این مغلطه است اگر كسی بگوید بااینكه كشته شدن امام(علیه السلام) مبغوض خدا بود، چگونه امام(علیه السلام) خود بهسوی آن رفت؛ زیرا كشته شدن دو گونه است: انتحار و شهادت. تصور میشود انتحار یعنی آنكه فرد عبث و بیهوده جانش را در معرض مرگ قرار دهد و شهادت یعنی آنكه بر اساس هدف و باور و بر پایه حفظ مصالح دین و جامعه با مرگ، همآغوش شود. امام(علیه السلام) ، مرگ بیهدف و بیثمر را مبغوض میدانست و تا توانست از آن مانع شد و برای اتمام حجت، آن ستمگران را موعظه
و نصیحت فرمود، ولی كشته شدن و شهادت در راه خدا، محبوب آن حضرت بود و آن را از اعظم وسایل كمال قرب و رستگاری میدانست و هر مؤمن و مسلمانی باید آرزومند و مشتاق شهادت باشد.
كشتن امام(علیه السلام) و اسیركردن اهلبیت(علیه السلام)، مبغوض خداوند و از جنایات و گناهان كبیره بلكه از اكبر كبائر است و همان طور كه در خطبه حضرت سجاد(علیه السلام) در مدینه طیبه بیان شده ثلمه عظیمه و ضرر جبرانناپذیر بود، ضرر و زیان آن برای عالم اسلام بیش از حد تصور مینمود و واجب بود كه آن اشقیا در اندیشه چنین جنایتی نیفتند، و اگر كوههای عالم را بر سرشان میزدند، متعرض آن حضرت نگردند، ولی بر حسین(علیه السلام) لازم نبود برای حفظ جان و دفع این ثلمه عظمی تسلیم آنها شود و با یزید بیعت كند؛ زیرا ضرر و زیان چنین بیعتی برای اسلام بهمراتب بیشتر از شهادت حسین(علیه السلام) بود. بر این اساس مصلحت «حفظ دین» و «امتناع از تسلیم و بیعت» را بهقدری بزرگ میدانست كه در راه آن از جان خود و فرزندان و عزیزانش گذشت و در راه احیای اسلام و ابقای كلمه توحید همه را فدا كرد.
بهعبارتدیگر: تكلیف مردم، اطاعت از امام(علیه السلام) ، یاری و دفاع از وجود مقدس او و ترك تعرض به حریم حرمت آن حضرت و تكلیف امام(علیه السلام) ، استقامت در راه عقیده و مقصد و تندادن به شهادت و مصیبت برای بقای اسلام بود. آیا چون مردم به تكلیف خود عمل نكردند،
امام(علیه السلام) هم باید تكلیف خود را انجام ندهد و به ذلّت تسلیم شود و عقبنشینی نموده و دین و قرآن و شریعت را غریب و تنها بگذارد؟
داستان اصحاب اخدود[1] و آن مردان و بانوان باایمان را در قرآن مشاهده كنید؛ خداوند چگونه از بصیرت و صبرشان یاد میكند و اینكه چگونه سوختهشدن به آتش را بر ترك ایمان و بازگشت به كفر برگزیدند و از بوتة آن امتحان عظیم، بیغلّوغش و خالص بیرون آمدند.
بنابراین ثبات و استقامت در راه عقیده، ایمان و دعوت به خدا، حفظ دین و هدفهای اساسی و عالی انسانی با بصیرت و توجه و معرفت، مطلبی است و القای نفس در تهلكه، مطلبی دیگر. فداكاری و یاری خدا و دین خدا از كسی كه عارف به محل و موقع و احكام آن باشد، باعث سربلندی و افتخار است و به زبان علمی موضوعاً و تخصصاً یا تخصیصاً از القای نفس در تهلكه خارج میباشد.
بدیهی است دفع این اشتباه در مورد اقدام پیغمبر یا امام محتاج به این توضیحات نیست؛ زیرا چنانچه مكرر گفته شد: فعل و قول و تقریر (سنّت) امام نیز مانند پیغمبر از ادله احكام شرعیه است و در شأن ما نیست كه با اجتهاد خود، وظیفه امام را معین كنیم. بلی، ازنظر فقهی و استنباط و تعیین تكلیف خودمان، تعقیب این بحث، مفید و
سودمند است. بههرحال در اعمال و روش انبیا و ائمه^ اسرار و حِكمی از امتحان عباد و اتمامحجت و تكمیل نفوس و استصلاح بندگان و... مندرج است كه آشنایی فیالجمله به آن حكمتها و مصالح، محتاج به غور و دقت بسیار در آیات و احادیث و حالات و رفتار ایشان است.
[1]. بروج، 4 - 8.