قضا در لغت به معانی مختلف آمده است از آن جمله میشود به: حکم،[1] قطع، فصل،[2] فراغ، داء، صنع، امر و تقدیر،[3] فرمان دادن و حکم کردن، رسانیدن حاجت
و تمام کردن و روا گردانیدن[4] و... اشاره نمود. ابنمنظور مینویسد قضا در لغت دارای وجوهی است که برگشت همه به همان انقطاع و تمام شدن شیء میباشد؛[5] وشهید ثانی میفرماید: قضا بدان سبب قضا نامیده شده است که قاضی خصومت را ختم و تمام میکند.[6]
در اصطلاح فقها و علما نیز دارای تعاریف متعدد است، - گرچه بعضی از این تعاریف جامع و مانع نیستند که پرداختن به آن جایگاه دیگری را میطلبد- از آن جمله: شهید اول در کتاب «الدروس الشرعیه» میفرماید: قضا ولایت شرعی است از طرف امام(ع) برای حکم در مصالح عمومی.[7] شهید ثانی در کتاب «الروضة البهیه» مینگارد: قضا حکم نمودن بین مردم و فصل خصومت بین آنها و اثبات ادعای مدعی و یا حکم به محکومیت مدعیعلیه و نفی حق از اوست.[8] مرحوم نراقی در کتاب «مستند الشیعه» میگوید: قضاوت ولایت خاص در واقعۀ مخصوص و بر عهدۀ فرد مخصوص است تا آنچه که موجب عقوبت شرعی یا حقی از حقوق مردم است اثبات شود البته پس از نزاع دو طرف یا پس از انکار
یکی از آن دو انجام میگیرد.[9] فاضل آبی مینویسد: قضا در اصطلاح حکم نمودن بین مردم بر وجه شرعی است برای کسی که اهلیت حکم را دارا باشد.[10]مرحوم طباطبائی یزدی میفرماید: قضاوت، دادرسی میان مردم به هنگام نزاع و درگیری و مرتفع نمون خصومتها و پایان دادن موضوع اختلاف میان آنان است.[11] و نیز دیگر فقها مانند فاضل هندی، محقق اردبیلی و محقق سبزواری[12]، تعریفهایی قریب به این معنا دارند.
[1] . فراهیدی، العین، ج5، ص185؛ ابوهلال عسکرِی، الفروق اللغویه، ص175.
[2] . ابناثیر، النهایه، ج4، ص78.
[3] . رازی، مختار الصحاح، ص278.
[4] . دهخدا، لغتنامه، ج11، ص17619.
[5]. ابنمنظور، لسان العرب ج15، ص186.
[6] . شهید ثانی، مسالک الأفهام، ج13، ص325.
[7] . شهید اول، الدروس الشرعیه، ج2، ص65.
[8] . شهید ثانی، الروضة البهیه، ج3، ص61. «کتاب القضاء: أی الحکم بین الناس».
[9]. نراقی، مستند الشیعه، ج17، ص7.
[10]. فاضل آبی، کشف الرموز، ج2، ص492.
[11] . طباطبائی یزدی، تکملة العروة الوثقی، ج2، ص2 .
[12] . فاضل هندی، کشف اللثام، ج10، ص5. اردبیلی، مجمع الفائدة و البرهان، ج12، ص5. سبزواری، کفایة الاحکام، ص261.