در این بخش نیز سخن از ثنا و ستایش خداوند متعال و صفات فعلیّه و جمالیّه اوست كه: بیچارگان را جواب میدهد و رنج و سختیها را از رنجوران و گرفتاران برمیدارد و به دادِ درماندگان و اندوهناكان میرسد و بیمار را شفا میدهد و مستمند را بینیاز میفرماید.
ـ استخوان شكسته را پیوند میدهد (و هر حال شكسته و شكستهدلان را جبران مینماید).
ـ به خردسالان رحم مینماید و سالمندان را اعانت و یاری میكند كه بالاتر از او پشتیبان و برتر از او توانایی نیست و او بلندمرتبه و بزرگ است.
ـ گرفتار در بند را از بند میرهاند و كودك خردسال را روزی میدهد و پناه هركسی است كه ترسناك و پناهخواه باشد. البتّه تمام این
نعوت را امام(علیهالسلام) با ادوات خطاب به حضرت احدیّت ـ عزّ اسمه ـ و
مخاطبه حضوری به عرض میرساند. این خطابها متضمّن توحید و تفرّد خدا در این افعال است.
اگر كسی بگوید: تمام این كارها در بعضی مراتبی كه دارند یا بعضی از آنها مثل اعانت كبیر و رحم بر صغیر، از غیرخدا نیز صادر میشود پس توحید در این كارها چگونه توجیه میشود؟ پاسخ آن به یكی از این چند وجه یا به همه این وجوه است كه بیان میكنیم:
وجه اول، این است كه: همه افرادی كه این كارها از آنها صادر میشود ـ اگرچه به اراده و اختیار از آنها صادر میشود ولی ـ با اسباب و وسایلی است كه خداوند به آنها داده است كه اگر این اسباب و توانبخشیهای خدا نباشد انسان مصدر انجام این كارهای نیك و نافع نمیشد.
اگر گفته شود: پس بنابراین كارهای بد و سیّئات نیز باید ـ العیاذ بالله ـ به خدا نسبت داده شود؛ زیرا مسبّب همه اسباب اوست و حال اینكه در قرآن مجید میفرماید:
﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَة ٍفَمِنَ اللّٰهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾؛[2]
«هرچه از انواع نیكویی به تو رسد از جانب خداست و هر بدی رسد از نفس توست».
جواب داده میشود كه: حقّ همین است. مسبّب همه اسباب خداوند متعال است. خداوند متعال كلّ عالم را به تمام قوا و اجزایی كه دارد آفریده است و هرچه واقع بشود از محدوده قدرت و تقدیر او خارج نیست و شاید مراد از ﴿قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ﴾[3] نیز همین باشد؛ ولی وجه اینكه افعال خیر ما به او نسبت داده میشود و افعال شرّ ما به او مستند نیست و به خودمان مستند است، این است كه یكی از افعال الهیّه اعطای اراده و اختیار به انسان است؛ اراده و اختیاری كه باید با اختیار، تمام اسباب و وسایلی را كه خدا به انسان عطا كرده در طریق كمال و سیر الی الله بهكار گیرد تا غرض اصلی و نهایی از آفرینش حاصل شود.
بنابراین وقتی این اسباب با اختیار انسان یعنی قوّه تمییز خیر از شرّ و اختیار و گزینش خیر در طریق صحیح و مسیر خود قرار بگیرد، هر خیری، از هركس صادر شود به خدا مستند است و اختیار عبد در این میان مثل اختیار معمار شما در بنای ساختمانی است كه نقشه و تمام وسایل و اسباب كار را فراهم نمودهاید؛ اگر آن معمار طبق وظیفه و نقشه، عمل نماید میگویند: این ساختمان را شما بنا كردهاید هرچند صدهزار كارگر هم در آن كار كرده و آن را ساخته باشند. ولی اگر آن كارگرها اسباب و وسایلی را كه شما فراهم كردهاید در نقشه و عمل
دیگر مصرف كنند هرچند همه مصالح ساختمان از شما بوده و حتّی كارگران اجیر شما بودند ولی كار آنها به شما نسبت داده نمیشود و بااینکه همه وسایل و امكانات تعلّق به شما داشته است، به شما مستند نمیكنند. البتّه این مثال بسیار كوتاه و نارساست و به قول شاعر:
ای برون از فكر و قال و قیل من |
|
خاک بر فرق من و تمثیل من |
فقط غرض توضیحی بود از اینكه اعمال خیر و آنچه از وقایع كه در جریان مستقیم و سیر و حركت عالم پیش میآید مستند به خداوند متعال است و اعمال شرّ بشر و آنچه در اثر انحراف او از مسیر مستقیم و فطری و برنامههای الهی واقع میشود هرچند با استفاده از نعمتهای خدا و حتّی اراده و اختیاری كه خدا به او داده است انجام میشود، مستند به خود انسان است.
وجه دوم، این است كه: كسی قدرت اینگونه افعال را بهطورمطلق دارد كه میتواند به فریاد هر مضطرّ برسد و هر ضعیفی را یاری و هر فقیری را غنیّ و هر بیماری را شفا بدهد و خطاب:
«یَا مُغِیثَ الْمُضْطَرِّ وَیَا سَمِیعَ الدُّعَاءِ وَیَا مُعِینَ الضَّعِیفِ یَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ».
و امثال این خطابها بر او بهطورحقیقت و استغراق جمیع افراد ضعیف و صغیر صادق است، خداوند متعال است؛ اوست كه رحمتش
شامل هر طفل صغیر شده و او را مورد انواع ترحّمهای لازم كه یكی از هزارهای آنها آفرینش شیر در پستان مادر و مهر مادر است، قرار داده است. و به گفته شاعر:
حقّ هزاران صنعت و فنّ ساخته است |
|
|
|
تا كه مادر بر تو مهر انداخته است |
|
پس حقّ حقّ سابق از مادر بود |
|
|
|
هركه این حقّ را نداند خر بود |
|
دیگران ـ هركس كه باشد ـ اگر كودكانی را كه میتوانند مورد ترحّم قرار دهند یا فقرایی را غنیّ سازند و ضعفایی را قوی كنند، این محدود است حتّی رحم مادری فقط شامل حال فرزند خودش میشود او «رَاحِمَةُ وَلَدِهَا الصَّغِیرِ» است نه: «رَاحِمُ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ» چون عاجز از این كار است.
از سوی دیگر اتّصاف خدا به این صفات و استناد این افعال به او، همهجانبه، جامع و كامل است درصورتیكه دیگران دارای این جامعیّت و كمال این الطاف نیستند.
مثلاً مهر مادر و رحم او به فرزند، از حدّ شیردادن به او، پرستاری و مواظبت و مراقبت از او فراتر نمیرود و اینگونه امور اگرچه بسیار مهم است و حقّ مادر را بسیار بسیار عظیم و بزرگ ساخته است اما در همین امور، محدود است. ولی رحم خدا به این كودك علاوه بر اینكه
مادر را چنان ساخته است كه لطیفترین احساسات و عواطف را نسبت به فرزند داشته باشد، اوسع و اقدم از این رحم است.
اوست كه برای طفل در رحم مادر غذای مناسب آفرید و اوست كه شیر را با آن كیفیّت، و پستان را به آن صورت خلق فرمود تا طفل بتواند به آسانی شیر بنوشد.
پس به این ملاحظه نیز راحم طفل صغیر، خدای ارحمالرّاحمین است كه رحمتش نسبت به هر فرد كامل است و هم همه افراد را شامل است.
و اگر كسی فاقد یكی از این دو عمومیت و شمول باشد در هیچیك از این اوصاف اطلاق اسمای مذكور بر او حقیقی نیست و فقط كسی كه واجد این كلّیت و جامعیت به هر دو معنا در این صفات است، خداوند متعال است، لذا سزاوار است كه این صفات را منحصر در او بدانیم كه اطلاق حقیقی آن بر او صحیح است و بس و بر دیگران به مجاز، مسامحه و عنایت اطلاق میشود.
بنابراین وجه استفاده حصر از دعای:
چنانكه ظاهر آن هم بر آن دلالت دارد، كاملاً منطقی و عرفانی است.
وجه سوّم، ـ كه قریب به وجه اول است ـ این است كه: صرفنظر
از كلّیت و جامعیت مفهوم این اسما، هرگاه مطلق و بدون قید و اضافه به چیزی استعمال بشوند و صرفنظر از اینكه خدای متعال مسبّبالاسباب است و همه این افعال اگرچه بدون واسطه از او صادر نشده باشد، چون وسایط و اسباب همه خلق او و تأثیروتأثّرات و فعل و انفعالات به تقدیر اوست و همه افعال خیر و كارهایی كه در مسیر مستقیم این اسباب و مسبّبات است مستند به اوست، وجه حصر اطلاق حقیقی این اوصاف بر خدا این است كه، قدرت او بر این افعال ذاتی و بالذّات است و قدرت عبد كسبی و بالعَرض و من عندالله است بنابراین همانطور كه وجود قدرت بنده بالذّات نبوده و بالغیر بوده است، دوام و بقای آن نیز بالذّات نیست. اتصاف او به صفت اعانت كبیر و ترحّم بر صغیر و امثال آن كه همه از صفت قدرت است نیز، بالذّات نیست و همانطور كه اطلاق قادر بر كسی كه قدرتش ذاتی او نیست و نمیتواند قدرت خود را برای خود نگهداری نماید كامل و مطلق نیست، اطلاق این اسما بر غیرخداوند متعال نیز به نحو مسامحه جایز است.
این در صورتی است كه اطلاق این اسما ـ به مناسبت اتصاف ذات یا بالذّات یا بالعرض به مبدأ كلّ آنها كه «قدرت» است باشد و اما اگر به مناسبت فعلیّت آنها و تلبّس ذات به مبدأ مشتقّ و صدور
مثلاً رحم بر صغیر، این اسامی اطلاق شود باز هم اطلاق آن بر ذاتی كه مناط صدور فعل رَحْم مثلاً كه قدرت بر رحم است ذاتی او باشد، اوفق و اصدق است از آنكه قدرتش بر رحم بالغیر باشد و بالذّات نباشد و این از قبیل این مثال میشود كه: «من آنم كه رستم بود پهلوان».
خلاصه این مدح و ستایش مهمی نیست كه به كسی بگویند: ای قدرتمندی كه قدرت تو از خودت نیست و از غیر است. بهخلاف آن كه بگویند: ای كه قدرت تو از خود توست و تو بهخودیخود قادر و توانایی، كه این كمال مدح است.
روشن است كه در مقام ستایش خداوند متعال و توصیف او به اوصاف كمالیه ـ اعمّ از ذاتیّه و فعلیّه ـ بازگشت آن به ذات خدا و اینكه بالغیر نیست و بالذّات است این جهت ملحوظ است و از وجوه تفرّد خدا به آن وصف یا فعل میباشد.
در اینجا با عرض معذرت خدمت خواننده محترم از اطاله كلام، به یك نكته دیگر باید اشاره كنیم و آن این است كه اگر كسی بگوید: چگونه میگویید خدا در این افعال متفرّد و یكتاست و میگویید این معنا از بعضی از جملههای این دعا استفاده میشود مثل:
بااینكه در همین بخش از دعاست كه:
و ازجمله اسماءالحسنای خداوند مثل:
و امثال آنهاست.
از اینها استفاده میشود كه: در این صفات، مخلوقات با خدا شریكند! هرچند مرتبه كامله آنها اختصاص به خدای سبحان دارد.
جواب این است كه: صفات بر دو قسم میباشند:
قسم اوّل: صفات حقیقیّه ذاتیّه است مثل علم و قدرت. در حقیقتِ این صفات، مخلوق با خالق شریك نیست؛ یعنی حقیقت علم مخلوق مثل خود او كه غیرخالق است غیر حقیقت علم خالق است و هرچند ما حقیقت علم خالق را نمیشناسیم ولی میدانیم كه او از اینكه شبیه مخلوق باشد منزّه است، هم در ذات و هم در صفات.
بنابراین اطلاق لفظ «عالم» بر خالق و بر مخلوق یا از قبیل اشتراك لفظی است و یا اینكه بر مفهومی اجمالی از علم كه صادق بر علم
خالق و مخلوق و ساكت از حقیقت آن باشد، اطلاق شود كه مشترك معنوی بین این دو علم باشد. نظیر «وجود» و «موجود» كه اگر اطلاق آن بر خدا جایز باشد و در اسماءالله الحسنی قایل به توقیف نشویم یا اگر قایل باشیم موجود را از شرع مأثور بدانیم، ناچار باید یا مشترك لفظی بگوییم ـ چنانكه بعضی حكما گفتهاند ـ یا یك مفهوم اجمالی و انتزاعی كه صادق بر هر شیء محقّق در خارج باشد ملاحظه كنیم و اگر غیر این را بگوییم و چنانكه بعضی حكما میگویند وجود را مقول به تشكیك و ذومراتب بشماریم لازم میشود كه مخلوق با خالق در حقیقت ذات شریك شود؛ هرچند بگویند حقیقت وجود علّت، مغایر حقیقت معلول است و بین آنها مغایرت ذاتی قایل باشند.
زیرا گفته میشود: شما كه میگویید در دار تحقّق، غیر از «وجود» نیست و وجود اصل است و ماهیّت اعتباری است آیا به وجود خالق و وجودات مخلوقات كه وجود میگویید بر سبیل اشتراك لفظی است یا اشتراك معنوی؟ اگر اشتراك لفظی است لازم میشود كه در دار تحقّق، متحقّقات ـ چنانكه خارجاً هم مشاهده میشود ـ متعدّد باشند؛ و اگر اشتراك معنوی است پرسش میشود آن قدر مشترك بین این وجودات كه آن را مرسوم به «وجود» كردهاید چیست؟
اگر امری انتزاعی و غیرحقیقی باشد، باز هم تعدّد خارجیات و متحقّقات لازم میشود و خلاف قول به اصالةالوجود است و اگر حقیقی
است و تشخّص افراد به مراتب است لازمهاش اشتراك مخلوق با خالق در حقیقت ذات و تركیب هریك از مابهالاشتراك و مابهالامتیاز است.
و اگر میگویید اصل و حقیقت «مابهالاشتراك» است یعنی وجود است و «مابهالامتیاز» اعتباری است و حقیقی نیست، اشتراك هر دو را در تمام حقیقت قبول كردهاید.
بهعبارتدیگر، تعدّد بین خالق و مخلوق را منكر شده و به وحدت وجود یا وجود واحد قایل شدهاید هرچند وحدت موجود نگویید و تعدّد موجود قایل باشید، اما چون این تعدّد را اعتباری و غیرحقیقی میدانید و رسماً نگویید متحقّق واحد است و باید نفی تعدّد متحقّق گردد، تفاوت حقیقی بین خالق و مخلوق نگذاشتهاید.
خلاصه اینكه: یا خالق و مخلوق را دارای مابهالاشتراك و مابهالامتیاز میشمارید، علاوه بر قول به تركیب، خالق و مخلوق را در جزئی از حقیقت ذات باهم مشترك شمردهاید و اگر به مابهالامتیاز حقیقی قایل نیستید در تمام حقیقت، مخلوق را با خالق شریك دانستهاید و اصلاً تعدّد حقیقی برای وجود، قایل نشده و فرقی بین خالق و مخلوق الّا به اعتبار قایل نیستید.
و خواه بگویید هركس سخن شما را قایل نباشد حرف شما را نفهمیده است و اگر ذوق تألّه داشته باشد آن را میفهمد و با فهم آن، خودبهخود تصدیق میكند یا منكر فهم او نشوید.
مسئله این است كه، با این سیری كه شما در خداشناسی دارید و این اصلی كه به آن معتقد هستید كه ورای متحقّقات و آنچه كه به آن خالق و آنچه به آن مخلوق و مخلوقات میگوییم، چیزی بهعنوان وجود نیست كه اصل در تحقّق است و متحقّق حقیقی آن است با آیات قرآن مجید و دعوت انبیا كه تمام آن بر اساس فرق تمام بین خالق و مخلوق است و اینكه خالق در حقیقت ذات، غیر از مخلوق است و بالذّات از هم ممتازند و با خدایی كه انبیا و قرآن معرفی كرده و همه در فهم آن از قرآن شریك و مساوی هستند و با صفات خدا و اراده و اختیار و خلق و ابداع، اگر نگوییم ناسازگار است، سازگاریش مفهوم نیست و آنچه از خالق مفهوم میشود غیر از چیزی است كه از علّت اولی مثلاً مفهوم میشود.
همچنین مخلوق و معلول دارای مفهوم واحد نیستند آنچه را آن اصطلاحات به آن رهنمون میشوند با آنچه اصطلاحات انبیا به آن رهنمون است، رهنمون نیست.
ورای امور متحقّقه و خارجیه، چیزی را به نام وجود واقعی و حقیقی دانستن و آن را اصل شمردن و امور خارجیه را اعتباری شمردن و بهعبارتدیگر، متحقّق و واقعیت و خارجیت داشتن را به آن منحصر دانستن و حقیقت خالق را كه منزّه از ادراك است آن گفتن و ربط بین خالق و مخلوق را ربط بین علّت و معلول گرفتن یا تفسیر دیگر گفتن،
با آیات قرآن ـ كه مبنی بر تنزّه خدا از صفات مخلوق و غیریّت خالق از مخلوق و واقعیتداشتن اشیا به شیئیت خود نه به اعتبار چیزی زاید بر آنها به نام وجود و با صفات و اسمای خدا مثل بدیع و مبدع ـ قابل تطبیق نیست و شناخت فلسفی و مكتب افلاطون و ارسطو و فارابی و اتباع فلاسفه بهاصطلاح الهی از خدا باآنهمه اختلافات و اقوال متشتّته، با شناخت مكتب پیغمبران و راهنماییهای ساده قرآن مجید، در یك خط نیست.
و آن دسته از فلاسفه كه در بین مسلمین بهخصوص در بین شیعیان پیدا شده و عقاید سالم و پاك و معارف این مكتب را تشریح نمودهاند هرچه دارند اقتباس از انوار وحی قرآن و رسالت محمدی(ص) و هدایتهای ائمّه طاهرین(ع) بوده است؛ وگرنه اكتفا به آن اصطلاحات و آن مطالب، بدون اعتماد به وحی با خطر گمراهیهای بزرگ مواجه و روبروست و مسئول آن خود فردی است كه به گفتههای آنها اعتماد كرده و سیروسلوك و تحقیق و تدریس و تدرّس خود را بر اساس مكتبها و اصطلاحات مخترعهای كه از زبان وحی گرفته نشده باشد، قرار میدهد.
همچنین آنان كه در ترویج این مكتبها از عصر مأمون تا حال در بین مسلمین نقش داشته و به آن با نظر اعجاب و اهمیّت مینگرند و شناخت اصحاب ائمّه(ع) و محدّثین و راویان علوم آنها را تعظیم و
ترویج نمینمایند و نصوص را برخلاف ظواهر عرفی آن تأویل میكنند مسئولند بهطوریكه بیم آن میرود در حوزههای علمیّه معارف خالص اسلام تحتالشّعاع این اصطلاحات واقع شده و آشنایان به این اصطلاحات، مرجع مسلمین در معارف، عقاید، تفسیر قرآن و شرح احادیث شوند و باب تأویل در اصطلاحات اسلامی و آیات و احادیث جهت تطبیق آن بر بعضی مبانی باز شود.
باز هم با عرض معذرت متأسّفانه از مطلبی كه داشتیم دور افتادیم و حاصل آن این است كه: همانطور كه مخلوق با خالق در ذات هیچگونه مماثلت و شباهتی ندارد و بالذّات، غیر هم هستند، در صفات حقیقیّه ذاتیّه نیز مخلوق با خالق هیچ شباهت و شركتی ندارد و خداوند منزّه از این است كه در ذات و صفات حقیقیّه ذاتیّه شریك داشته باشد كه البتّه یكی از عمدهترین این صفات، صفت احدیّت یعنی بیجزءبودن و مركبنبودن و یكیبودن ذات است كه صفات توحیدی بسیاری به آن برگشت دارند و از صفات ثبوتیّه است هرچند در شعر معروف:
نه مركّب بود و جسم و نه مرئی نه محلّ |
|
|
|
بیشریک است و معانی تو غنی دان خالق |
|
از صفات سلبیّه شمرده شده است كه باید تركیب را از ذات، نفی نمود. ولی صحیح این است كه واحدیّت و بیجزءبودن برای ذات ثابت است و
باید آن را برای خدا اثبات نمود. بههرحال نفی تركیب هم، مستلزم اثبات بساطت و واحدیّت است چنانكه اثبات واحدیّت و بساطت هم، مستلزم نفی تركیب است «وَلَا مُشَاحَّةَ فِی الْإِصْطِلاحِ».
مسئلة عدم تركیب از مسائل مهمّه توحیدی است كه انكار صریح آن و اثبات مركببودن ذات مثل تركیب اشیای مركّبه خارجی دیگر، ظاهراً خلاف اجماع و ضرورت بین مسلمین است و مجسّمه از عامّه مثل حنابله و فرقه وهّابیّه به تجسّم قایلند! و برای خدا اثبات دست و چشم و پا و اعضا مینمایند.
بعضی از آنها برای اینكه به گمان خود از كفرِ«قول به تركیب» فرار نمایند میگویند: به همه این اعضا و جوارح و ظواهری كه به گمان آنها ظاهر در اثبات جسمیّت است اقرار داریم ولی از اینكه اعضا و جوارح خدا چگونه است سكوت میكنیم و از كیفیّت، حرفی نمیزنیم.
در اینجا نمیخواهیم وارد این بحث با این فرقه بیسواد و جاهل بشویم. اصل بطلان جسمیّت از واضحات است و ظواهری كه این نادانها به آن تمسّك جستهاند مثل:
و امثال این آیات همه، ظاهر برخلاف چیزی است كه گمان كردهاند و ظهور در سعه علم، قدرت، عنایت و سایر صفات كمالیّه او دارد و امثال این تعبیرات در كلمات ادبا و فصحا بسیار است.
اما بعضی از احادیثی كه به آن تمسّك كردهاند، یا از این مقوله است و یا از احادیث موضوعه و روایات امثال ابیهریره و وضّاعین دیگر است كه در اینجا فرصت بسط كلام در آنها نیست.
ناگفته نماند كه: علةالعلل همه انحرافات و سوءفهمهای فِرَق مختلقی كه متمسّك به هدایت اهلبیت(ع) نیستند، همین عدم تمسّك
به آنهاست كه اگر برحسب صریح حدیث متواتر ثقلین و روایات متواتر دیگر در معارف اسلام و تفسیر قرآن به اهلبیت(ع) مراجعه میكردند همانطور كه پیغمبر(ص) وعده فرموده است هرگز گمراه نمیشدند ولی چون عترت را كه به فرموده پیغمبر(ص) با قرآن از هم جدا نمیشوند تا بر آن حضرت در حوض وارد شوند،[11] ترك كردند و به اینوآن و افرادی كه كلامشان هیچگونه حجیّت شرعی ندارد در عقاید، تفسیر و احكام شرعیه رجوع نمودند و آنها هم یا طبق سیاستهای حاكم یا از پیش خود و برای خود، آنها را گمراه كردند.
حتّی مثل شیخ محمد عبده با اینكه نهجالبلاغه را كلام امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میداند و در آن هیچ شكّ و شبههای ندارد، از معارف و الهیاتی كه در نهجالبلاغه است استفاده نكرده و در موارد مهم و زیادی راه باطلِ گذشتگان خود را رفته است!.
بههرحال «تجسّم» باطل است و اما كفر مجسّمه درصورتیكه اقرار به شهادتین داشته باشند و معلوم نباشد كه ملتفتِ لوازم باطله این قول هستند، برحسب فرمودة بعضی فقها ازنظر فقهی و ترتّب احكام كافر بر آنها ثابت نیست و به نظر میرسد كه اولی به عدم حكم به كفر ظاهراً و بلكه واقعاً عدم توجّه به مسئله تجسّم باشد؛ یعنی اگر
كسی اقرار به شهادتین و یكتایی و وحدانیّت خدا داشته باشد ولی التفات به اینكه خدا مركّب و جسم نیست نداشته باشد، در حكم به اسلام و بلكه ایمان او با اقرار به ولایت كافی است و از جهت عقیده اهل نجات است.
آنچه با اسلام و ایمان منافات دارد اعتقاد به تركیب، با التفات، یا عدم اعتقاد به تنزّه خدا از تركیب است. ولی ترتّب احكام اسلام دائرمدار اقرار به شهادتین است؛ مادام كه یكی از ضروریّات دین را كه از آن جمله، نفی تركیب در ذات باریتعالی است انكار ننماید، كه بیش از این در مقام بیان حكم فقهی این موضوع نیستم؛ خواننده عزیز را به كتابهای فقه ارجاع میدهیم.
امّا صفت تفرّد، یكتایی، احدیّت، وحدانیّت و بیشریك و نظیر و همتا بودن اگرچه از صفات حقیقیّه و واقعیّه است؛ یعنی بیشریك بودن خدا یك امر واقعی است؛ چنانكه محالبودن شریك برای باریتعالی نیز امری واقعی است. اما مثل صفت علم، قدرت و احدیّت نیست. در صفت علم، قدرت و احدیّت نبودِ چیزی با بودِ چیزی و نفی یا اثبات شیئی در اتصاف ذات به آن مؤثّر نیست ولی صفت یكتایی، واحدیّت و بیهمتایی از صفاتی است كه در صدق آن نبودِ همتا و شریك و نظیر دخالت دارد و مفهوم آن متضمّن نفی شریك و مثل و نظیر نیز هست.
لذا در اقرار به توحید، نفی خدایان غیر از الله لازم است معذلك بااینكه صفت بیهمتایی و بیشریك و نظیر بودن از صفات ذاتیّه نیست در حكم به اسلام اقرار به این صفت و یكتایی خدا معتبر است و تا كسی به آن اقرار نكند و كلمه توحید را كه دلالت بر نفی خدایان دیگر و نفی شریك و نظیر برای خدا دارد نگوید اگرچه در دل معترف باشد، كافر است؛ مگر اینكه در اقرار به زبان معذور باشد هرچند فرض وجود عذر مطلق از گفتن كلمه طیّبه توحید حتّی در سرّ و خفا فرض نادر بلكه غیرواقعی است.
قسم دوّم: از صفات خدا، صفات حقیقیّه غیرذاتیّه است. این صفات مثل صفت تفرّد، بیشریكی و بیهمتایی است كه به مناسبت در قسم اوّل به آن اشاره شد و مثل صفت خالقیّت، رازقیّت، راحمیّت، رحمانیّت، رحیمیّت، ربّانیّت، سمیعیّت و غیر اینها از اسما و صفات دیگر، در این صفات و اسما هركدام برهان عقلی یا نقلی یا هر دو بر استحاله شریك و نفی نظیر و بدیل برای خدا در آن صفت اقامه شده است، در آن صفت به هیچ معنایی شریك برای او نخواهد بود مانند همان صفت واحدیّت و یكتایی و بیهمتایی كه هم دلیل عقلی بر محالبودن شریك برای خدا دلالت قاطع دارد و هم با دلیل سمعی تنزّه خدا از وجود شریك و نظیر ثابت است.
و مثل خالقیّت و رازقیّت و بهطوركلی در كلّ افعال و صفات فعلیّه، خدا را شریك نیست؛ هم به این معنا كه افعال الهی با مدد دیگری یا مشاركت دیگری از او صادر نشده و در تمام افعال خود، مستقلّ و بیشریك است و هم به این معنا كه امر خلق و رزق به مخلوق واگذار نشده كه خدا از تدبیر امور بركنار باشد.
بلی به اذنالله و به مأموریّت از سوی خداوند در این امور به مثل ملائكه كه عمّال ارادةالله هستند و به انبیا و اولیا در این زمینهها، مناصب و مأموریتهایی داده شده است ولی هیچیك مستقلّ و خارج از تقدیر و تدبیر الهی نیستند. مثلاً در قرآن مجید در یك مورد میفرماید:
«خدا میگیرد جانها را در هنگام موت آنها و آنها را كه نمردهاند در خواب جانشان را میگیرد».
در جای دیگر میفرماید:
در هریك از این سه آیه گرفتن جانها به ملائكه و ملكالموت نسبت داده شده است.
جمع بین این آیات به روشنی ظاهر است؛ در آیه اوّلی كه گرفتن جانها به خدا نسبت داده شده است به این جهت است كه: ملائكهای كه مأمور بر قبض ارواح هستند، امر خدا را اجرا كرده و حامل فرمان او هستند؛ شاهد آن هم این آیه شریفه است:
كه اگر امر خدا نباشد و خدا ملائكه را بر قبض ارواح و اعمال دیگر قدرت نمیداد آنها عاجز از انجام آن بودند.
بهطوركلی در مورد آن قسم از صفات حقیقیّه غیرذاتیّه ـ كه فعلیّه هستند و اتّصاف ذات به آنها به مناط صدور فعلی از افعال است ـ میگوییم: این افعال یا اسباب ظاهری كه مورد تصرّف اختیاری بشر باشد، دارند یا اینكه ندارند؛ اگر اسباب ظاهری برای آنها نباشد، خدا در فعل آنها به هر دو معنا متفرّد است؛ هم در فعل آنها كسی یاور و كمككار و شریك او نیست و خود مستقلّ به فعل است، و هم اینگونه امور را به غیر، به نحوی كه فارغ از امر و تدبیر باشد واگذار نفرموده است و مداخلات و افعالی كه از دیگران مثل ملائكه، انبیا و اولیا انجام میشود اگرچه به اختیار از آنها صادر میشود ولی در محدوده تقدیر و تدبیر الهی و مأموریّتها و انجام برنامههای غیبی است كه حتّی معجزات انبیا نیز در همین محدوده و به اذنالله تعالی و تدبیر او انجام میگیرد.
چنانكه درباره عیسی بن مریم(س) میفرماید:
«من از گل، مجسّمه مرغی ساخته و بر آن نفس قدسی بدمم تا به امر خدا مرغی گردد و كور مادرزاد و مبتلای به پیسی را (كه هر طبیب از علاج آن عاجز است) به امر خدا شفا دهم».
و اگر اسباب ظاهری برای عملی در اختیار انسان گذاشته شده باشد و صدور آن عمل از انسان خواه اطاعت از خدا باشد یا معصیت و نافرمانی، منافی با توحید نیست. بلی وقوع آن بدون اسباب ظاهری در محدوده افعال الهی قرار دارد كه به شرحی كه گفته شد از غیر او صادر نمیشود مگر به اینكه خدا به او قدرت عطا فرماید كه در محدوده همان اقتدار و تدبیر و اذن الهی از غیرخدا صادر میشود.
لذا آن قسم از این افعال كه بدون اسباب عادّی و ظاهری صورت میگیرد به خدا و مأموران الهی اعمّ از ملائكه، انبیا و اولیا مستند میشود مانند اغاثه مضطرّ یا شفای مریض و كلّ اموری كه بدون عنایت غیبی، وقوع آن به اسباب ظاهری خرق عادت است؛ خواه تسبیب اسباب عادّی آن بهطور غیرعادّی باشد یا مسبّب بدون سبب عادّی واقع شود.
اما وقوع این اعمال توسّط اسباب عادّیهای كه در اختیار انسان و مسخّر او شده است، بهوسیله او انجام شود، هم استناد آن به انسان صحیح است و هم استناد آن به خداوند متعال درصورتیكه در مسیر معصیت و نافرمانی او واقع نشود؛ و به لحاظ اینكه كلّ این افعال از هركس صادر شود تنها به خدا قابل استناد است.
مثلاً گفته میشود: خدایا! تو فریادرس هر مضطرّی یا تو رواكننده حاجت هر حاجتمندی؛ چون اسباب این افعال اگر از غیر صادر شود
همه به تسبیب خداوند متعال است و حتّی اختیاری كه انسان دارد و آن نیز از مقدمات و اسباب وقوع مسبّب است، عطا و موهبت الهی و به تدبیر و تقدیر اوست، لذا كلّ آنها فقط به خدا استناد دارد و (بهطور عامّ) استناد آنها به غیرخدا جایز نیست. چنانكه استناد تكتك آنها به خداوند متعال به همین لحاظ كه همه اسباب به او تعلّق دارد صحیح است.
امّا به لحاظ یك فعل، خطاب:
در صورتی رسا و بلیغ است كه «الف و لام» آن برای «عهد» باشد كه در مثل این دعا خلاف ظاهر است.
چنانكه استناد یكیك آنها به انسانی كه فاعل آن است نیز جایز است هرچند وجه استناد آن به خداوند متعال از جهت اینكه مسبّب همه اسباب وقوع آن است اقوی باشد؛ و به این لحاظ كه این افعال هركدام به فاعل خود قابل استناد است در دعا به درگاه خدا عرض میكند:
در این لحاظی كه استناد افعالِ عباد به خودشان دیده میشود میگوییم: خداوند ارحمالرّاحمین، اكرمالاكرمین، اَسرع مَن اَجاب و اَوسع مَن عَفَی است و منافات با آن معنای توحیدی كه از «اَللَّهُمَّ إِنَّكَ تُجِیبُ الْمُضْطَرَّ » فهمیده شد، ندارد.
امید است با این توضیح مفصّل و دامنهدار و قلم و زبان قاصر حقیر از بیان این حقایق تا حدودی به معارفی كه در این جملههای دعاست اشاره شده باشد. وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ.
بقیّه این بخشِ دعا تا پایان، اظهار ضراعت، مسكنت و زاری به درگاه حضرت باریتعالی، حمد و ثنا، شكر و مسئلت، صلوات بر محمد و آل محمد(ع)، و درخواست حوایج دنیا و آخرت و مهمّات با بهترین بیان است كه قرائت آن قلب را خاشع، بدن را خاضع و افق عرفان شخص را گسترده و بر بینش و بصیرت دینی او میافزاید و او را برای كسب افاضات غیبی و نیل به درجات عالی آماده میسازد.
فدای آقای مظلومان، سیّد شهیدان، سرور آزادگان، محبوب موحّدان و مقتدای فداكاران!. انسان متحیّر میماند كه چه بگوید و چه بنویسد در وصف این حالاتی كه امام(علیهالسلام) در این دعا داشته است. هرگز و هرگز و خدا گواه است كه برای ما درك آن حالات ربّانی و توصیف آن مقدور نیست «مَا لِلتُّرَابِ وَرَبِّ الْأَرْبَابِ»؛ حقّاً در توان فهم و بینش افرادی مثل من نبوده و نیست كه پیرامون این دعا چیزی بنویسیم.
اگر مرا به دَرِ یكی از مجالس سوگواری، عزاداری، حسینیّهها، تكیهها و به دنبال هیئتهای عزای آن امامِ عظیم، سگی محسوب نمایند و لقمه نانی به من احسان كنند، زهی فخر و مباهات؛ سر افتخار به اوج مهر و ماه و از آنهم بالاتر میرسانم.
ای امام عزیز! تویی كه خدا را به دیده دل دیدی و با یقین كامل به درگاهش عرض كردی:
«مثل تو مسئول و كسی كه از او حاجت خواسته شود نیست و سوای تو كسی كه برآورنده آرزو باشد نیست. تو را خواندم و مرا جواب دادی و از تو سؤال كردم به من آنچه را خواستم عطا كردی و بهسوی تو راغب و مایل شدم، به من رحم كردی، و به تو وثوق و اعتماد كردم، مرا نجات دادی و به تو پناه بردم مرا كفایت كردی».
كدام وثوق و اعتماد به خدا از اعتماد و وثوق امامحسین(علیهالسلام) در روز عاشورا بالاتر است. او در بامداد روز عاشورا كه آنهمه مصائب جانكاه را ـ كه كمترین و كوچكترین آنها مردان مرد را به خاك مینشاند و بیچاره مینماید ـ با كمال عزم و تصمیم استقبال میكرد، وثوق و اعتماد خود را با این دعا ابراز كرد.
كدام نجات و كفایت از این بالاتر و ارزشمندتر بود كه امام(علیهالسلام) در آن روز درحالیكه عزیزترین افراد بشر یعنی مردان اهلبیت و اصحاب عالیقدر خود را طعمه شمشیر تیر و نیزه هزارها دشمن بیرحم و خونخوار میدید و عفیفهترین و فاضلترین زنهای عالم را در معرض اسارت آن مردم ناكس مشاهده مینمود و فریاد تشنگی و العطش دلخراش كودكان خود را میشنید و داغ فرزندان، برادران، اصحاب و اَحباب، یكی پس از دیگری زمینه صبر و خویشتنداری را به گمان لشكر دشمن بر او تنگتر و دشوارتر میكرد، آنچنان در آن موقف
عظیم ایستادگی كند و در او و اهلبیت و اصحابش كمترین سستی و تزلزلی در انجام مأموریّت بزرگی كه برای حفظ اسلام و معالم توحید به عهده داشتند راه نیابد.
حتماً در روز عاشورا امام(علیهالسلام) بیشتر دلش مركز نزول تجلّی حقّ گردیده بود و خدا هم در آن روز بیشتر از هر روز به چنین بنده عاشق پاكباخته، عنایت و توجّه داشت. خداوند ناصر و معیّن حسین بود. در آن روز كربلا صحنه بزرگترین مظاهر افتخار عالم انسانیّت قرار گرفت و با آن ایمان، همّت و صبر، مقام رضا و تسلیمی كه از سیّدالشّهدا(علیهالسلام) بروز كرد به وضوح آیه كریمه:
تفسیر شد.
و همین دعای عرفه نیز، آن آیه را تفسیر مینماید. دعای عرفه علم، معرفت و اوج بلندی ایمان و روز عاشورا پذیرش مشتاقانه امام(علیهالسلام) را از شهادت در راه خدا آنهم به كیفیّتی كه در عالم تا آن روز سابقه نداشت و پس از آن هم همانندی پیدا نكرده و نخواهد كرد، نشان داد.
در خاتمه این بخش اشعاری را كه در اثنای همین مسافرت و بیماری عرض كرده و به مجمع اسلامی هدیه نمودهام حضور عاشقان مخلص و
شیعیان آن حضرت به امید آنكه مقبول واقع شود تقدیم میدارم:
روانِ عالم امكان حسین است |
|
جهانِ بینش و عرفان حسین است |
[1]. ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص346؛ مجلسی، زادالمعاد، ص180 – 181؛ محدّث قمی، مفاتیحالجنان، دعای عرفه امامحسین(علیهالسلام)،
[2]. نساء، 79.
[3]. نساء، 78. «بگو: همه اینها از ناحیه خداست».
[4]. ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص346.
[5]. مائده، 64. «یهود گفتند: دست خدا (با زنجیر) بسته است، دستهایشان بسته باد و بهخاطر این سخن، از رحمت الهی دور شوند، بلکه هر دو دست (قدرت) او، گشاده است».
[6]. زمر، 67. «و آسمانها پیچیده در دست اوست».
[7]. فجر، 22. «و فرمان پروردگارت فرا رسد».
[8]. فتح، 10. «دست خدا بالای دست آنهاست».
[9]. توبه، 40. «خدا با ماست».
[10]. طور، 48. «تو در حفاظت کامل ما قرار داری».
[11]. فیض کاشانی، الوافی، ج24، ص494.
[12]. زمر، 42.
[13]. نحل، 32. «همانها که فرشتگان (مرگ) روحشان را میگیرند درحالیکه پاک و پاکیزهاند به آنها میگویند سلام بر شما، وارد بهشت شوید بهخاطر اعمالی که انجام میدادید».
[14]. نساء، 97. «کسانی که فرشتگان (قبض روح) روح آنها را گرفتند درحالیکه به خویش ستم کرده بودند، به آنها گفتند: شما در چه حالی بودید؟ (و چرا بااینکه مسلمان بودید در صف کفار جای داشتید؟). گفتند: ما در سرزمین خود تحت فشار و مستضعف بودیم آنها (فرشتگان) گفتند: مگر سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید؟».
[15]. سجده، 11. «بگو فرشته مرگ بر شما مأمور شده (روح) شما را میگیرد».
[16]. انعام،61. «فرستادگان ما جان او را میگیرند و آنها (در نگهداری حساب عمر و اعمال بندگان) کوتاهی نمیکنند».
[17]. آل عمران، 49.
[18]. ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص346؛ مجلسی، زادالمعاد، ص180؛ محدّث قمی، مفاتیحالجنان، دعای عرفه امامحسین(علیهالسلام).
[19]. ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص346؛ مجلسی، زادالمعاد، ص180؛ محدّث قمی، مفاتیحالجنان، دعای عرفه امامحسین(علیهالسلام).
[20]. ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص346 مجلسی، زادالمعاد، ص180؛ محدّث قمی، مفاتیحالجنان، دعای عرفه امامحسین(علیهالسلام).
[21]. مفید، الارشاد، ج2، ص96؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص217؛ ابناثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص60؛ ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص333؛ ذهبی، سیر اعلامالنبلاء، ج3، ص301؛ زرندی، نظم دررالسمطین، ص216. «پروردگارا تو تکیهگاه منی در هر اندوه و امید منی در هر سختی».
[22]. بقره، 30. «من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید».