بسیاری از خلفای بنیعباس با همه دشمنی و حسادتی كه با اهلبیت (علیهمالسلام) داشتند، جستهوگریخته، فضایل اهلبیت(علیهمالسلام) را نقل میكردند و آنها را وارث حقیقی پیامبر اسلام(ص) و لایق منحصربهفرد خلافت و رهبری مسلمین میدانستند و نمیتوانستند منكر فضایل و علوم و
صلاحیّت آنها شوند و یا آنها را به حركات و رفتار ناپسند متّهم سازند. بنابراین، فقط حبّ جاه و ریاست و سلطنت، آنها را به غصب خلافت و ارتكاب آنهمه جنایت و كشتار دستهجمعی سادات بزرگوار و آزار و شكنجه شیعیان وادار میساخت.
بااینهمه، تا زمان مأمون، یك اعلام عمومی و رسمی و دولتی در مورد این موضوع صادر نشده بود و خلفای بنیعبّاس، بهظاهر، خود را شایسته خلافت معرّفی میكردند و خلافت را حقّ خود میشمردند.
موضوع ولایتعهدی امام، یك اعتراف حكومتی و رسمی، و سندی بود كه بر تمام تبلیغات و دعاوی بنیعبّاس، خط بطلان كشید و اگرچه مأمون، كنارهگیری نكرد و خلافت را واگذار ننمود، امّا عموماً آن را اقرار علیه خودش تلقّی كرده و او را غاصب مسند خلافت شناختند.
نكته قابلتوجّه این بود كه مأمون ـ خلیفه و پادشاه مسلمانان و مالك كشورهای پهناور اسلام و کسی که در بین خلفای بنیعبّاس، از او عالمتر یافت نمیشد؛ و بر علمای نامدار اهلسنّت، در مباحث دقیق علمی و كلامی غالب بود ـ رسماً اعلام كرد كه در میان تمام مسلمانان از بنیعبّاس و آل ابیطالب و دیگران، كسی را اعلم و افضل و لایقتر به خلافت، از پسر آن امام مظلومی كه پدرم، او را با آنهمه زجر و شكنجه در زندان، به آن وضع فجیع و دردناك كشت، نمیشناسم.
مأمون میخواست با زیركی تمام، خود را اینگونه به مردم معرّفی
كند كه حقّ اهلبیت (علیهمالسلام) و امام را شناخته و خلافت را به صاحبش واگذار كرده است.
به عقیده ما، این پیشامد در تاریخِ پیروزیهایِ چشمگیرِ مذهبی شیعه، بینظیر یا کمنظیر است و بیش از آنچه كه ما تصوّر میكنیم، اعتراف به حقّانیّت امام (علیهالسلام) در نفوس، انعكاس داشته است.
مأمون برحسب مصلحت حكومت و دفع اتّهام و اضطرار سیاسی و فشار نفوذ معنوی اهلبیت (علیهمالسلام) ، آن حقیقتی را كه رسماً مورد انكار دستگاه حكومت بنیامیّه و بنیعبّاس و خلفای غاصب و تشكیلات وسیع تبلیغاتی آنها بود، قبول نمود؛ و به نزاعی كه بین آنان و دستهها و احزاب طرفدارشان، با اهلبیت (علیهمالسلام) پس از رحلت پیغمبر(ص) در موضوع خلافت پیش آمده بود، خاتمه داد، و رسماً پذیرفت كه در این نزاع، حق با علی(علیهالسلام) و فاطمه زهرا(علیهاالسلام) و آل علی و شیعیان آنها بوده است.
روح و حقیقت آن بیعت، تفسیری جز این نداشت و مأمون این حق را بهظاهر و برحسب فشار سیاسی پذیرفت و از این اعلان و قبول رسمی حق آشكار و باطل، رسوا گشت.
وَمَناقِبُ شَهِدَ الْعَدُوُّ بِفَضْلِها |
|
وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الْأَعْداءُ[1] |
[1]. و مناقبی که دشمن به برتری آنها گواهی داد، که برتری و فضیلت واقعی، آن است که دشمن هم به آن اعتراف داشته باشد.