ظهور خوارق عادات و حوادث و وقایع و افعالِ خارج از قلمرو و اسباب و مسببات عادى و متعارف و مألوف، به دست گروهى از افراد بشر، مسلّم و غیرقابلانكار است و بهطور تواتر و فوق تواتر نقل شده، و قرآن هم باصراحت آن را اثبات نموده است، و نه فقط ملّیّون و پیروان ادیان آسمانى و عقیدهمندان به عالم غیب، این موضوع را قبول دارند، و شواهد و وقایع حسّى و عینى آن را نقل مىنمایند؛ بلکه آنچه بین متكلّمان و دانشمندان علم كلام، و فلاسفه و حكما، محلّ نظر واقع شده است، چگونگى صدور این خوارق، و مستند آن است. حكماى بزرگ و فلاسفه الهى معتقدند كه خوارق عادات فعلِ نبىّ و ولىّ و بهعبارتدیگر شخص صاحب نفس كامل و قدسى است، و قدرت او بر فعل خارق، و اطاعت اكوان از او، از خواصّ ذاتى نفس كامل اوست. اینان مىگویند، نفس نبیّ و ولیّ، دارای خواص و خصائصى است كه ازجمله قدرت بر اظهار این خوارق و اطاعت تكوینى عناصر از اوست و خلاصه از ذاتیات نفس نبىّ و ولىّ، قدرت تصرّف در اكوان و کائنات است. بنابراین صدور خارق عادت از نبىّ و ولىّ جایز است؛ چه براى تحدّى باشد و چه نباشد و این اطاعت اكوان و کائنات از او، شاهد صدق اوست.
ابنخلدون، فیلسوف و جامعهشناس، بعد از آنكه به صدور خوارق
از نبىّ و ولىّ اعتراف مىكند، بین نبىّ و ولىّ در این جهت، به این نحو فرق مىگذارد كه: خوارق نبىّ، مانند صعود به آسمان و نفوذ در اجسام و احیاى موتى و سخنگفتن با ملائكه است، امّا از ولىّ، كمتر و محدودتر است، مثل تكثیر قلیل و خبر از غیب و امثال آن.[1] و با اینكه نسبت به اهلبیت(علیهمالسلام) در كتاب «مقدمه» از حدود ادب خارج شده و تحتتأثیر سیاست امویان و تربیت اموى خود سخن رانده است، علم امام جعفر صادق(علیهالسلام) را به غیوب تصدیق كرده است[2] و غرضش این است كه دایره قدرت صاحب خارق عادت، به كمال نفس او ارتباط دارد و لذا چون در نظرش مطلق نبىّ از ولىّ، در كمال نفس، اكمل است، اینگونه فرق گذارده است و الاّ باید بگوید، قدرت صاحب خارق بهحسب اشخاص و نفوس آنها، و اطاعت تكوینى اشیا و عناصر از آنها مختلف است. ائمه(علیهمالسلام) [3] و حضرت زهرا×[4] هم محدَّث بودند و ملائکه با آنها حدیث میگفتند، چنانکه با مریم عذرا(علیهاالسلام) سخن گفتند و قرآن مىفرماید:
«و (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: اى مریم».
ظاهراً ایننظر، باتوجهبه مطلب پنجم از مطالبى كه در این مقدمه بیان شد، خالى از اشكال عقلى باشد، یعنى به شرك و غلو برخوردى ندارد؛ زیرا اگر مقصود ایشان این باشد كه این قدرت از خواصّ كمال نفس ولىّ و نبىّ است و كمال نفس مستقیماً افاضه و موهبت الهى است، این قدرت هم بالعرض موهبت الهى خواهد بود و مانعى ندارد كه خدا چنین قدرتى را به عبدى از عباد خود اعطا كند.
و اگر مقصود این باشد كه كمال نفس انبیا و اولیا، كسبى است و كمال نفس مقدّمه قدرت بر تصرف در اكوان است، و بهعبارتدیگر، لازم و ملزوم یكدیگر هستند، باز هم در حدود همان مطلب پنجم، اشكالى پیدا نمىكند و نظیر این مىشود كه شخصى توسّط اكمال علم، بر اظهار صنایع كوچك و بزرگ قدرت پیدا كند و در هر دو صورت نبىّ و ولىّ فاعل بالاستقلال نمىباشند و جریان كار و تصرّف آنها، مانند تصرفات عادى ایشان، از مسیر تقدیر و قضاوقدر الهى خارج نیست و به آنچه در مطلب دوم و سوم، بطلان آن ثابت شد، ارتباط ندارد.
گروهى هم گفتهاند كه فعل خارق، چنانکه حكما گفتهاند، فعل نبىّ و ولىّ است، ولى قدرت بر اظهار آن، و اطاعت اكوان از نبىّ و ولىّ،
خاصه كمال ذات آنها نیست، هرچند نفس آنها در مرتبه كمال است. بلكه خدا به انبیا و اولیا در هر مورد كه مصلحت بداند، این قدرت را اعطا مىفرماید، یا به بعضى از آنها بهطورمطلق این قدرت را مىدهد، و اكوان را مطیع و فرمانبر آنها مىسازد، تا هر تصرّفى را كه مصلحت باشد، طبق آنچه در مطلب پنجم مرقوم شد، بنمایند.
گروهى هم از متكلمان و غیرایشان مىگویند: خوارق فعل خداوند متعال است كه برحسب مصلحت، به تقاضاى نبىّ و ولىّ یا بدون درخواست آنها، براى اثبات صدق نبى، یا اظهار و تأیید مقام ولىّ یا مصالح دیگر، اظهار مىشود. پس اگر از نبىّ در موقع تحدّى ظاهر شود، دلیل بر صدق نبوّت اوست و بهمنزله تصدیق قولى و صریح خداست.
صاحبان این نظر، آیاتى را كه دلالت دارند بر اینكه خوارق فعل نبىّ است، به این نحو تفسیر مىكنند كه: چون آوردن و نشاندادن فعل خارق، یا توسط نبىّ و ولىّ و یا به خواست و اراده و دعاى آنها انجام مىشود، نسبت دادن آن بهطور مجاز به نبىّ و ولىّ ـ كه بهسبب عرفى یا فاعل ظاهرى آن است ـ جایز است؛ چنانکه اگر كسى فعلى را به امر و فرمان دیگرى انجام دهد، آن فعل را ـ كه مأمور فاعل آن است ـ به آمر نسبت مىدهند ـ چنانکه در «بنى الامیر المدینة» مىگویند ـ و در این مطلب، فرقى بین آمر و ملتمس و تقاضاكننده نیست.
[1]. ابنخلدون، تاریخ، ج1، ص93 - 95 «مقدمه ششم».
[2]. ابنخلدون، تاریخ، ج1، ص334 «مقدمه».
[3]. مفید، الاختصاص، ص329؛ طوسی، الامالی، ص245؛ فیض کاشانی، الوافی، ج3، ص623 ـ 627.
[4]. هلالی عامری، کتاب سلیم بن قیس، ص351؛ کلینی، الکافی، ج1، ص241؛ طبری امامی، دلائلالامامه، ص81.
[5]. آل عمران، 42.
[6]. بقره، 253.
[7]. اسراء، 88.
[8]. نهجالبلاغه، خطبه 233 (ج2، ص226).
[9]. اسراء، 101.
[10]. قمی، تفسیر، ج2، ص340 - 341؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج1، ص106؛ بحرانی، البرهان، ج5، ص214 - 217.
[11]. ر.ک: ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج1، ص92 - 124.
[12]. انبیاء، 69.
[13]. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص362-363؛ بحرانی، مدینة معاجز الائمة الاثنیعشر(علیهمالسلام)، ج6، ص114- 115.
[14]. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص114؛ ابنحمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ص432؛ بحرانی، مدینة معاجز الائمة الاثنیعشر(علیهمالسلام)، ج6، ص 315.
[15]. انعام، 124؛ «خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را در کجا قرار دهد».