اگر انقلاب در نظام مالكیت، الغاى نظام غربى مالكیت و سرمایهدارى براساس رباخوارى و معاملات نامشروع و بانكدارى و استثمار است كه نظامات شرقى بر آن صحّه گذارده و از آن دفاع مینمایند و به كشورهاى اسلامى نیز سرایت كرده و مسلمانان هم به فساد و پلیدى آن آلوده شدهاند، البته باید دگرگون گردد.
این نظام كه در آن، هركس و هر سرمایهدارى بههرنحو و بههرطریق كه بخواهد ثروت بیندوزد و بر ثروت و سرمایهاش بیفزاید، آزاد مطلق است و هیچ قیدوشرط و تحدید و ممنوعیتى مانع او نمیشود و در صرف اموال نیز مختار مطلق میباشد،[1] كه بههرمصرفى بخواهد، آن را
برساند، آزاد است حتى اگر بخواهد ورثه خود را محروم كند و میلیونها دلار، اموال خود را به سگ و گربه خود ببخشد یا در پاى یك زن روسپى و رقاصه و خنیاگر بریزد، یا در راه تجملات غیرمتعارف صرف كند، یا به قمار بزند، اگر منظور این نظام است، شك و شبههاى نیست كه این نظام باید از بین برود.
این نظام حتى اگر در كشورهاى مسلماننشین هم باشد و این سرمایهدار اگر خود را مسلمان نیز بشمارد، با اسلام ارتباط ندارد و فاصله آن با نظام اسلام، فاصله جهل از علم، ظلمت از نور و شب از
روز است.[2]
نظام اسلامى تدابیر و برنامههایى در رشتههاى مختلف پیشنهاد كرده است كه اینگونه سرمایهدارى و استثمار و تفریط مال و اندوختههاى كلان از بین برود و زمینه براى پیدایش آن فراهم نگردد، چه در به دستآوردن مال باشد و چه در خرج كردن آن. اسلام دست افراد را آنگونه باز نگذارده و مختار نساخته است كه بتوانند این همه سرمایه را گرد آورند و راههایى جلوى پاى بشر در خرج و مصرف گذارده و تشویقها و ثوابهایى وعده داده، جرایم و كفّارات و سیاستهایى مقرر كرده است كه خودبهخود، تعادل ممكن برقرار میگردد.
در جامعه اسلامى، مال و سرمایه هرگز نمیتواند عاملى براى روىكارآمدن حكومتها و انتخاب اینوآن باشد. نقش توانگر و بینوا در حكومت و اجتماع اسلامى برابر است.
اسلام درعینحالكه به مال و بىنیازى و كار و تلاش اهمّیت داده است و ضایع كردن اموال و نیروها و ضایع گذاردن آن را ممنوع
نموده است، همه را به سعى و عمل براى برداشت هرچه بیشتر از نعمتها و مواهب طبیعى امر فرموده و عمران اراضى و احداث قنوات را ستوده است، از اشخاص نیكوكار و فعال و تولیدكننده و آبادكنندگان زمینها ـ نه بهعنوان یك ثروتاندوز و سودجو؛ بلكه براى نقشى كه در رفاه و آسایش و فراوانى و رفع نیازمندىهاى جامعه دارند ـ تشویق و تقدیر مینماید. درواقع ارزش این افراد را از هدف آنها مشخص میسازد و هدف آنها را از برداشتى كه از عواید خود مینمایند و از چگونگى بهكار انداختن اتفاقات و مخارج آنها میشناسد. هرگز نباید مال، بیهوده و اسرافگرانه در راههاى باطل صرف شود و نباید مال داشتن، كسى را در اجتماع مقام و منصبى بدهد و بر دیگران تحمیل نماید.
اصلاً مالاندوزى و جمع مال بهعنوان یك هدف و لحاظ استقلالى براى بشر عیب و عار است؛ امّا كسب مال نه بهعنوان یك هدف؛ بلكه بهقصد استفادههاى مشروع و مستحب و واجب مثل انفاق فی سبیلالله كمال افتخار میباشد. تولید ثروت، بهمعناى تولید مواد مورد احتیاج جامعه، ممدوح و مورد تقدیر است. چنانچه انفاق آن هم، در راه امور اجتماعى و عامالمنفعه و سعادت جامعه ممدوح است؛ امّا نگهدارى ثروت جز گرفتارى و مناقشه در حساب و سنگین شدن بار و عوارض سوء و معایب دیگر اثرى ندارد و هركس از فرد توانگرى براى
توانگرى او تواضع و فروتنى نماید، دو ثلث دین خود را از دست داده است:
«هركس برای ثروتمندى به خاطر ثروتمندىاش فروتنی كند، دو سوم دینش از بین میرود».
این حدیث بسیار حساس و پرمعناست و نقش اسلام را در رفع اختلاف طبقاتى و اهمّیتى كه به آن داده است و درجهاى كه براى آن قایل شده است، را نشان میدهد.
در قرآن مجید، ذیل داستان قارون ـ یهودى سرمایهدار ـ میفرماید:
«این خانه آخرت را براى آن كسانى كه اراده علو و برترى و فساد در زمین ندارند قرار داده ایم و عاقبت (و پایان نیك) براى پرهیزكاران است».
این است تعریف اجتماع اسلام، اجتماعى كه احدى نباید در آن گردنكشى و برترىجویی داشته باشد كه حتى برحسب بعضى تفاسیر از امام على(علیه السلام) روایت شده است كه فرمود:
مضمون روایت این است كه: اگر كسى از بند كفش خودش بهخود ببالد، گردنكشى كرده و علو و برترى جسته است.
این آیه همه را میشناساند و اجتماع متواضع اسلام را معرفى مینماید. انصافاً باید گفت: اجتماعات كمونیستى و سرمایهدارى كجا و این اجتماع سراسر فضیلت و برابرى كجا؟ رهبران متكبّر، مغرور، پرنخوت و فرعونمنش و پرباد آن اجتماعات كجا و رهبر بىمدّعا، بىتشریفات و بىفاصله از مردم و اجتماع واقعى اسلام كجا؟
از بامداد تا شامگاه هرچه میبینیم، گردنكشى، تظاهر، كبر و نخوت، استبداد، فرعونیت، تعظیم و خمشدن، نیایش و مدح و چاپلوسى گردنكشان است. هركس كمترین قوه مالى یا مقامى یا بلكه علمى داشته باشد، نسبت به كسى كه فاقد آن است، بىاعتنا و بىاحترام میشود. در ادارات، مؤسسات و برنامههاى مختلف، عدول از هدف این آیه نمایان است.
اسلام دینى است كه زمامدار متواضع و فروتنش، یك نفر استاندار عالىقدر و صحابه را با سوابق درخشانى كه دارد، براى شركت در یك مجلس میهمانى توانگرانه، و نشستن بر سر سفره كسى كه توانگران را بر آن خوانده و بینوایان را واگذاشته، بهشدت مورد بازخواست قرار
میدهد و نامهاى توبیخآمیز برایش میفرستد[6].
دینى است كه بانوى اوّل آن، حضرت زهرا(س) خودش شخصاً آنقدر جو دستاس میكند و آب میكشد كه آثار آن در دست و بدنش ظاهر میشود.[7] وقتى در خانه شوهرش ـ یگانه قهرمان فاتح و بزرگ مرد اسلام ـ بود، فرششان یك پوست گوسفند بود![8]
پیغمبر و رهبر عالىقدر اسلام(ص) دعا میكرد كه:
«خدایا مرا مسكین زنده بدار، مسكین بمیران و با مساكین محشورم كن».
این دعا معنایش این نیست كه به من نعمت نده، و كار و عمل مرا بىنتیجه كن و من میخواهم نقشى در جامعه نداشته باشم؛ بلكه این دعا معنایش، اظهار تنفر از ثروتاندوزى و سودجویى، جمع مال، حرص و بخل و نگهداشتن مال و ترك انفاق فی سبیلالله است؛ زیرا
آنكس كه مسكین بودن را دوست میدارد و آن را از خدا میخواهد، از وبال مال و عواقب سوء اخلاقى و عملى آن بیم دارد.
چنان است كه معاویه در تعریف حضرت على(علیه السلام) گفت: اگر دو انبار، یكى از كاه و دیگرى از طلا داشته باشد، اوّل طلا را در راه خدا انفاق مینماید.[10]
آرى پیغمبر رهبرى بود كه بسا یك ماه میگذشت و در خانهاش غذایى پختنى ـ باآنكه در اختیارش بود ـ فراهم نمیشد و آن را به نیازمندان میداد.
سوید بن غفله گفت: وقتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) ظاهراً خلافت و زمامدارى جهان اسلام را در اختیار داشت، بر آن حضرت وارد شدم، دیدم روى حصیر كوچكى نشسته است و در خانه غیر از آن حصیر، چیز دیگرى نیست.
عرض كردم: یا امیرالمؤمنین! بیتالمال (خزانه اموال حكومتى جهان اسلام) در دست توست و در خانه چیزى از لوازم خانه نمیبینم.
فرمود: اى پسر غفله! خردمند براى خانهاى كه از آن باید انتقال كند، اثاث و لوازم فراهم نمینماید. ما را خانه دیگرى است كه بهترین متاع و اثاث را به آنجا نقل كردهایم (جهان دیگر) و خود نیز پس از مدت زمان كوتاهى به آنجا خواهیم رفت».[11]
ابنعباس میگوید: در ذىقار به محضر حضرت على(علیه السلام) مشرف شدم، آن حضرت كفش خود را وصله میزد.
به من فرمود: قیمت این كفش چقدر است؟
عرض كردم: قیمتى ندارد.
فرمود: به خدا سوگند! این كفش نزد من از امیر بودن بر شما محبوبتر است، مگر آنكه حقى را بهپا دارم، یا باطلى را دفع كنم.[12]
وقتى شخصى از آن حضرت، از جامه وصلهدارى كه پوشیده بود پرسش كرد (كه مثلاً این چه جامهاى است، یا چرا باید امیرمؤمنان این جامه را بپوشد؟) فرمود: قلب به آن خاشع میگردد و نفس رام میشود و مؤمنین به آن اقتدا مینمایند (و رقابت و همچشمى در پوشیدن لباسهاى گرانقیمت و تجملى از بین میرود).[13]
این دین، این تعلیمات، این تربیت و ایمان و وجدان اسلامى، سرمایهدارى و مالاندوزى و فسادگرى را میكوبد، وجدان مسلمان را از آن متنفر میسازد و آن را عسل مسموم جلوه میدهد.
مال، در حلالش حساب و در حرامش عقاب است،[14] هركس در دنیا مال بیشترى داشته باشد، در قیامت سهم و حظش كمتر است، مگر آنكه آن را در راه خیر و صلاح اجتماع انفاق كند.
یك نفر كه مالاندوزى نكرده، به فكر جمع سرمایه و ثروت نبوده است، از اینكه روى زمین پر از سرمایهدار و توانگر باشد، بهتر است.
غرض این است كه نظام اخلاقى و نظام تربیتى و وجدان اسلامى، بزرگترین عامل اعتدال و حفظ توازن اقتصادى است و اگرچه مالكیت محدود و مشروط اختصاصى اسلام، هیچیك از معایب سرمایهدارى را ندارد؛ امّا اگر سایر نظامات اسلام هم با آن ضمیمه شود و نظام تمامعیار اسلام در هر رشته و قسمت اجرا گردد، احتمال بروز آن معایب هم داده نخواهد شد.
بیشتر افرادى كه در مقام انتقاد از نظام مالكیت هستند، مقابل چشمشان، نظام مالكیت غرب را ـ كه، سرمایهدارانى چون راكفلر و اوناسیس و یا فؤدالهایى چون ژاكلین كندى و ... میباشند ـ قرار دادهاند، و همه عیبها را بهحساب نظام مالكیت مینویسند. ازسوىدیگر، از برنامههاى جامعالاطراف و سازنده اسلام چشم میپوشند و فقط به همان نظام مالكیت خشكوخالى آن، منهاى ایمان به خدا، و بدون تأسى و پیروى از پیغمبر(ص) و على(علیه السلام) و زهرا(س) و تربیت اخلاقى و تعالیم حساس اسلام و با حذف نالههاى على(علیه السلام) و دعاها و بالاخره منهاى فرهنگ اسلام میتازند و حمله میكنند. بااینكه نظام مالكیت و مالى و اقتصادى خشكوخالى اسلام هم بر نظامهاى دیگر برترى دارد.
این اسلام است كه مسلمانش وقتى میخواهد از دنیا برود، ناراحت است، نگران است و گریه میكند كه پیغمبر(ص) با ما عهد فرموده است كه اثاث یك نفر شما از دنیا، باید بهمقدار زادوتوشه یك نفر مسافر باشد، و در كنار من این همه اثاث است، درحالىكه چیزى نبود جز یك آفتابه و یك كاسه و یك ظرف لباسشویى!
این اسلام كه مسلمانش، استاندار مداین ـ پایتخت شاهنشاهان ساسانى و كاخ تیسفون كه مردم، آنهمه جلال و جبروت و تجملات بىنظیر خیرهكننده را در آنجا دیده بودند ـ خانهاش، یك حجرهاى بود كه از قامت یك انسان، ارتفاع و طولش بیشتر نبود و باآنهمه تواضع و فروتنى در بین مردم، به عمل مهم استاندارى میپرداخت.[15]
این سلمان بود كه حضرت على(علیه السلام) میفرمود: مردى از ما اهلبیت است و علم و دانش او را میستود[16] و پیغمبر(ص) هم فرمود: «سلمان از ما اهلبیت است»[17] و فرمود: «بهشت به سه نفر مشتاق است: على و عمار و سلمان».[18]
این سلمان، از شیعیان على(علیه السلام) و شاگردان مكتب اوست كه عطایش
از بیتالمال پنجهزار بود و همینكه دریافت میكرد، آن را در راه خدا انفاق مینمود و از دسترنجِ خود، مخارج منحصر خود را فراهم میكرد.[19]
ابوذرِ اسلام، با وضعى كه در عصر عثمان جلو آمد و سرمایهدارهایى مثل طلحه و زبیر و مروان و دیگران، مخصوصاً از بنى امیه در صحنه اجتماع مسلمانان ظاهر شدند، و با ولخرجىهاى عثمان و كاخسازىها و اسراف معاویه به مبارزه برخاست و آن نظام ضد اسلامى را محكوم كرد.
این مسلمانان بودند كه گاه اتفاق میافتاد غذایى براى مسلمانى هدیه میشد. آن هدیه تا ده خانه میگشت و به خانه شخص اوّل میرسید و خدا ایثار مسلمانان صدر اسلام را در قرآن مجید مدح فرموده است.[20]
پیغمبر اسلام(ص) دختر عزیزش فاطمه(س) را مخیر مینماید كه مال به او بدهد یا دعا به او بیاموزد. او با كمال نیازى كه برحسب ظاهر به مال داشت، دعا را اختیار میكند و به حضرت على(علیه السلام) میگوید:
«از نزد تو براى دنیا بیرون رفتم و آخرت را برایت هدیه آوردم».
و حضرت على(علیه السلام) به او میگوید:
«بهترین روزهاى توست، بهترین روزهاى توست».
نظام مالكیتى كه این مكتب عرضه كرده است، نباید دگرگون شود و نه منطق فقه قابل دگرگون شدن است. تجارت و بازرگانى، مزارعه و مضاربه و مساقات و اجاره در این نظام موضع محكم و غیرقابلنفوذ هستند.
نظام مالكیت اسلام، نظامى است كه نظامهای مالكیت جاهلیت را كه هماكنون در دنیاهاى غرب، بهوضع بسیار بىرحمانه و بىشرمانهاى اجرا میشود و متأسفانه در مجتمع به اصطلاح اسلامى نیز آن نظامات جاهلى وارد شده است، دگرگون كرد.
آنانكه به نظام اسلام حمله میكنند، اشتباهشان از اینجا ناشى میشود كه نه نظام اسلام را میبینند و نه از آن اطّلاع دارند. گروههایى سرمایهدار را میبینند كه در كشورهاى اسلامى، مانند غرب، خون مردم را میمكند و چه تزئینات و چه تجملات، چه اسرافها و چه خرجهاى بیهوده و عیاشىها كه مینمایند.[23] گمان میكنند نظام اسلامى
یعنى این. دیگر نمیپرسند: پس نظام مالكیتش كو؟ نظام هزینه و مصرفش كو؟ نظام اخلاق و زهدش كجا رفته؟ نظام برادرى، مساوات و ایثارش كجاست؟ نظام تعلیموتربیتش را چرا ندارد؟ نظام حكومت و سیاستش چرا در بین نیست؟
بله، نظام اشتراكى در مقایسه با نظام سرمایهدارى غربى ممكن است در مذاق بسیارى شیرینتر و دررسیدن هركس بهسهم خود نزدیكتر و از اجحافها و ستمكارىهاى سرمایهداران خالصتر باشد و معایب خاص سرمایهدارى را نداشته باشد؛ امّا نمیتوان بهطورمطلق هم آن را از نظام اشتراكى منهاى خدا و دین و وجدان و اخلاق كه زیربناى همهچیز را اقتصاد میداند، بدتر شمرد. و بالاخره معلوم نیست كه شوروى و چین و آلمان شرقى از ژاپن و آلمان غربى ایدهآلتر بوده و مردم آنجا خوشبختتر باشند و معلوم نیست كه كارگر آمریكایى با تمام عیوبى كه نظام آنجا دارد و همچنین كارگر آلمان غربى حاضر باشد محل شغل خود را با كارگر روسى یا آلمان شرقى عوض كند.[24]
ازنظر نظام اسلامى، این دو نظام هر دو باطل است. نظام سرمایهدارى بهاسم آزادى فردى، دایره مالكیت و اختیارات مالى فرد را بىقیدوشرط و نامحدود توسعه میدهد كه بتواند هر جور خواست، از فرد دیگر
بهرهكشى كند و او و رأى و فكرش را مالك شود و یك جام شراب را براى هوس و اسم و آوازه، به صدهزار تومان خریدارى كند و مبالغ گزافى صرف نگهدارى یك سگ یا گربه بنماید.
و مانند «هاریمان» چهارهزار دختر كارگر را وسیله عیاشى و شهوترانى خود قرار دهد.
و نظام اشتراكى، فرد را بهكلى پایمال مینماید، مانند یك محجور؛ بلكه به یك ابزار و آلت كار تبدیل و آزادى او را از بین میبرد. مالكیت خصوصى كه فطرت بشر آن را بهوجود آورده است و اگر نباشد، معایب بزرگ پیدا میشود را الغا میكند و دیكتاتورى حزبى بدتر از دیكتاتورى فردى، مثل دیكتاتورى استالین و اختناق افكار تشكیل میدهد و انسان و فكر و فطرت انسانى، آزادى ضمیر و قلم و زبان او را در نظام اشتراكى زندانى میكند.
بارى اگر مقصود از نظامى كه باید دگرگون شود، نظام سرمایهدارى غربى است، حقّ همین است كه باید دگرگون شود و اسلام آن را با تمام لوازم و محتویاتش دگرگون كرد. این نظام باطل است، چنانكه نظام كمونیسم نیز باطل است.
اگر مقصود از انقلاب اجتماعى در نظام مالكیت این است كه مالكیت خصوصى بر وسایل انتاج و تولید، مثل كارخانه، زمین، باغ، قنات، خانه اجارهاى و دكان، باید ملغى شود تا فسادها برطرف گردد و برابرى و قسط برقرار شود.
جواب این است كه:
اوّلا: نظام مالكیت و اختصاص، ریشه فطرى دارد و بشر فطرتاً به آن توجّه دارد و مانند سایر غرایز، وجود آن و اشباع آن تحت نظم منطقى و عقلایى لازم است و فواید بزرگ دارد و باید از آن مانند سایر فطریات و خواستههاى فطرى و غرایز استفاده كرد و ندیده گرفتن آن، مثل ندیده گرفتن غریزه جنسى و غرایز دیگر است.
چنانكه غریزه جنسى موجب تولید نسل است، این غریزه هم در تولید مواد مورد نیاز و رفع احتیاجات بشر مؤثر است و در حقیقت از قوه تولید حمایت میكند و پشتیبان آن است و آن را هرچه بیشتر بهكار میاندازد و تنبلى و تنپرورى را از شخص دور میسازد و بهخصوص اگر خداى نخواسته، بشر وجدان نداشته باشد و به معنویت و فضیلت ایمان نیاورده باشد و همهچیز و همهكارش، اقتصاد و براى اقتصاد باشد و همهچیز را به ظاهر وضع اقتصادى و تحول آن بداند و تحولات را ناشى از آن بشمارد. اگر این غریزه اختصاص و مالكیت هم نباشد، چرا كار كند؟ و چرا بهتر، كار را انجام دهد؟ هیچ دلیل معقولى ندارد.
لذا اصل مالكیت را با همان قیود و حدود و شرایطى كه اسلام برقرار كرده كه نظامات فرهنگى و اخلاقى و تربیتى نیز در تعدیل و حسناستفاده از آن، سهم عمده و مؤثر را داشته باشد، باید پذیرفت.
ثانیاً: آن چیزى كه موجب به وجود آمدن نظام طبقاتى و فاصلههاى زیاد است، آزادى نامحدودى است كه در كشورهاى سرمایهدارى به سرمایهداران داده شده است كه امكانات ثروت را در آنها بهطور نامحدود فراهم كرده و قانون و حكومت و مردم هیچگونه نظارتى بر آن ندارند. در نتیجه سرمایهداران بر همه اوضاع سیاست، حكومت، اقتصاد، فرهنگ، مطبوعات و تبلیغات مسلط هستند و این سرمایهداران و كارتلها و كارخانهدارها هستند كه سیاست كشورهاى سرمایهدارى و كشورهاى تحت نفوذ آنها را در اختیار گرفتهاند و از رحم و وجدان و احترام به معنویات، در آنها خبرى نیست، كه نمونه آن، تسلط سرمایهداران یهودى بر ایالات متحده آمریکا و جانبدارى و حمایت بىدریغ نامحدود آن كشور از اسرائیل و آن جنایتهاى وحشتناك است.
امّا در نظام اسلامى بهعللزیر، اوضاع اقتصادى، مالى و امكانات مردم در تحصیل مال و ثروت متعادل میشود:
1. بانكدارى غیراسلامی و رباخوارى بهشدت ممنوع و اعلان جنگ با خدا[25] و درهمى ربا در نظر اسلام، از زناى با مادر بدتر است[26]، كه از این تأكید، كمال توجّه اسلام به نظام اقتصادى صحیح معلوم میشود.
2. مالیاتهاى اسلامى مانند خمس و زكات، بهخصوص زكات نقدین (طلا و نقره) كه همهساله باید ادا شود، تا از نصاب بیفتد.
3. مسئله ثلث مال، اگرچه استفاده از آن اجبارى نیست؛ امّا در محیط تربیت و ایمان اسلامى و ارشاد دینى، مانند یك واجب اعتبار میشود و هر ثروتمند و هركس هرچه داشته باشد، ثلث آن را از اختیار ورثه خارج مینماید و براى خیرات و مبرّات و مصارفى كه در نظر میگیرد، اختصاص میدهد.
4. مشاغل و كسبهایى كه موجب جمع ثروت میشود، یا براى ثروتمندان، مصرفهاى بیهوده و غیرمفید بهحال اجتماع میسازد، مانند: قمار، شرابسازى، شرابفروشى، مجسمهسازى، خوانندگى، نوازندگى، دایر كردن مراكز فساد و كابارهها و امثال آن ممنوع است.
5. بهطورکلى اسراف و تبذیر اموال كه سرمایهداران و زن و بچههایشان به آن گرفتار میشوند و اگر راهش بسته شود، سرمایه را در خیر اجتماع مصرف مینمایند، جایز نیست و اكیداً ممنوع است.
6. از اسباب مهم تعادل ثروت و خرد شدن اموال، قانون ارث است. با نظام دقیق، علیرغم قوانین جاهلیت كه ثروت را در دست فرد واحد نگهدارى میكرد و حتى اگر ثروتمند فرزند نداشت، به او اجازه داده میشد كه دیگرى را فرزندخوانده خود بنماید تا از او ارث ببرد، و علیرغم قوانین كشورهاى سرمایهدارى كه به سرمایهدار، اجازه
میدهد ثروتش را براى گربه یا سگش قرار دهد، درحالىكه میلیونها مردم گرسنه باشند، اسلام اجازه چنین امورى را نمیدهد.
7. تشویقات اكید به انفاقات و خیرات و مطلق صدقات و مبرّات و صرف اموال در خیر و ترقى، رفاه عموم، تأسیس مدارس، بیمارستانها، دارالایتام، دارالعجزه، خدمات اجتماعى، پلسازى، راهسازى و مددكارى نیز یكى از وسایل مهم جلوگیرى از تمركز ثروت و مشوق صرف آن در مصالح اجتماعى است.
8. قوانین مربوط به اراضى موات و جنگلها و اراضى مفتوح العنوه.
9. وقف، كه یكى از راههاى صرف سرمایه در مصالح مشترك مردم است.
10. دعوت به انصاف در معاملات، و اكتفا به سود كم و بهمقدار كفایت و ترك غشّ و خیانت در معاملات نیز از عوامل كنترلكننده و تعادلبخش است.
11. همچنین تشویق به قناعت و رضا به آنچه مقدر و فراهم میشود و معاش و خرج به اقتصاد و میانهروى.
12. نكوهش از سرمایه و اندوخته بیشازحدّ كفاف و بهطوركلى مذمت از اندوخته كردن و پسانداز نمودن كه در تربیت اسلامى خلاف توحید در توكّل و خلاف اعتماد به خداست.
13. مذمّت و نكوهش از بخل و حرص، و مدح سخاوت تا آنجا كه در روایات آمده: «بخیل از خدا و بهشت و مردم دور بوده و به آتش
نزدیك است».[27]
14. تحریم استعمال ظروف طلا و نقره و آراستن مرد به آنها كه علاوهبراینكه دلیل بر حرمت این استعمالات است، نشانه محبوب بودن سادگى معاش و اثاث و لباس است.
بالاخره مكتب اسلام و نظامات اسلام در شعب مختلف و متعدد، همه در كنترل وضع مالى و جلوگیرى از مفاسد سرمایهدارى نقش بزرگ و حساسى را ایفا میكنند كه در مجتمع اسلامى، هرگز از مفاسد تورّم ثروت و تمركز سرمایه نباید بیم داشت.
اینكه در عصر عثمان، آنهمه صحابه روشن و آگاه، از سوء اوضاع انتقاد میكردند، بههمینجهت بود كه سرمایهدارهایى مانند طلحه و زبیر و مروان و دیگران، عدول حكومت را از نظام اسلامى، مخصوصاً نظام مالى نشان میدادند و عاقبت این روش ناپسند، موجب انقلاب و منجر به خاتمه دادن به حكومت عثمان گردید.
ثالثاً: تفاضل و اختلاف، از نوامیس خلقت است كه باید از آن استفاده شود و با یك نظام صحیح، ازهمهجوانب كنترل گردد. شاید شما دو نفر را پیدا نكنید كه در مجموع خصایص و استعدادها و مواهب و نیروى ذاتى، نتیجه و بازده عمل آنها یكسان باشد. این ناموسى از نوامیس خلقت است و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، این یك واقعیت و حقیقت است.
در قرآن به همین قانون خلقت كه در تمام موجوداتى كه ما میشناسیم و در انسان سارى و جارى است، اشاره شده و چنین میفرماید:
«برخى از ایشان را بر بعضى دیگر، درجاتى برترى دادیم تا بعضى از ایشان بعضی دیگر را استخدام نمایند (و از یكدیگر و عمل دیگرى انتفاع ببرند و با كمك هم، نظام معیشت را برقرار نمایند، نه اینكه استعلا و امتیاز برقرار سازند) و رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچه جمع میكنند».
یعنى از اموال و دارایىهایى كه اندوخته مینمایند، رحمت خدا بهتر است؛ بنابراین شرط عقل و ایمان به خدا، این نیست كه شخص، بهتر را رها كند و كمتر را بگیرد.
نظام اقتصاد و معاش و تمدن بشر، بر این تفاضل و تفاوت صحه گذارده است و افرادى هستند كه بازده اقتصادى آنها از دیگران بیشتر است و كارشان بیشتر از افراد متوسط است، یا بیشتر ارزش دارد. مثلاً كارى را كه دیگران در هشتساعت انجام میدهند، در چهارساعت تمام میكنند. آیا میشود به این افراد گفت كه شما كار نكنید و جامعه
نباید از خِرَد و نیرویتان استفاده كند؟ یا كار كنید و بهقدر دیگران مزد بگیرید؟ یا مزد كارتان باید اسكناس و دلار و پوند بماند و نمیتوانید آن را به كسى ببخشید یا به فرزندتان بدهید، یا تبدیل به اموالى كه استهلاك ندارد نمایید؟ یا نباید با آن زمین بایرى را احیا كنید و باغى احداث نمایید و قناتى حفر كنید و مزرعه و خانهاى بسازید یا آن را به دیگران قرض بدهید و سود نگیرید، یا نباید به مضاربه بدهید كه دیگرى با شرط شركت شما در خسارت به آن عمل كند و از بهره آن چیزى به شما بدهد؟
یقیناً مصلحت اجتماع و اقتصاد، ترقى، رفاه و جلو رفتن جامعه در این نیست كه این اختیار اندك از آنها سلب شود و از این مختصر دلگرمى در حقّ آنان دریغ شود؛ ولى میتوان به آنها گفت: شما باید به آنانكه از شما ضعیفترند و یا بازده اقتصادى آنان كمتر است، كمك كنید و معاش و رفاه آنها نیز باید تأمین شود.
شما در محضر عدل الهى و در برابر وجدان خودتان مسئولید. باید رسماً مبلغى از سود خود را كه زاید بر حاجت دارید، یا وقتى مال شما به نصابى معین رسید، بهعنوان خمس و زكات به بیتالمال بدهید، و علاوه براى كسب ثواب و نیل به ارزشهاى واقعى انسانى نیز بیشتر از اینها را در مصالح عموم صرف كنید و باید خدا و رسول و جهاد در راه او را (جهاد به مال و بدن) از همهچیز و هركس كه
دارید، بیشتر دوست بدارید و الاّ منتظر عذاب خدا باشید. تا حدّ ایثار و برگزیدن دیگران بر خود، اگر جلو بروید عالىترین مدالهاى افتخار نصیب شما شده است و به مقام برّ و نیكى نمیرسید، مگر آنچه را دوست میدارید، در راه مصلحت عموم بدهید.
ازیكسو، تدابیر و نظامات اقتصادى و مالى، از تراكم ثروت جلوگیرى میكند. و ازسوىدیگر، نظامات اخلاقى شوق آنان را به خیر و انفاق برمیانگیزد.
این نظام اسلامى هیچگونه عیبى ندارد و بهخصوص در دنیاى كنونى كه وسایل اجراى این نظام، بهمراتب فراهمتر از چهارده قرن پیش است، اجراى آن آسانتر است. چنانكه انسان میبیند، اسلام با هر روز و عصرى موافقتر و مطابقتر از روز و عصر گذشته است و همهسال و همهوقت، نوتر و تازهتر جلوه مینماید.
این مقاله اگرچه براى بیان این مطالب نبوده؛ امّا اجمالا اشارهاى شد تا معلوم شود تمام ابعاد عدل، فقط در قوانین كامل اسلام و نظام اسلامى فراهم میشود.
این جامعه اسلام است كه این امتیازات را داراست و از تبعیضات ناروا و نابجا مبرّاست. چنانكه شما میبینید درهاى مدارس اسلامى به روى همه باز است و تا این اواخر كه دانشگاهها و مؤسسات تعلیمى بهسبك تقلید از غرب افتتاح نشده بود، طلاب علوم در دانشگاههاى
بزرگ اسلامى، علاوهبراینكه شهریه نمیدادند، شهریه میگرفتند و بزرگترین دانشمندان در علوم مختلف از طبقات پایین اجتماع برمیخاستند.
عدل اسلام اجازه نداد كه محاكم اختصاصى تشكیل شود؛ مثلاً كارمند یا ارتشى را در محكمهاى كه دیگران را محاكمه مینمایند، محاكمه كنند.
روىهمرفته اگر نظامات اسلام، در تمام جوانب زندگى بشر اجرا شود و جهانى گردد، در این جهان مادى كه قانون تفاضل و تفاوت نیز از نوامیس ثابت آن است ـ و نمیتوان آن را فلسفى دانست؛ چون نظام به آن وابسته است ـ آخرین حدّ برابرى و اعتدال و قسط برقرار خواهد شد و مكتب متعالى اسلام و نظام الهى آن، نظامى است كه تمام محاسن و امتیازات را دارا و از معایب و نواقص سایر مكتبها پاك و پیراسته است.
[1]. یكى از بزرگترین مفاسد این سرمایهدارى آزاد و مطلق، تسلط سرمایهداران بر امور سیاسى و مقدرات اجتماعى است كه تمام حقوق و حیثیات افراد و اجتماعات و ملل و امم را تحتتأثیر قرار داده و در مسیر ازدیاد سرمایه بهكار مىبرند و به هیچ چیز جز بالا بردن ارقام ثروت و استثمار و به مصرف رساندن كالاى خود نمىنگرند. این سرمایهدارها ـ بهتعبیر آقاى حسن صدر در روزنامه اطلاعات ـ همهچیز حتى جنگ و صلح و انتخابات را در اختیار مىگیرند. از باب نمونه: خاندان «راكفلر» را درنظر بگیرید. این خاندان را كمتر كسى است كه نشناسد، راكفلر از هیچ آغاز كرد و در تجارت و صنعت نفت چنان شهرتى به دست آورد، چنان ثروتى اندوخت كه در تمام ایالات متحده آمریکا فقط چند ثروتمند نامى نظیر «هانرى فورد» و «هوارد هیوز» و «پل گتى» توانستند دم از همتایى او بزنند.
دو نواده راكفلر؛ «دیوید» و «نلسن» هر یك مؤسسات عظیم اقتصادى و مالى در اختیار دارند. نلسن معاون «جرالد فورد» ـ رئیس سابق آمریكا ـ بود. دیوید برادر او، در حوزه امپراطورى اقتصادى خود از سال 1973 میلادی كمیسیون سهجانبهاى را تأسیس كرد كه به نام كمیسیون «ترى لاتران» نامیده مىشود. در این كمیسیون كه قریب یكصد نفر از كارشناسان نامى آمریكا و كانادا و یكصد نفر از متخصصین اقتصاد و سیاست اروپاى غربى و ژاپن عضویت دارند، ماهى یكبار مسائل مهم سیاسى و مالى دنیا مورد مطالعه و مباحثه قرار مىگیرد. كمیسیون، هربار افرادى را مأموریت مىدهد در فلان مسئله كه مبتلابه كشورهاى صنعتى است، گزارشى تهیه كنند كه راهنماى دولتهاى مربوطه قرار گیرد (سپس با ذكر مثال درگیرى شاخ آفریقا) مىگوید: براى این قبیل مسائل پیچیده چندپهلو، كمیسیون سهجانبه باید راه حل پیدا كند.
نظیر این مشكل، هرهفته در جهان سوم، خطمشى سیاسى كشورهاى صنعتى را بر سر دوراهى قرار مىدهد (سپس مسئله حقوق بشر را مثال آورده) و پس از آن مىگوید: این قبیل معمّاها كه راستى حل كردن آن، مغز افلاطون و سقراط مىخواهد، كار این كمیسیون سهجانبه است.
هارلد براون و شخص «كارتر» و «والتر ماندل» ـ معاون رئیس جمهور ـ و «وانس» ـ وزیر خارجه ـ و بسیارى از وزرا و مردان سیاسى درجه اوّل حكومت آمریكا، اعضاى این كمیسیون سهجانبهاند كه از سال 1973 میلادی در طرح و بحث و حلّوفصل مسائل سیاسى و اقتصادى درجه اوّل دنیا شركت داشتهاند. (در این مقاله در معرفى براون گفته است): كسى است كه در بمباران ویتنام شمالى و منابع حیاتى این ملّت، نقش مؤثرى داشته است.
از توصیههاى چشمگیر این دانشمند فیزیكدان در جنگ ویتنام، این مسئله است كه نباید بههیچصورت پایبند تقواى سیاسى بود. شرط بردن جنگ این است كه از این ملاحظات اخلاقى چشم ببندید، و حریف را تا مغز استخوان خرد كنید (روزنامة اطلاعات، شمارة 15592، ص 6، مقاله آقاى حسن صدر).
از این مثال مىتوانید مفهوم نظام سرمایهدارى ـ كه تمثل و تجسم آن قدرت حكومت ایالات متحده آمریکاست ـ و تأثیر سرمایه را در همه جهات اجتماع و سرنوشت بشر مطالعه نمایید و ببینید این سرمایه و سرمایهدار است كه همهچیز را معین كرده و حكومتها را مىآورد و مىبرد. اینگونه سرمایهدارى و سرمایهدار، نقطه ضدانبیا و رجال الهى و وحى و مكتب قرآن و اسلام و عدالت است و باید دگرگون گردد، كه هرچه بیشتر بماند و استثمارش زیادتر شود، مانند خوره به جان انسان و مفاهیم ارزنده انسانیت رحم نمىكند.
امّا دگرگون شدن این نظام و جایگزینى نظامى كامل، بدون اعتقاد به عالمغیب و ارتباط آن دگرگونى با وحى و قدرت مطلقه حقّ متعال و نظام جهانهستى و بدون ایمان به ارزشهاى اخلاقى و هدف بودن كمالات حقیقى غیرمادّى و خلاصه بدون برنامههاى تعلیماتى و انسانساز اسلام، هرگز میسّر نیست.
وقتى دگرگونى، متكى به موازین الهى و هماهنگ با تعهدات همهجانبه اسلامى نباشد، هر شكل دیگر، و براساس هر مكتب و اندیشهاى كه به وجود آید، فقط صورت معایب و مفاسد را عوض مى نماید، و ریشه معایب و مفاسد را از بین نمىبرد. لذا انقلاب اقتصادى در هیچ جاى جهان، دردى از دردهاى بشر را درمان نكرده و علاوهبرآنكه با انسان، معامله ابزارى نموده و شرافت انسانى را لغو كرده و زندگى پوچ و بىمعنایى را تحویل انسان داده است، اگر سرمایهداران بزرگ را از بین برده و حكومت و حزب حاكم را قائم مقام خودمختار و ارباب ضعفا و كارگران و كشاورزان قرار داده، بدترین نظام بردهدارى و بلكه دامدارى را همچون حكومتهاى بلغارستان و مجارستان و آلمان شرقى ایجاد كرده است، كه حتى در آنها زندگى و معاش ظاهرى مردم عادى و افراد جامعه بهتر از افراد عادى و متوسط جوامعى كه در آنها اینگونه انقلابهای اقتصادى رخ نداده است، نمى باشد.
[2]. یكى از نویسندگان غربى كه از نوشتهاش معلوم است اهلتحقیق است، براساس یك سلسله كاوشها و اطلاعات جامع نوشته است، هرچند در موارد زیاد هم بهواسطه نقص اطلاع از اسلام و خصوص تشیّع، بهطوركامل حقّ اسلام را ادا نكرده و جلوه واقعى اسلام در ناحیههاى متعدد در نوشتههاى او در پرده مانده است. وى پیرامون مقایسه اسلام و امتیازات آن بر بعضى از مكتبها، بهخصوص مكتب ماركسیسم، توضیحاتى دارد كه بهطورفشرده و تلخیص، قسمتهایى از گفتارش را به لفظ یا به مضمون ـ نظر به ارتباطى كه با بحث دارد ـ در اینجا مى آوریم و اگرچه این رساله را طولانى مىسازد؛ امّا در جهت فایدهاى كه دارد بىموجب نخواهد بود.
این دانشمند كه «ویلفرد كنت ول اسمیت» نام دارد، در كتاب اسلام در جهان امروز ترجمه حسینعلى هروى (انتشارات دانشگاه تهران، شماره 1619) درضمن فصل اوّل این كتاب چنین مى گوید: سرانجام مىتوان با طرح مقایسهاى میان موقعیت اسلام با سه جهانبینى هندو، مسیحى و ماركسیسم، نماى درست و توضیحات مفیدترى درباره ارتباط میان اسلام با تاریخ به دست آورد. مسلماً مسئله در هركدام از این موارد پیچیده و دقیق است و در اینجا فقط به توضیحى بسیار ساده و كلى اكتفا مى كنیم، بىآنكه وارد جزئیات شویم، مىتوانیم مؤمنان به این مذاهب را بهترتیب اهمّیتى كه به تاریخ مى دهند، طبقه بندى كنیم:
هندوها كه تاریخ و تطور آن در آخرین مرحله حساب ایشان اهمّیتى ندارد. مسیحیان كه تاریخ برایشان بىاهمّیت نیست؛ ولى قطعیت ندارد. مسلمانان كه تاریخ برایشان قطعى است؛ ولى آمال همه اشیا نیست و ماركسیستها كه هیچ چیز دیگر جز تاریخ برایشان وجود ندارد.
پس از آنكه از آیین هندو و مسیحیت بحث كرده و ضعف آنها را نشان داده است، مىگوید: یقیناً اسلام هرگز حتى در تعبدىترین شكل خود، به پرستش خود نپرداخته است. توجّه او به ارزش ظاهرى و زمینى محدود نبوده است؛ چون تكالیفى كه مسلمانان در تاریخ و این جهان دارند، فقط یك روى سكه است. روى دیگر سكه كه از زر ناب ساخته شده، دنیایى دیگر با تلألؤ دلانگیز خود مى باشد. اسلام با خدا آغاز مى شود و اطمینان دارد كه بهسوى او باز مىگردد.
گرچه كوشش او در نجات تاریخ كلّى است؛ ولى كوشش مشروط است؛ یعنى درحالىكه رستگارى ابدى را بهعنوان هدف اصلى در نظر مىگیرد، مىخواهد عدالت دنیایى این جهان را در راه وصول به این رستگارى شرط و شریك گرداند.
بعضى از معانى عمیق اینها كه گفتیم، در مقایسه با اختلافهایى كه در مثال چهارم نسبت به آن معانى وجود دارد، روشن مىگردد و آن مثال، ماركسیسم است.
اسلام و ماركسیسم ـ این دو نیروى عظیم جهانى ـ در بعضى از جنبههاى رهبرى تاریخى خود، براى بهتحقق درآوردن یك ایدهآل اجتماعى، داراى نقطههاى مشترك بسیارى هستند. اختلاف نظر اسلام و ماركسیسم در مورد خاص تاریخ، روشنگر و آموزنده است. در واقع ما مى توانیم از این تضاد نظر میان آنها معلومات ذىقیمتى براى روشن كردن این مسئله قاطع به دست آوریم كه ورود یك كشش غیرتاریخى، در تاریخ چه تأثیرى دارد.
پس از آنكه از جنبش ماركسیسم و وسعت و تشكل و تصمیم آن براى ساختن یك جامعه، خوب تعریف مى نماید، در پاورقى هم توضیح مىدهد: كلمات «خوب» یا «بد» كاملاً بهجا بهكار نرفته است. مثل اینكه مىخواهد بگوید: خوب یا بد در صورتى است كه انسان به اخلاق معترف باشد؛ امّا كرملین بعداً انكار كرد كه هدف نهایى كمونیسم، داراى جنبه اخلاقى باشد. معذلك یك عامل نیرومند اخلاقى در انگیزه اصلى جنبش كمونیسم یافت مى شود.
این عامل، هنوز براى طرفداران و جوانان حزب، نیروى خود را از دست نداده است. پس معلوم مى شود كمونیسم، اگرچه بعداً تاریخ را یك سیستم بسته شمرد كه بهخودىخود كفایت مىكند و به ماوراءالطبیعه نیاز ندارد، اصلش از اخلاق برخاسته و اگر اخلاق نبود، جنبش كمونیسم هم نبود.
جنبش ماركسیسم، با تمایل به برقرار كردن یك جامعه خوب (همان چیزى كه هدف اسلام است) آغاز شد و ازاینجهت، هنوزهم دنیاى خارج، مخصوصاً آسیا نسبت به آن نظر مساعد دارد؛ یعنى براساس همانچیزى كه كمونیسم منكر آن است با او نظر مساعد دارد و حداقل قسمتى از ناتوانى آن براى نیل به این هدف (برقرارى یك جامعه خوب) در داخل كشور، مربوط است به اشتباه جهانبینى آن در ماوراء طبیعت.
سپس مىگوید: این جنبش (جنبش ماركسیستى) با انساندوستى غربى تفاوت دارد. ازجهت اینكه ماركسیسم، همه مسائل را در این جاهطلبى منحصر و متمركز مى سازد و خود را وقف آن مىكند و با تمام فعالیتهایى كه آزادىخواهى دنیوى و انقلابات آمریكا و فرانسه نیز داشتهاند، تفاوت دارد.
ماركسیسم همه تخممرغها را در یك سبد مىگذارد؛ سبد تاریخ. هیچچیز براى او جز نوع تاریخى كه مطمئن است آن را مىسازد و مصمّم است آن را برقرار كند، ارزش ندارد. از نظر او زندگى فردى انسان، نه معنا دارد و نه ارزش و در آخرین مرحله نتیجهگیرى از محاسبه واقعیت فرد، انسان جز بهعنوان یك عامل شركتكننده در پیشرفت یا توقف وقایع تاریخى فردا معنایى ندارد.
بنابراین انسان در تفکر ماركسیسم، جز یك وسیله براى رسیدن به هدف نیست. بههرحال در رابطه با این هدف كه از جانب تاریخ، داده و معین شده است، شخصیت انسانى در ماركسیسم معناى نامعینى پیدا مىكند و این تنها معنا براى شخص او و دیگران است.
آنچه در حوادث قابلملاحظه تاریخى روى داده، نتیجه قطعى همین طرز فكر است كه مانع از كشتن، شكنجه كردن یا استثمار یك انسان شود. اگر تكامل تاریخ بتواند با تصفیه، شكنجه كردن یا بردگى این شخص، گامى به جلو بردارد، براى ماركسیسم دلیلى وجود ندارد.
سپس بعد از اشاره به اینكه این نتیجه منطقى هر طرزفكرى است كه احساس متعالى را از نظر افكنده باشد و مطالبى دیگر، مىگوید: هماكنون گفتیم: تاریخ براى مسلمانان داراى اهمّیت است؛ امّا براى ماركسیسم، فقط تاریخ است كه اهمّیت دارد و اختلاف آنها در این معنا بسیار است.
مسلمان نیز مانند ماركسیست و برخلاف هندو، آنچه را كه در این جهان مىگذرد، با معناى دوام و استمرار مىنگرد و گریز از آن برایش میسر نیست. او برقرار ساختن یك زندگى دلپذیر را در روى زمین، یك فرمان عالى تلقى مىكند.
دستگاه اسلامى، یقیناً تا امروز، جدىترین و پسندیدهترین كوشش را براى برقرار ساختن عدالت در جامعه بهعمل آورده و این كوشش از لحاظ وسعت عمل و بلندپروازى تا ظهور ماركسیسم، مقام اوّل را داشته است (بعد از آن نیز اگر بیگانگان مانع نشوند، مقام او را دارا خواهد بود) معذلك، اختلاف آن با كوشش ماركسیسم در این معناست كه از نظر اسلام، هر حادثه اینجهانى داراى دو جنبه است و در دو زمینه مفروض ثبت مىشود. هر جنبشى كه ازجانب انسان بهعمل آید، داراى یك معناى ابدى و یك معناى آنى است.
حركت امور این جهان به جلو، افسانهاى بزرگ و همگانیست كه گروه انجام مىدهد و درعینحال، این حركت از یك دسته اعمال مشخص تركیب شده كه هر فرد بهسهمخود، در روز محشر مسئول آن عمل است؛ یعنى هر عملى كه انجام مىدهیم، در دنیاى آینده بهنوعى داراى عاقبت است. پس بهعبارتدیگر: هر عمل باید ازیكسو بهتنهایى ارزیابى شود و ازسوىدیگر، در رابطهاش با گسترش تاریخى؛ این نوع قضاوت، هم مى تواند علماى ماوراءالطبیعه را راضى كند و هم با واقعیت ـ یعنى جهانى كه ما در آن زندگى مى كنیم ـ مناسب است و از طرف دیگر، با نوع موجوداتى كه انسانند و نوع زندگى كه تاریخ بر ما عرضه مىدارد مناسب است. درصورتىكه تحقق این منظور، از یك هدف تنگنظرانه كه وجود اخلاق برتر از تغییرات متوالى دنیا را انكار كند، ساخته نیست.
تاریخ معنا دارد، معناى نهایى؛ ولى این معنا به خود او محدود نمى شود. بهعبارتبهتر مىتوان گفت: مقیاسها و نمونههایى یافت مىشوند كه بالاتر از سیر تكامل تاریخى جاى دارند و این سیر تكامل برطبق آنها باید قضاوت شود و عملاً نیز قضاوت شده است.
براى مورخى كه روشهاى استقرایى را بهكار مىبندد، صرفنظر از هر نوع عقیدهاى كه درباره ماوراءالطبیعه داشته باشد، این امكان هست كه صحّت استدلال ما را درباره جنبه غیردینى و تاریخى دریابد. آنهایى كه از انكار متعالى آغاز مىكنند، سرانجام عملاً و نظراً به انكار همه ارزشها كشیده مىشوند.
فلسفه ماركسیسم در جنبشى شریك شده كه در آن، نهتنها وسایل برطبق هر ملاكى كه اتّخاذ شوند، بىاعتنا به اخلاق و حتى ضدّاخلاقى هستند؛ بلكه در آن، هدف نیز از میان رفته است. «عدالت اجتماعى» كه ابتدا بهمثابه هدفى موردنظر ماركسیستها بوده، در دست تشكیلات فعلى شوروى، یك عقیده تاریخى زاید و در خدمت عملیات قدرت آشوبگراى دنیایى و یك سلاح ایدئولوژیك گردیده است.
جنبش ماركسیسم با طرد هر نوع ملاك خارجى براى قضاوت درباره خود، بهسرعت مبدل به دستگاهى شده كه دیگر ملاكى براى قضاوت ندارد. تنها تكاپوى انسان براى رسیدن به عدالت ـ كه تماماً جنبه این جهانى داشت ـ بهسرعت تلخكام شد.
هدف ما این است كه چگونگى روش اسلام را نسبت به تاریخ نشان دهیم. روشى كه مىخواهد هر قدمى را كه در تاریخ برداشته مىشود، از زاویه نوعى تعالى بنگرد. این قید تعالى عاملى بوده است كه در جریان تاریخ، جنبشهاى اسلامى را از تندروىها و عواقب ناگوار آن مصون داشته است. براى ارزیابى این تعالى در اسلام، میزانهایى در نظر گرفته شده كه ازطریق اعتقاد به بهشت و دوزخ، اعتقاد به جهان دیگر (بعد از ختم تاریخ) متجلى مىشوند. و این مستعار بدیع و شگفت، بهنحوى قابل انعطاف؛ ولى بدون غفلت از تكلیف اصلى خود، مجموع گسترش تاریخى مسلمانان را هدایت كرده است.
مسلمانان مجتمعاً و منفرداً در وراى این جهان، بهشتى یافته و در داخل تاریخ نیز جامعهاى دیدهاند كه بهگمان آنها این جامعه، هم براى آماده كردن شخص براى ورود به آن بهشت و هم براى زیستن در عرصه زمین مناسب است. پس یك نوع جامعهاى یافتهاند كه براى زندگى در این جهان و در جهان فردا شایسته است.
سخنان این نویسنده پیرامون اسلام و توسعه و قدرت و تحرك و مایه عظیم و جاودانى آن طولانى است. خوانندگان عزیز، خود مىتوانند آن كتاب را مطالعه كنند. در پایان این فصل مىگوید: تصدیق كردیم كه اسلام اصولاً یك دین است. بنابراین امرى است عمیقاً شخصى و مآلاً از تمام قانونهاى ویژه و محدود جهان غیردینى بالاتر قرار مىگیرد. معهذا قبول كردیم كه نسبت به این مسائل جهانى، توجّه مخصوص و آشكار داشته است.
اصولاً چنین معتقد بوده است كه فرمان خداوند را درباره طریقه زندگى كردن، هم در مقیاس فردى و هم در مقیاس گروهى دریافته است؛ بنابراین اعتماد زیادى به جامعه مذهبى خاص خود نشان داده است و این ایمان تا جایى پیشرفته كه وسایل ساختن یك جامعه ایده آل را درنظر گرفته و بهحساب آورده است. یا اگر از زاویه دیگر بنگریم، مى بینیم براى برپا شدن جامعه ایدهآل بهجاى خواهشهاى انسان، دعوت خداوند را عنوان كرده است. با اغماض بیشتر مىتوان گفت: مسلمان حقیقى در جامعه ایدهآل زندگى مىكند و نسبت به زندگى اجتماعى این جامعه، احساس یك ایمان جهانى دارد.
پس تاریخ اسلامى در جوهر خود، اجراى تمایلات تاریخى انسان در زیر هدایت خدایى است. اگر بخواهیم به اصطلاح مسیحى سخن بگوییم، باید بگوییم: این قلمرو خدا در روى زمین است. و اگر بخواهیم اصطلاح یونانى را بهكار بریم، باید بگوییم: این جامعه خوب و ایدهآل است.
[3]. حر عاملى، الجواهر السنیه، ص79.
[4]. قصص، 83.
[5]. طبرى، جامعالبیان، ج20، ص149؛ طبرسى، مجمعالبیان، ج7، ص464.
.[6] نهجالبلاغه، نامه 45 (ج3، ص70 ـ 75)؛ بری انصاری، الجوهرة فی نسب الامام علی و آله(علیهم السلام) ، ص81 ـ 83؛ مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص473 ـ 476؛ ج40، ص340 ـ 342؛ ج67، ص320.
[7]. طبرى امامى، دلائلامامه، ص140-141؛ طوسى، الامالى، ص661؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص280؛ قطب راوندى، الخرائج والجرائح، ج2، ص531؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص119 - 120.
[8]. طبرسى، مکارمالاخلاق، ص131؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، ج1، ص366؛ طبرى، ذخائرالعقبى، ص35.
[9]. طبرانى، الدعاء، ص422؛ ابنعبدالبر، الاستذکار، ج2، ص540؛ طبرسى، مشکاةالانوار، ص228؛ ابن ابىجمهور احسائى، عوالىاللئالى، ج1، ص39؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 69، ص 17، 30، 46، 49.
[10]. ابنقتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج1، ص134؛ قمى، الاربعین، ص417؛ مغربى، شرحالاخبار، ج2، ص99؛ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص22.
[11]. ابنفهد حلى، عدةالداعى، ص109؛ مجلسى، بحار الانوار، ج67، ص321 - 322.
[12]. نهجالبلاغه، خطبه 33 (ج1، ص80)؛ ابن ابىالحدید، شرحالبلاغه، ج2، ص185.
[13]. نهجالبلاغه، حکمت 103 (ج4، ص23)؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص114.
[14]. نهجالبلاغه، خطبه 82 (ج1، ص130 - 131)؛ سید مرتضى، امالى، ص107؛ کراجکى، کنزالفوائد، ص160.
[15]. ابناثیر جزرى، اسدالغابه، ج2، ص331؛ مجلسى، بحارالانوار، ج22، ص391.
[16]. ابناثیر جزرى، اسدالغابه، ج 2، ص331؛ ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج2، ص636 - 637.
[17]. ابنهشام، السیرةالنبویه، ج1، ص46؛ ثقفى کوفى، الغارت، ج2، ص823؛ کوفى، مناقب الامام امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، ج1، ص221؛ ج2، ص384؛ طبرانى، المعجمالکبیر، ج6، ص213.
[18]. ترمذى، سنن، ج5، ص332، ص89؛ ابویعلى موصلى، مسند، ج5، ص166؛ طبرى، ذخائرالعقبى، ص89.
[19]. ابن اثیر جزرى، اسدالغابه، ج 2، ص 331.
[20]. حشر، 9.
[21]. زرندى، نظم دررالسمطین، ص191؛ متقى هندى؛ کنزالعمال، ج2، ص669.
[22]. زرندى، نظم دررالسمطین، ص191؛ متقى هندى؛ کنزالعمال، ج2، ص670.
[23]. در همین كشور خودمان، طبق نوشته روزنامه كیهان شماره 10474 در ظرف نه ماه، سى و نه میلیون ارز از كشور، بهوسیله پنجاه شركت خارج شده تا ایرانىهاى خارجىپسند بتوانند روزانه صدهزار قوطى آبجو خارجى سر بكشند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
[24]. بلكه طبق بعضى آمارها در برابر گروههاى كارگر آلمان شرقى كه از بدى اوضاع و فشارهایى كه بر آنها وارد مىشود و نداشتن آزادى، همواره به آلمان غربى مىگریزند، یك كارگر آلمان غربى به آلمان شرقى فرار نمىكند.
[25]. بقره، 275 - 279.
[26]. ابن ابىشیبه کوفى، المصنف، ج5، ص234؛ طبرسى، مکارمالاخلاق، ص441.
[27]. طبرسى، مشکاةالانوار، ص409؛ مجلسى، بحارالانوار، ج68، ص356.
[28]. زخرف، 32.