اعتقاد به قادر بودن عبد، بهطور ارتباط و غیرمستقل و بإذنالله، بر اماته و احیا و شفاى بیماران و خلق و رزق، نه بهعنوان اداره امور و خلق خلایق و ترتیب دادن نظام كلّى ارزاق و برقرار داشتن سازمان كائنات؛ بلكه طبق حِكم و مصالح عارضى و ثانوى، كه در داخل این سازمان مناسب مىشود، شرك نیست.[1]
بااینحال، اطلاق بعضى از اسما ـ كه اختصاص آن به خدا ثابت نیست ـ به كسى كه چنین قدرتى به او اعطا شده و همچنین استناد افعالى كه بهطور حقیقت به خدا استناد داده مىشود، به كسى كه در شرایط مذكور، فعلى از او صادر مىگردد، توقیفى و محتاج به دلیل و اذن شرع است، و حداقل باید گفت: در مواردى جایز است كه قراین یا قرینه ظاهرى از حال و مقال باشد كه بههیچوجه شائبه شرك و استقلال در بین نیاید، لذا قرآن مجید در یك مورد مىفرماید:
«خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض میکند».
و در جاى دیگر مىفرماید:
«فرستادگان ما جان او را میگیرند».
و نیز:
«همانها که فرشتگان (مرگ) روحشان را میگیرند».
بنابراین، اطلاق بعضى از اسماءالحسنى، مثل «الرازق»، «الممیت»، «المحیى»، «الفالق» و «الخالق» به غیرخدا بهطوراطلاق، خواه آن غیر، ملائكه باشد یا غیرملائكه جایز نیست، و جواز و عدم جواز آن برحسب موارد، و برحسب اسماءالله ملاحظه مىشود. لذا و بر اساس همین جهت كه بیان شد، مىبینیم به كسى كه زمین موات را احیا مىكند، «محیى» مىگویند و شائبه و توهم شرك در آن نیست؛ زیرا قرینه است كه معنایى كه از اسم «المحیى» در هنگام اطلاق آن بر خدا اراده مىشود از آن اراده نشده، بلكه مَجاز است؛ زیرا به لحاظ اینكه او اسباب و معدات زندهشدن زمین را برای روییدن نبات در آن، فراهم مىسازد، به او مُحیى مىگویند. چنانکه به زمین هم، به لحاظ آنكه در
آن اشیاى زنده روییده مىشود، «محیات» مىگویند،[5] امّا زندهساختن زمین و رویاندنِ نبات، فعل خداست.
بارى، غرض این است كه در امثال این موارد، قراین در كار است و هیچ شائبه و توهم شركى در بین نیست، و اگر به احیاكننده زمین مُحیى بگویند و عمل احیا را به او نسبت دهند، با احیای ارضی که در آیات:
«بدانید خداوند زمین را بعد از مرگ آن زنده میکند».
و نیز:
«زمین مرده برای آنها آیتی است، ما آن را زنده کردیم».
به خدا نسبت داده شده، اشتباه نمىشود. و تفاوت مفهوم این دو اطلاق را، هركس اندك ذوق و معرفتى داشته باشد، بهوضوح درك مىكند.
نكته دیگرى كه گاه مانع از جواز اطلاق بعضى از اسماءالحسنى، بر صاحب قدرت ارتباطى و اذنى و غیرمستقل است، این است كه برخى از این اسماء، عندالاطلاق، دلالت بر استمرار تلبّس ذات به آن دارد، مثل «الفیّاض»، «المحیى»، «الممیت» و «الرّزاق»، درحالىكه ظهور قدرت اذنى، چون برحسب مصالح و حكمتهاى خاصّه است، موارد آن بسیار نادر، بلكه در برابر ظهور قدرت استقلالى و ذاتى حقّ «اندر من النادر» است و پیوسته و لایزال نیست و این مقدار، مجوّز صحّت اطلاق این اسما بهطورمطلق نمىشود. بهعلاوه، از اطلاق این اسماء بر خدا چیزى فهمیده مىشود كه از اطلاق آن بر غیرخدا فهمیده نمىشود. مثلاً اگر فرض كردیم اطلاق «الشافى» بر طبیب، دوا، دعاكننده و كسى كه به اذن خدا مىتواند بیماران را شفا دهد، مانند عیسى(علیهالسلام) جایز باشد، از این اطلاق آن معنایى كه هنگام اطلاق آن بر خداوند متعال اراده مىشود، اراده نمىگردد. خدا شافى مطلق و بالذّات و شافى بالاستقلال است و پزشك و دارو و تشخیص پزشك و اثر دارو و دعا و استجابت و اذن در شفا همهوهمه اسبابى هستند كه «او» فراهم ساخته است و آنجا هم كه دوا اثر مىكند، و پزشك بیمارى را معالجه مىكند و دعا مستجاب مىشود، و عیسى(علیهالسلام) كور مادرزاد را شفا مىدهد، شافى اوست، امّا تشخیص پزشك و تأثیر دارو و دعا و فعل عیسى(علیهالسلام) هریك، از اسباب عادى یا غیرعادى شِفا مىباشند كه تشخیص پزشك به توفیق و هدایت
خدا و تأثیر دارو به جعل خدا و اثر دعا ـ كه سبب غیرطبیعى است ـ به استجابت آن از جانب خدا و فعل عیسى(علیهالسلام) هم ـ كه سبب غیرعادى است ـ به اذن خدا مىباشد.
بنابراین، اگر هم كسى این اشیا را شافى خواند، مفهومش با مفهوم «الشافى» كه به خداوند اطلاق مىشود، از زمین تا آسمان و از ممكن تا واجب تفاوت داشته و با یكدیگر اشتباه نمىشوند. آن شفا، اثر عالمغیب و غیبِ این عالم است و این شفا، اثر اسباب طبیعى یا عادى است كه این اسباب نیز مثل خود شفا، آیه و نشانه و اثر عالم غیب است؛
«بگو: همه اینها از ناحیه خداست».
و درك تفاوت و مغایرت مفهوم «الشافى» اگر بر غیرخدا اطلاق شود، خصوصاً اگر اطلاقكننده، موحّد و خداشناس باشد، با مفهوم آن وقتى بر خدا اطلاق مىشود، مثل درك مفهوم «المحیى» است كه گفتیم هر صاحب ذوق آن را درك مىنماید.
[1]. اعطاى این قدرت به عبد، به دو نحو متصوّر است:
یكى اینكه: به شخص، تسلط و قوه و نیرویى بخشیده شود كه بتواند به اذن خدا كارهایى انجام دهد.
دیگر اینكه: اشیا مطیع و فرمانبر او گردند و به قدرت و اذن خدا به نحوى گردند كه عبد در آنها تصرّف نماید؛ مانند نرمشدن آهن براى حضرت داوود(علیهالسلام) .
[2]. زمر، 42.
[3]. انعام، 61.
[4]. نحل، 28، 32.
[5]. ممكن است گفته شود، «حیات» چون معنایى مشترك است بین تمام موجودات زنده و آن عبارت است از: مبدئیّت شىء براى ظهور آثار و خواصّ خود، ازاینجهت چون محیى و معطى این مبدئیت خداست لذا محیى تمام موجودات اوست و چون عمل محیى، این مبدئیت را به ظاهر فعلیت مىدهد، به او محیى و به زمین محیات اطلاق مىشود. بههرحال این اطلاق مجاز باشد یا حقیقت، در آنچه ما درصدد تحقیق آن هستیم تفاوت نمىكند و مثال را تغییر نمىدهد.
[6]. حدید، 17.
[7]. یس، 33.
[8]. نساء، 78.