفقود باشد و معجزه باشد معجزه دلالت دارد بر اینكه نصّ بر صاحب معجزه بوده است و به دست ما نرسیده است.
ابوبصیر میگوید: به حضرت صادق(علیهالسلام) عرض كردم: به چه علّتى خداوند متعال به پیغمبران و فرستادگانش و به شما معجزه عطا كرد؟ فرمود: «براى اینكه دلیل باشد بر راستگویى كسى كه آن را آورده است و معجزه علامتى است (نشانى است) از براى خدا، عطا نمىفرماید آن را مگر به انبیا و رسولان و حجّتهاى خودش تا بهوسیله آن راستى راستگو از دروغ دروغگو شناخته شود».
سوّم: از راههاى شناخت امام، اخلاق و كردار و روش و رفتار و وضع زندگى و صادرات علمى است، براى آنانكه اهلیت تشخیص را داشته باشند و بتوانند از اخلاق و اقبال و معاشر و سلوك و گفتار و سخنرانىها و برخوردهاى گوناگون، صاحب این مقام را بشناسند، مثلاً در اثر مطالعه دقیق و عمیق در زندگى مولاى متّقیان و سرور اولیا، حضرت على(علیهالسلام) و خطبههاى آن
حضرت در معارف و الهیات و عدالت و زهد و شجاعت و فداكارى در راه حقّ و سایر ابعاد شخصیت بزرگ و وسیع آن حضرت، اهل بینش و آگاهى و دانش، امامت او را بر همه اصحاب و همه مسلمین تصدیق مىنمایند، همچنین در زندگى سایر امامان(ع) این معنا كاملاً حاصل است.
و شاید همین باشد معناى حدیث شریفى كه از امامصادق(علیهالسلام) روایت شده است كه امیرالمؤمنین على(علیهالسلام) فرمود:
در معناى این حدیث شریف چند احتمال است كه بهطور اجمال به آنها اشاره مىشود:
اوّل اینكه: خدا را بشناسید به خدایى و صفات جلال و جمال و شئون او؛ یعنى او را چنانكه هست و به صفات ثبوتیه و سلبیهاى كه دارا است بشناسید (یعنى باید چنین معرفتى تحصیل نمود) و پیغمبر را نیز به شأن رسالت و مقام پیغمبرى بشناسید كه رسول خدا و فرستاده خداست و رابط بین خالق و مخلوق و واسطه بین خدا و بندگان اوست. و اولىالامر را به اینكه امر به معروف
مىنمایند و به عدل و احسان عمل مىكنند بشناسید كه اگر از خدا و پیغمبر و اولىالامر از شما سؤال شد پاسخ دهید كه خدا، خدایى و صاحباختیارى و پادشاهى و مالكیت همه را دارد و همه به او نیازمند، و او از همه بىنیاز و جامع جمیع صفات كمال و منزّه از تمام نواقص است و پیغمبر (حضرت محمّد بن عبدالله(ص)) از سوى خدا رسالت دارد و آورنده پیام و رساننده وحى خداست. و دوازده امام و اولىالامر، بزرگوارانى هستند كه امر به معروف و عدل و احسان مىنمایند.
بنا بر این احتمال، بر اهل فنّ و تفطّن، علّت اینكه «رسول» به لفظ مفرد و «اولىالامر» به لفظ جمع آورده شده و لطف عبارت حدیث معلوم مىشود.
احتمال دوّم این است كه: خدا را به خودش و به ذات خودش بشناسید كه او روشنتر و معروفتر از هر چیز است، چنانكه از منصور بن حازم نقل شده است كه گفت:
«همانا خداوند متعال بزرگوارتر و عزیزتر و گرامىتر از آن است كه با مخلوقاتش شناخته شود؛ بلكه بندگانش بهوسیلة او شناخته مىشوند».
و چنانكه در دعاى عرفه، حضرت سیّدالشهدا امامحسین(علیهالسلام) به درگاه خداوند عرضه مىدارد:
«آیا چیز دیگری مىتواند ظاهرتر از خود تو باشد تا او وسیله ظاهرنمودن تو گردد، كى پنهان هستى تا نیازمند برهان باشى كه بر تو دلالت كند و كى دورى تا بهوسیلة آثار به تو برسند؟!».
به نور شمع كى خورشید تابان |
|
كند پیدا كسى اندر بیابان |
و پیامبر را به رسالتش؛ یعنى چگونگى دعوت و شریعتش بشناسید و اولىالامر را به امر به معروف و عدل و احسان بشناسید؛ یعنى از عمل و سیره و رفتار و كردارشان بشناسید.
احتمال سوّم این است كه: خدا را بشناسید به خدا؛ یعنى به كارها و افعال او و به آیات او كه در آفاق و انفس است؛ چون اگرچه فعل و آنچه از آن حاصل مىشود، غیر فاعل است؛ امّا چون فعل فاعل و آفریننده آیت اوست، از این جهت وقتى خدا را به افعال و آثارش بشناسیم، به خدا شناختهایم و به چیز دیگر نشناختهایم؛ چون چیز دیگرى غیر از آثار خدا و آیات او امكان وجود ندارد. پیغمبر را بشناسید به رسالتش؛ یعنى كارهاى پیامبرانه و اعمال و روشش را در انجام وظیفه رسالت ملاحظه كنید. و اولواالامر را نیز به كارهایشان در واداشتن مردم به كارهاى نیك و عدالت و احسانشان بشناسید.
و فرق بین احتمال اوّل و دو احتمال دیگر این است كه: احتمال اوّل راجع به این است كه خدا و پیغمبر و اولواالامر را به چه اوصاف و شئونى باید شناخت و چگونه باید معرفت تحصیل كرد؟ امّا احتمال دوّم و سوّم مبنى بر این است كه خدا و پیغمبر و امام را به همان شئون و اوصافى كه دارند از چه راهى باید شناخت.
بنابراین اگر مفاد حدیث شریف این باشد كه اولىالامر را باید دارا و واجد این صفات شناخت، وجود این صفات بهطور مطلق و كامل در شخصى با ادّعاى مقام امامت دلیل بر صدق ادّعاى او مىباشد.
بنابراین، باید توجّه داشت كه راه براى عموم همان نصّ و معجزه است و چنانكه بعضى ـ مثل مرحوم آیتالله پدرم ـ فرمودهاند، راه سوّم راه خواصّ و اشخاص بسیار آگاه و متوجّه به جوانب و اطراف امور و متفطّن است و چون احاطه كامل بر اخلاق و كردار اشخاص امكانپذیر نیست، و نظرها در حكایت اخلاق و رفتار از مقام معنوى اشخاص مختلف است، لذا آنچه باید به آن بهخصوص در مقام احتجاج بیشتر اعتماد كرد، همان نصّ و معجزه است.
علاوهبراین، راه سوّم، الزام بر تبعیت فورى و تعبّدى ندارد؛ زیرا ممكن است اشخاص در قبولنكردن ایمان عذر بیاورند كه باید بررسى كنیم و مجالست و مباشرت بنماییم تا ایمان بیاوریم، برخلاف نصّ و معجزه كه بهمجرّد اینكه محقّق شد، ایمان به صحّت آن واجب مىشود.
علاوهبرآن، معجزه دلیل بر صدق مدّعى نبوّت است، چنانكه آیات متعدّدى دلالت دارد، مثل این آیه:
«همانا ما فرستادگانمان را با دلیل و برهان فرستادیم».
و بر نصّ و بشارت پیغمبران سلف بر نبوّت حضرت رسول اكرم(ص) نیز آیاتى دلالت دارند، مانند:
«پیغمبرى كه اسم او را در تورات و انجیلى كه نزد آنهاست نوشته مىیابند».
و مانند:
«مژده مىدهم شما را به پیامبرى كه بعد از من مىآید و اسمش احمد است».
كه از قول حضرت عیسى(علیهالسلام) حكایت فرموده است.
و مانند:
«کسانی كه به آنها كتاب دادیم (یهود و نصارى)، محمّد را مىشناسند بدان گونه كه فرزندان خود را مىشناسند».
و امّا در مورد اخلاق كریمه و رفتار و كردار سالم و معتدل، آیهاى در نظر ندارم كه بهصراحت از آن استفاده شود، در این راه اگرچه نصّ و معجزه نباشد؛ امّا راه شناخت مىباشد و مانند نصّ و معجزه مىتوان به آن احتجاج نمود.
چون از این راه هم براى افراد خاصّى یقین حاصل مىشود، مثل كسانى كه معاشرت تامّ با مدعى نبوّت داشته یا مطالعات وسیع و عمیق در تاریخ او كرده باشند؛ چنانكه حضرت خدیجه (علیهاالسلام) در مقام استدلال به صحّت و حقّانیت نبوّت حضرت خاتمالانبیاء(ص) به آن استدلال فرمود[11] و شكّى در صدق گفتار پیغمبر(ص) نكرد؛ البته سوابق و دلایل دیگر نیزخدیجه(علیهاالسلام) را كه
به انتظار روزى بود كه شوهر عالىقدرش مبعوث به رسالت گردد راهنمایى مىنمود و هریك كافى بود. بااینحال، این استدلال از آن بانوى آگاهدل و روشنبین در ردّ بعضی احتمالات نقل شده است و بههرحال دلیل براى همه، همان نصّ و معجزه است، و اخلاق و صفات حمیده و افضل و اكمل و برتربودن از دیگران، از شرایط نبىّ و امام است و فقدان آن، دلیل بر عدم نبوّت و عدم امامت است.
[1]. بعضی اصطلاحاً معجزه را بر خرق عادتی كه از پیغمبر در مقام تحدّی و هنگامی كه قوم، طلب آیت و علامت بر راستی و صدق مدعی پیغمبری بخواهند، اطلاق مینمایند و به خوارق عاداتی كه از پیغمبر پیش از مبعوثشدن به دعوت صادر شود، هرچند دلیل بر نبوّت او شمرده میشود، «ارهاص و ارهاصات» میگویند و خوارق عادات صادر از ائمّه(ع) را معجزه اطلاق مینمایند، و خوارق عادات صادر از دیگران را «كرامت» میگویند.
[2]. صدوق، عللالشرائع، ج1، ص122؛ بحرانی، مدینة معاجز الائمة الاثنیعشر(ع)، ج1، ص42.
[3]. کلینی، الكافی، ج1، ص85؛ صدوق، التوحید، ص286؛ فیض کاشانی، تفسیرالصافی، ج1، ص464؛ مجلسی، بحارالانوار، ج3، ص270؛ ج25، ص141؛ ج108، ص351.
[4]. کلینی، الكافی، ج1، ص86؛ صدوق، التوحید، ص285؛ جزائری، نورالبراهین، ج2، ص112.
[5]. ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص349؛ مجلسی، بحارالانوار، ج95، ص226؛ محدّث قمی، مفاتیحالجنان، ص477 (دعای عرفه امامحسین(علیهالسلام).
[6]. از گنج دانش مرحوم پدرم آیتالله آقای آخوند ملا محمّدجواد صافی(ره).
[7]. حدید، 25.
[8]. اعراف، 157.
[9]. صف، 6.
[10]. بقره، 146.
[11]. ر.ک: ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج5، ص435 – 437؛ ابنحجر عسقلانی، الاصابه، ج8، ص100.