در بعضی روایات از حضرت رسول(ص) منقول است كه:
و در حدیثی دیگر هم از آن حضرت(ص) روایت است كه:
«بینیازی و توانگری، در بسیاری مال و منال نیست این است و جز این نیست كه غنا و بینیازی، غنا و بینیازی نفس است».
بشر تا در صمیم جان و روح و حقیقتش بینیاز نشده باشد اگرچه همه دنیا را هم مالك شود فقیر است و همیشه زیادتر و بیشتر میخواهد و چنانكه در حال پیش از رسیدن به ملك و مال، احساس فقر میكرد در این حال نیز خود را به افزونتر از آنچه دارد نیازمند میبیند. چنانكه رسول گرامی اسلام(ص) میفرماید:
«اگر پسر آدم یك وادی از مال (طلا) داشته باشد، طلب وادی دوّم مینماید و اگر دو وادی داشته باشد، وادی سوّم میخواهد و پر نمیکند شکم او را مگر خاک».
كنایه از اینكه از جمعكردن مال سیر نمیشود و حرصش تمام نمیشود و اگرچه با چندمیلیون ثروت، زندگی خود و فرزندانش ـ برحسب حسابهای عادّی ـ تأمین شده است میلیونها و میلیونهای دیگر میخواهد و باز هم میخواهد و میطلبد.
این نتیجه غنای مالی است كه آرامشبخش نیست و هیچگاه در یك مرتبهای از آن، بشر احساس سیری نمیكند و فقر و نیازش كماكان باقی است. غنای مقام و ریاست هم به همین صورت است. البتّه غنای علمی
نیز ظاهراً همین سیر را دارد ولی واقعیت آن كشف فقر بیشتر و توجّه به مجهولات زیادتر و حتّی مجهولیّت بعضی معلومات و پیچیدگی آنهاست.
این فقر بسیار مغتنم و احساس آن مقدمه سیر علمی و كاوش و پژوهشهای علمی است كه ما در آن فعلاً بحثی نداریم. بحث ما در غنای نفس است كه در این دعا خواسته شده است و تا انسان به آن نرسیده باشد خود را نیازمند میبیند و خود را به هر چیزی از كالاهای دنیا میفروشد و از ترس آنكه آنچه را از مال و مقام دارد از دست ندهد، همیشه نگران است. او همه را در معرض فنا میبیند، یك سرقت ممكن است تمام ثروت او را به یغما ببرد و یك زبردست او را از جاه و مقام بیندازد و خلاصه غنا، غنایی است كه با دستبرد و اسباب دیگر تبدیل به فقر میشود، بهعكسِ غنای نفس كه ثابت و پایدار است و كسی نمیتواند آن را ببرد یا بدزدد.
بینیازی نفس از كمی حرص و طمع و از قناعت و توكّل و اعتماد به خدا و بیاعتنایی به دنیا و مال و منال حاصل میشود. هرچه انسان وثوقش به خدا بیشتر باشد، غنای نفس و مناعت طبع او بیشتر میباشد؛ به ذلّت و كارهای خلاف شرف انسانیّت تن در نمیدهد؛ بلندهمّت و با وسعت نظر و بیترس و بیم از زوال نعمتها زندگی میكند و هرچه غنای نفس كمتر شود شخصیّت انسانی و وجدانی شخص ضعیف میشود.
و سرّ اینكه غنای نفس در این حدّ متعالی و نگهبان شرف انسان است این است كه: بشر از آغاز كار خود را ناقص میبیند و میخواهد كامل سازد، هر راه و وسیلهای را كه تجربه مینماید باز میبیند ناقص است مانند كسی كه گمگشتهای داشته باشد، هرچه را بیابد گمگشته خود میشمارد.
مثلاً اگر شخص كشاورزی باشد ابتدا گمان میكند كه اگر مثلاً دو ـ سه هكتار زمین با وسایل كشاورزی داشته باشد او را كافی است و دیگر نگرانی و نیازی ندارد. وقتی به آن رسید میبیند باز هم میخواهد و میفهمد كه گمگشته خود را پیدا نكرده است. گمان میكند اگر یك مزرعه داشته باشد گمگشته خود را كه آسایش روحی و اطمینانخاطر و نداشتن نگرانی باشد، پیدا میكند ولی به آنهم كه میرسد میبیند قانع نمیشود و از نقصها و ناتمامیهایش چیزی كاسته نشده است.
خلاصه به فكر تملّك قریه و قرای متعدّد میافتد و با رسیدن به همه اینها میبیند همان انسان است كه اول بود، به همهچیز و همه كس محتاج است و خلاصه خود را كماكان ناقص مییابد و احتیاج و فقرش او را به تلاش و كوشش وامیدارد و نگرانیهایش همه باقی است.
ولی اگر به منزل دریافت خود و شناخت آفریننده و خالق خود رسید و فهمید كه همه به او محتاجند و او از همه بینیاز است و هركه او را یافت و شناخت به همهچیز رسیده و كمالی برتر از عبودیّت و
بندگی او و اعتماد و توكّل بر تدبیر و تقدیر او نیست، با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در خواندن این دعا همنوا میشود كه:
در این حال دیگر مقهور هیچ صاحب قدرت مادّی نمیشود و به هیچ ثروت و اسكورت و تشریفاتی، چشمش خیره نمیگردد. از زمین و آسمان خود را بینیاز میبیند و همه را با خودش در نیاز و فقر و حاجت همردیف میبیند و با قرائت ﴿إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ﴾[5] بینیازی خود را از ماسوا اعلام میكند و به این شعر مترنّم میشود كه:
آن را كه بود سابقه لطف خداوند |
|
گو انجم افلاک مكن كارگزاری |
لذا میگوید:
ای نفس..... بساز با وجه (و درگاه) یگانه و یكتا، تا او تو را از همه (درها و) روها كفایت كند».
منتظر اینوآن مباش كه ایزد |
|
كار تو بیرنج انتظار بسازد |
[1]. مفید، الاختصاص، ص343؛ کراجکی، کنزالفوائد، ص97؛ محدّث قمی، سفینةالبحار، ج6، ص676. «برترین بینیازی، بینیازی نفس است».
[2]. احمد بن حنبل، مسند، ج2، ص243، 261، 315؛ 390، 539 ـ 540؛ ابنشعبه حرانی، تحفالعقول، ص57؛ فتال نیشابوری، روضةالواعظین، ص456؛ طبرسی، مشکاةالانوار، ص230؛ محدّث قمی، سفینةالبحار، ج6، ص677.
[3]. سیوطی، الجامعالصغیر، ج2، ص436؛ ر.ک: هیثمی، مجمعالزوائد، ج10، ص243 ـ 244.
[4]. صدوق، الخصال، ص420؛ فتال نیشابوری، روضةالواعظین، ص109؛ مجلسی، بحارالانوار، ج74، ص400؛ ج91، ص92. «خدایا، مرا این عزّت بس است که از بندگان تو باشم، و مرا این افتخار بس که تو پروردگارم باشی، تو همانگونهای که من دوست دارم؛ پس مرا آنگونه که دوست داری قرار بده».
[5]. حمد، 5. «پروردگارا، تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم».
[6]. کفعمی، محاسبةالنفس، ص181.