اعتقاد به امكان اینكه خداوند، ممكنات را مطیع و فرمانبر بشرى قرار دهد، یا بشر مانند فرشته، مناصب یا مأموریتهایى در داخل سازمان كائنات و رتقوفتق امور و امر خلق و رزق داشته باشد، مثل ملائكه صورتگر، یا ملائكه موكَّل بر امطار و سحاب و حتى حاملان عرش، شرك نیست؛ ولى بعضى ممكن است ازطریق «غلو» اینگونه عقاید را مورد اشكال قرار دهند و بگویند: «این مناصب از خواصّ ذاتى ملائكه است و بشر این خواص را ندارد و اعتقاد به اینكه فردى از افراد بشر این مناصب را دارد، اعتقاد به ارتفاع و خروج او از عالم بشریّت است، مانند اینكه كسى بگوید، انبیا مثل ملائكه بالذات خوردن و خوابیدن و خستهشدن و بیمارى و گرسنگى و تشنگى و رنج و درد ندارند. این عقیده اگرچه شرك نیست؛ چون ملائكه این عوارض را ندارند، ولى غلوّ است. بنابراین اگر كار و عملى كه مقتضاى ذات بشرى نیست، از نبىّ و ولىّ ظاهر شود، خرق عادت بوده و حقیقتاً فعل خداست».
امّا پاسخ از این توهم این است كه:
اوّلا: از كجا مىگویید مداخله ملائكه در امورى كه مأموریت دارند، و مناصبى كه برعهده دارند، از خواص ذات آنهاست، تا بنابر اینكه خاصه مشترك بین آنها و انسان نباشد، قول به آن نسبت به بشر غلوّ
باشد؟ بلكه ممكن است مأموریت و منصب باشد و بعضى از افراد بشر نیز مانند آنها مناصب غیبى داشته باشند. مانند بندهاى كه در سوره كهف، شرح ملاقات حضرت موسى(علیهالسلام) با او مذكور است، و مأموریتهاى غیبى و باطنى و غیرعادى انجام مىدهد.[1] و مؤید اینكه این مناصب خاصیت ذات ملائكه نیست، این است كه هركدام از ملائكه، قائم به منصبى و مختص به مأموریتى هستند؛[2] درحالىكه اگر خاصیت ذات آنها بود، باید همه داراى تمام این مناصب باشند، و قول به اینكه هر فردى از ملائكه خاصیت ذاتى جداگانهاى دارد كه اقتضاى مقام خاصى را دارد، مستلزم قول به این است كه ملائكه انواع مختلف هستند و چه انواع مختلف باشند و چه نباشند، این جهت كه مداخله آنها در امور کائنات، خاصیت ذات آنها باشد، آنهم نه خاصیت مشترك بین آنها و انسان، مردود است.
ثانیاً: اگر از خواص ذات آنها باشد، خاصیت مشترك بین آنها و بشر است؛ زیرا چنانکه گفته شد بعضى از افراد بشر نیز از اینگونه مناصب سرّى و مخفى و غیرعادى دارند. اگر گفته شود: پس چرا تمام افراد بشر این مداخله را ندارند؟ ممكن است جواب داده شود كه اصل این خاصیت، در بشر هست ولى ممكن است ظهور آن شرایطى داشته
باشد، یا موانعى از ظهور آن منع كنند، یا عللى اصل آن را فاسد و باطل نمایند.
ثالثاً: جماعتی از حکما و فلاسفه ـ چنانکه خواهیم گفت ـ خرق عادت و قدرت بر تصرّف در اكوان را لازم ذات نبىّ و ولىّ مىدانند، و حداقل این رأى، این است كه قدرت بر تصرّف، از لوازم ذوات و نفوس كامله است، خواه مَلَك باشد، خواه بشر.
رابعاً: اگر بگوییم: قدرت غیرعادى بر تصرّف در اكوان و اطاعت و فرمانبرى مخلوقات، از بشر، ذاتى او نیست، از كجا بگوییم حصول این قدرت یا اطاعت، و فرمانبرى کائنات از بشر، منافى با ذات اوست،[3] چنانکه در عوارض دیگر نیز همینطور مىتوان گفت. مثلا سهو و نسیان براى بشر امكان دارد، امّا ضرورى نیست و چنان نیست كه بشر «واجبالسهو و النسیان» باشد، چنانکه مراتب و موارد سهو و نسیان و همچنین تذكّر و توجّه، بهحسب همه افراد امكان دارد، ولى این مراتب براى همه واجب نبوده و اتفاق نمىافتد. و با چنین تحقیقى، مىتوان بین قولى كه قائل به سهو نفوس كامله است، كه مراد او امكان ذاتى سهو آنها باشد ـ هرچند خلاف ظاهر كلام او و استدلال اوست ـ و بین قولى كه قائل به عدم جواز سهو است، به اینكه مراد او
نفى امكان وقوعى آن است، وفق و سازگارى داد؛ و این نظر در ملائكه هم جارى است.
بنابراین، هیچ مانعى ندارد كه انبیا و اولیا، تحت رعایتهاى خاصى این مناصب را داشته باشند، و مثلاً از سهو و نسیان مصون باشند و غلوى در این فرض نمىشود و احتمال غلو ناشى از عدم تحقیق و بررسى موضوع است.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) راجعبه پیغمبر اعظم(ص) در خطبه قاصعه مىفرماید:
«خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگانش را از وقتى كه پیغمبر(ص) از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت گردانید كه او را در شب و روز به راه بزرگوارىها و خوىهاى نیكو سیر دهد».
و اینكه یك نفر تحتنظر خاص تربیت و رعایت الهى یا جنود غیبى حقّ باشد و دیگرى نباشد، امر نادرى نیست و :
«خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد».
مثلا یك نفر صدقه مىدهد، یا صله رحم مىكند، یا دعا مىنماید، بلا از او دفع مىگردد، و جنود غیبى الهى از او نگهدارى مىنمایند و به او كمك مىدهند. یا یك نفر صدقه نداده و قطع رحم كرده است، عمرش كوتاه گردیده و ملائكهاى كه از او محافظت مىنمایند، او را ترك مىكنند. اینها غلوّ نیست بلكه مسائلى است كه در نظام تدبیر امور کائنات ـ كه قائم به آن خداوند قیوم است ـ وارد و از اسرار قضاوقدر الهى است.
خامساً: ممكن است گفته شود، ریشه تمام كمالاتى كه براى موجود ممكن، متصور و معقول باشد، در تمام انسانها نهفته است، و مراتب ظهور آن بهحسب وجود اسباب و شرایط و عدم آنها و همچنین وجود یا عدم موانع، مختلف و متكثّر است و شدت و ضعف دارد، و اختلاف مراتب بهقدرى است كه بعضى از مراتب عالى آن مافوق مرتبه انسان جلوه مىكند، چون اُنس اغلب با مراتب مادون است. مثلاً استعداد تعلّم غیوب، به وحى و الهام الهى و حتى ازطریق خواب و تفرّسات، نیرویش در وجود بشر هست، هرچند بالذات عالم به غیب نیست؛ لذا مىبینیم بسیارى حتى با خواب، از امور غیبى و آینده مطلّع مىشوند؛ حال اگر افرادى باشند كه تحت رعایت و عنایت الهى، و در اثر ریاضات و عبادات و خلوص نیت و كمال معرفت با الهامات و عنایتهایى از غیب مطّلع باشند، جایز است و غلو نیست و فوق
مرتبه بشرى نمىباشد، اگرچه خارق عادت است؛ آنچه فوق مرتبه بشر است، علم غیب ذاتى است.
سادساً: برحسب روایات معتبر، انوار و ارواح رسول اكرم و ائمه ـ صلواتالله علیهم اجمعین ـ در عوالم قبل از این عالم، همیشه مشمول عنایت هاى الهى، و داراى كیفیات خاص و خصوصیات ممتاز و واجد شئون و مراتب و مقامات عالى بودهاند كه احدى آن مراتب و مقامات را نیافته است و سوابق آفرینش و سیر آنها در عوالم مختلف و ظهور انوارشان، حاكى از كمالات وجودى ایشان است و هرچند سرّ اختصاص آنها را به این عنایتها ـ كما هو حقّه ـ درك نكنیم، ولى اختصاص آنها به مقامات و درجات و كمالات و مناصب رفیع و علوم غیبى و قدرت تصرّف در کائنات و اطاعت و فرمانبرى مخلوقات از آنها، امرى مسلّم و واقع شده است و محل استبعاد نیست. درحالىكه ما در عصر خود دیدهایم، برخى از اهلعبادت و تقوا را كه با خواندن قرآن و دعا و كشیدن دست بر محل درد، درد را آرام مىكردند، از ذوات مقدّس محمّد و آل محمّد(ص) كه نخبه کائنات و علّت غایى مخلوقات مىباشند و مراتب و مقاماتى كه خدا به آنها اعطا كرده است، استبعاد ندارد و درعینحال با آیه:
«بگو: من فقط بشری هستم مثل شما (امتیازم این است که) به مَن وحی میشود».
منافات ندارد و لازمه این كمالات «بشر برتر» بودن است، نه برتر از بشر بودن و غیربشر بودن، تا غلوّ محسوب شود.
و آخرین نكتهاى كه در این قسمت متذكّر مىشویم این است كه اعتقاد به اینكه نبىّ و ولىّ پارهاى از خصائص ملائكه را دارند، غلو نیست؛[7] زیرا پیغمبر اكرم(ص) و ائمه(علیهمالسلام) از ملائكه افضل هستند و بلكه سایر انبیا نیز از ملائكه افضلند. چنانکه خواجهنصیر طوسى در تجریدالاعتقاد گفته است: «وَ هُوَ أفضلُ مِنَ المَلائِکَةِ وَ کَذا غَیرُه من الأنبِیاءِ أفضَلُ من المَلائِکَةِ لِوُجُودِ الْمُضآدِّ لِلقُوَّةِ العقلیة وَ قَهرِهِ عَلَی الإنقِیادِ عَلَیها».[8]
بلى، چون بشر بودن انبیا و ائمه(علیهمالسلام) از ضروریات است، انكار بشر بودن ایشان چون انكار ضرورى دین است، كفر مىباشد و امّا غلوى كه در كتب فقه و كلام از آن بحث شده و قائل به آن كافر و نجس
شمرده شده این است كه پیغمبر اكرم و ائمه طاهرین(علیهمالسلام) را خدا و معبود بداند، یا ایشان را در الوهیت و ربوبیت و خالقیت و رازقیت شریك خدا بداند یا اینكه بگوید خدا در ایشان حلول كرده یا متّحد شده است یا اینكه بدون تعلیم خدا و افاضه او عالم به غیوب هستند، یا آنكه براى ائمه(علیهمالسلام) نیز مقام پیغمبرى و نبوّت قائل باشد، یا اینكه معتقد باشد كه با ولایت و محبّت خاندان رسالت، حاجتى به عبادت و اطاعت، و پرهیز از معاصى نیست، و امثال این عقاید كه یا شرك است و یا انكار ضرورى که در هر دو صورت كفر است.
[1]. کهف، 65 - 78.
[2]. ر.ک: ذاریات، 4؛ نازعات، 5.
[3]. چنانکه در ملائكه نیز بعضى از مناصب و صفاتى كه دارند، بیشتر از اینكه منافى با ذات آنها نیست، ثابت نمىباشد و ذاتىبودن تمام مناصب و صفات آنها معلوم نیست.
[4]. نهجالبلاغه، خطبه192 (ج2، ص157).
[5]. انعام، 124.
[6]. کهف، 110.
[7]. هرچند با اعتراف به اینكه خصوصیتى که از خصائص ملائكه است، براى غیرملائكه به غیرخرقعادت و اعجاز، قابل اثبات نباشد، ولى بههرحال این اعتقاد غلوى نیست كه در فقه، حكم به كفر آن مىشود، مگر آنكه چنان که اشاره كردیم، به انكار ضرورى دین برگشت كند.
[8]. «پیامبر اکرم(ص) برتر از ملائکه است و همچنین پیامبران دیگر نیز، برتر از ملائکه هستند؛ به دلیل برخورداری از قوایی که ضد قوة عقلیهاند اما این قوا را مقهور و فرمانبردار عقل ساختند». ر.ک: علامه حلی، کشفالمراد، ص488.