مأمون درصدد برآمد كه دست بهسوی خاندان پیغمبر(ص) دراز كند، و بهترین و شایستهترین و عالمترین و پرهیزكارترین آنها را ـ كه از هر جهت میان مسلمانان، دارای حسن شهرت و مورد علاقه و ارادت عموم باشد و در بین بنیعبّاس و دیگران، نظیر و مانندی نداشته باشد ـ به عنوان ولیعهد انتخاب كند و او را در جریانها و وقایع و کارهایی که میشود، به قبول مسئولیت وادار سازد، و بهاصطلاح، عضو هیئتحاكمه قرار دهد.
این اقدام، ازیكسو، مردم را به آینده اسلام و مسلمانان، امیدوار میساخت و از سوی دیگر، حضرت رضا (علیهالسلام) را در شمار هیئتحاكمهای كه اكثریت آنها به ریاست مأمون، مورد اعتراض جامعه بودند، معرّفی میكرد و به گمان مأمون، طبعاً این موضوع، محبوبیّت حضرت رضا (علیهالسلام) و ایمان و ارادت مسلمانان را به خاندان رسالت، كاهش میداد و از ناحیه دیگر هم، صدای كسانی را كه به نام اهلبیت (علیهمالسلام) ، قیام و شورش میكردند، خاموش میساخت.
نقشة مأمون این بود كه پس از اجرای این برنامهها و رسیدن به اهداف خویش مانند پدرانش ـ که آنهمه سادات، رجال و بزرگان اهلبیت را به شهادت رساندند ـ او نیز هر زمان كه بخواهد و مصلحت سلطنتش اقتضا كند، امام رضا(علیهالسلام) را از میان بردارد.
بنابراین برای اجرای اهداف شوم خود، «رجاء بن ابی الضحاك» را با گروهی از افسران ارشد، به مدینه طیّبه فرستاد تا هرطور كه شده، امام (علیهالسلام) را به خراسان بیاورند.[1]
آنها نیز ـ به شرحی كه در تواریخ است ـ امام(علیهالسلام) را الزاماً و با احترام ظاهری، به «مرو» آوردند و مأمون، با تهدید به قتل، آن حضرت را به قبول ولایتعهدی مجبور ساخت؛ ولی امام(علیهالسلام) رسماً با مأمون شرط گذاشت كه در هیچ یك از امور مملكتی، مداخلهای نخواهد داشت؛ و با این عمل، مأمون را از اینكه بتواند امام(علیهالسلام) را در جریانهای كشور رتقوفتق امور، عزل و نصب حكّام و امرا مسئول سازد، مأیوس کرد و بدینترتیب امام از اینكه در ردیف هیئتحاكمه باشند، جدّاً امتناع فرمودند.[2]