دوم: به نظر نویسنده ناصبی، حسین(علیه السلام) زمانی قیام كرد كه هنوز از یزید، ستمی ظاهر نشده بود و بهتر این بود كه صبر كند و حرفی نزند و حكومت او را امضا نماید تا یزید بر مَركب مرادش سوار شود و ظلم و ستمش عالم را بگیرد، آنوقت قیام كند!
وی گمان میكند حسین(علیه السلام) یزید را نمیشناسد، یا مسلمانها او را نمیشناختند.
یزید مشهور به فساد اخلاق و اعمال زشت بود. میگساری، سگبازی و تجاهر او به معاصی، معروف بود. كسانی كه در زمان
معاویه با ولایتعهدی او مخالفت كردند همه، فساد اخلاق و سوء رفتار یزید را مانع زمامداری او میدانستند.
یزید در زمان پدرش حتی وقتی به مدینه میآمد، باآنكه میدانست كردار و رفتارش به گوش بزرگان اسلام و صحابه میرسد، دست از میگساری برنمیداشت.[1]
امام(علیه السلام) در همان عهد معاویه، او را میشناخت؛ پس به معاویه فرمود: «تو میخواهی مردم را به اشتباه بیندازی، مثل آنكه غائبی را وصف كنی یا كسی را كه در پشت پرده است بشناسانی؛ یزید خود را با سگها و كبوترهایش و كنیزان خواننده و نوازندهاش و با انواع كارهای لهو به دیگران شناسانده است. رها كن آنچه را اراده كردهای! سود نمیدهد تو را اینكه بر خدا وارد شوی درحالیكه بار گناهی كه از ستم به این خلق داری بیشتر از این باشد».[2]
سوم: اگر یزید بعد از شهادت امام(علیه السلام) عدل و داد پیشه كرده و به كتاب و سنت عمل نموده بود و آن كردار زشت و رفتار نكوهیده را ترك كرده بود، جا داشت كسی بگوید حسین(علیه السلام) او را چنانكه باید نشناخت و در نهضت شتاب، فرمود.
ولی بعد از آنكه حادثه، كربلا و اسارت خاندان پیغمبر(ص) و واقعه
حَرّه و تخریب مكه معظّمه و مداومت یزید بر معاصی و تجاهر به فسق و فجور و گناهان كبیره، او را بیشازپیش به مردم معرفی كرد، اینگونه سخنان از خضری بک، جز آنكه حكایت از عداوت با اهلبیت^ میكند، معنایی ندارد.