یكی از الفاظی كه بیشتر مردم گمان میكنند كه مفهوم و معنای آن را دانستهاند «نیكبختی و بدبختی» و «سعادت و شقاوت» است، درحالیكه باید گفت: اكثراً مفهوم آن را نمیدانند و به تعریف جامع و كاملی برای آنها نرسیدهاند. بعضی سعادت و شقاوت را ذاتی شمردهاند و گفتهاند:
گلیم بخت كسی را كه بافتند سیاه |
|
|
|
به آب زمزم و كوثر سفید نتوان كرد |
|
و به ظواهر بعضی اخبار مثل:
استشهاد كردهاند. در مقابل آنها بعضی دیگر سعادت و شقاوت را كسبی و قابلتغییر میشمارند.
بدیهی است قول به شقاوت و سعادت ذاتی بهطوریكه كسب شخص، در ایجاد یا اِمحا یا جلوگیری از تأثیر آن، اثر نداشته باشد و زمینه صحّت تكلیف و امرونهی به شخص را از میان ببرد، قول باطلی است كه ضرورت، وجدان و كلّ آنچه نظام امور بر آن بنا شده و بعثت انبیا و پیغمبران، همهوهمه آن را ردّ مینماید.
ممكن است مراد از خبر فوق، آن اقتضائات خاصّ ذات اشخاص و افراد باشد كه درحالیكه مراتب اولیّه وجود خود را طیّ مینمایند و درحالیكه در شكم مادرند فراهم میشود.
مثلاً اشاره به این باشد كه بعضی اشخاص كه از بعضی نعمتها،
استعدادها و امكانات در این دنیا محرومند و در سختی و زحمت زندگی مینمایند، یا بهعكس، واجد بعضی نعمتها و استعداد سرشارند كه مقدمات آن از عالم رَحِم و هنگام انعقاد نطفه و بلكه پیشتروپیشتر در انعقاد نطفه پدر و جدّ فراهم میشود. محتمل است در تفسیر حدیث گفته شود كه شقاوت عبارت است از: مناسبنبودن شرایط، احوال و اوضاع برای زندگی مطلوب و سعادت عبارت است از: مناسببودن شرایط و اوضاع برای زندگی آرام و مطلوب.
تحقیق این است كه: سعادت و شقاوت مقول به تشكیك و دارای مراتب متفاوت و شدّت و ضعف دارند. چنانكه بهحسب مكتبها، برداشتها، ذوقها و عرفهای مختلف نیز مصادیق آن مختلف بلكه مورد نفی و اثبات واقع شده است. ممكن است چیزی را شخصی یا جامعه یا مكتب و عرفی سعادت بشمارد ولی شخص دیگر یا جامعه، عرف و مكتب دیگری آن را شقاوت بشمارد. گاهی هم از جهت جهل به عواقب امور، یك نفر را شقیّ و یك نفر را سعید میشناسند درحالیكه بهحكم آیه ذیل، مسئله بهعكس باشد.
بدیهی است سخن درست این است كه در تعیین مفهوم لغوی سعادت و شقاوت، باید به لغت و عرفِ اهل لسان مراجعه نمود.
بهطوركلّی فراهمبودن اسباب برای تأمین زندگی راحت، مناسب و معتدل، سعادت است، چنانكه فراهمنبودن اسباب برای آسایش ـ در هر مرتبهای كه باشد ـ بدبختی و شقاوت است كه طبعاً از امور نسبیّه است؛ یعنی یك نفر مثلاً نسبت به دیگران از لحاظ داشتن زمینههای خاصّی سعادتمند است و نسبت به دیگری و وسایلی كه او دارد و این ندارد؛ بدبخت یا سعادتش كمتر است.
مثلاً یك نفر كه دست ندارد ولی چشم دارد، نسبت به آنكسی كه هر دو را دارد بدبخت است و نسبت به آنكه هر دو را ندارد سعادتمند است و به اینگونه شاید سعادتمند مطلق یا بدبخت مطلق پیدا نشود؛ زیرا هركسی به هر علّتی فاقد بعضی اسباب آسایش است؛ چنانكه افرادی هم به هر علّتی واجد بسیاری از نعمتها و مواهب هستند. معذلك باز هم حكم به سعادت یا شقاوت اشخاص به لحاظ اینكه واجد برخی از مواهب یا فاقد آن مواهب است، حكم ظاهری است و حقیقی نیست؛ زیرا بسا خیر او و خوشبختی او در نداشتن آن نعمت باشد كه:
آنكس كه توانگرت نمیگرداند |
|
او مصلحت تو از تو بِه میداند |
«بهراستی برخی از بندگان مؤمن من هستند كه چیزی جز توانگری، آنان را اصلاح نكند (و حالشان را نیكو نسازد) و اگر به حال دیگری آنان را درآورم نابود و هلاك گردند و برخی از بندگان مؤمن من هستند كه جز نداری و فقر، آنان را اصلاح نكند، و اگر آنان را به حال دیگری بگردانم، هرآینه هلاك گردند».
پس این حكم ما به سعادت یا شقاوت، یك حكم ظاهری و غیرقطعی است. بلی در بعضی موارد حكم به سعادت یا شقاوت قطعی است. مثلاً آنكسی كه از حال دیگران پند بگیرد و موعظه بشود یقیناً سعادتمند است و آنكسی كه پند نگیرد و راه عناد و تكبّر پیش بگیرد شقیّ و بدبخت است؛ چنانكه ممكن است سعادت و شقاوت را بر اساس توفیق و خذلان تفسیر كرد و گفت: برای بعضی، زمینههایی فراهم میشود كه بهتدریج رو به خیر رفته و در زندگی موفّق میشوند كه البتّه این هم به
عللی است كه به حسن اختیار خودشان یا اعمال دیگران مثل پدر و مادر حاصل میشود؛ و بعضی بااینكه دنبال كار و مقصدی میروند موفّق نمیگردند. این موفّقیت درصورتیكه واقعی باشد و به اشتباه موفّقیت شمرده نشود، سعادت است و عدم توفیق و بروز موانع از نیل به مقصود یا فاقدشدن شرایط بدون اینكه قابلپیشبینی یا قابل دفع باشد درصورتیكه واقعاً مضرّ به حال بشر باشد، خذلان و بیسعادتی است.
بههرحال موفّقیت در انجام هر عمل خیر، سعادت و توفیق است. چنانكه ابتلا به هر عمل زشت، بدبختی و شقاوت است و از بعضی آیات قرآن كریم استفاده میشود كه شقیّ كسی است كه مستوجب و مستحقّ عذاب و خلود در آتش میشود و سعید آنكسی است كه اهل بهشت و نجات از عذاب و عقاب میگردد:
«بعضی شقیّ و بدروزگارند و برخی سعید و خوشبخت؛ اما اهل شقاوت همه را در آتش دوزخ درحالیكه آه و ناله حسرت میكشند درافكند، آنها در آتش دوزخ تا آسمان و زمین باقی است مخلّدند مگر آنكه مشیّت خدا بخواهد نجاتشان دهد كه البتّه خدا (به قدرت و حكمت خویش) هرچه خواهد میكند؛ و اما اهل سعادت هم تمام در بهشت ابد تا آسمان و زمین باقی است مخلّدند مگر آنچه مشیّت پروردگار باشد كه عطایش ابدی و نامقطوع است».
حال ببینیم در این دعا چگونه امام(علیهالسلام) سعادت و شقاوت را توصیف میفرماید. امام(علیهالسلام) در این دعا به همان مفهوم قرآنی سعادت و شقاوت توجّه دارد كه سعادت حقیقی و واقعی است. سعادت به غیر از این مفهوم، موقّت و غیرحقیقی و مشوب به شقاوت، زحمت و مرارت است. همانگونه كه در این دعا میخوانیم:
سعادت در این مفهوم واقعی و حقیقی بهسبب تقوا و پرهیز از معصیت خدا و عمل به اوامر، نواهی و دستورات او حاصل میشود.
حسن عاقبت نصیب او میشود. شیطان بر او مسلّط نمیگردد؛ لذا امام(علیهالسلام) از خدا میخواهد كه: «خدایا! مرا بهسبب تقوا سعادتمند گردان» كه از آن استفاده میشود این سعادت حقیقی بدون سبب و كسب و كوشش بنده حاصل نمیشود هرچند باید توفیق آن را از خدا خواست و حصول حال تقوا و پرهیز از معاصی را نیز از خدا دانست كه درعینحال كه كسب و تلاش عبد دخالت دارد بنده با معرفت در مقام عبودیّت، خود را نمیبیند و همه را از خدا میداند و از همین جمله و بهوضوح از جمله بعد، حقیقت شقاوت نیز كه در اثر معصیت حاصل میشود شناخته میشود. شقیّ و بدبخت حقیقی كسی است كه عاصی و متخلّف از دستورات خدا باشد و به این حال بماند و بمیرد و مستحقّ عذاب جاویدان گردد.
بنابراین سعادت حقیقی در جلب رضای خدا و فوز به تقرّب به درگاه او و ملحقشدن به اولیا، انبیا و حركت در خط آنهاست و تا انسان خود را به این منزل نرساند اگر هرگونه موفّقیت و كامرانی مادّی و جسمی داشته باشد خود را موفّق و كامیاب نمیداند، فقط در سایه نعمت ایمان، یقین، رضا و تسلیم است كه انسان خود را سعادتمند مییابد؛ سعادتی كه در دعا به اینگونه از خدا خواسته میشود:
خلاصه بحث اینكه: سعادت حقیقی در ایمان به خداست و درك معارف یقینیّه و نیل به مقام توكّل، تفویض، تسلیم و رضاست كه برحسب فرمایش مرویّ از علی(علیهالسلام) از اركان ایمان است كه فرمود:
بدیهی است كه این منازل و مراتب با عمل و التزام به تكالیف الهی توأم و غیرقابل افتراق است و همانطور كه گفتیم درجات این سعادت جاودانی و حقیقی نیز، برحسب مراتب معرفت و میزان اعمال صالح اشخاص، متفاوت است تا برسد به مراتب انبیا و اولیا. شقاوت نیز ـ كه از بیایمانی و ترك عمل صالح فراهم میشود ـ مراتب متفاوت دارد.
دعای سوّم این بخش این است كه عرض میكند:
«خیر از برایم در قضایت مقرّر كن و قضاوقدر خودت را برای من مبارك گردان تا اینكه دوست نداشته باشم شتاب و تعجیل آنچه را كه تو در آن تأخیر را مقدّر كردهای و نه دوست داشته باشم تأخیر آنچه را كه تو زودتر انجامیافتن آن را مقدّر فرمودهای».
در شرح این جمله، بحث از مسئله قضاوقدر الهی پیش میآید كه از مسائل بسیار پیچیده است و درك آن برای اكثر بلكه همه جز عدّه معدودی ـ كه مؤیّد من عندالله باشند ـ میسّر نیست. لذا باید در سخنگفتن از آن فقط به احادیث صحیحه وارده از اهلبیت(ع) كه محكم و غیرمتشابه باشند استناد كرد و احاله به عقل و استناد به اخبار ضعیفه یا متشابهه، اطمینانبخش و مصون از گمراهی و ضلالت نیست.
ممكن است مراد از «قدر» همان استعدادها، اقتضائات، خواصّ و
آثاری باشد كه در اشیا قرار داده شده كه بالانفراد یا با تركیب آنها به یكدیگر، آثاری بر آنها مرتّب میشود كه البتّه این تابع اندازه و قدر خاصّ هر چیزی نسبت به خود و سایر اشیا است؛ و این بحثی است كه رسیدن به عمق و نهایت آن هرگز ممكن نیست و نمیتوان ارتباطات اینهمه مركّبات و بسایط و فعل و انفعالات آنها را نسبت به هریك بهطور مستوفی به پایان رساند.
چنانكه ممكن است مراد از «قضاء» وقوع این تأثیروتأثّرات بهحكم الهی و به عنایت باریتعالی باشد كه لازمه آن امكان عدم وقوع آنهاست؛ بهعبارتدیگر: مفهوم ایمان به قضا این است كه امور را به قدر خدا واگذار نكنیم و خدا را ـ العیاذ بالله ـ از اداره امور كائنات معزول و بركنار ندانیم و مانند یهود نباشیم كه قرآن عظیم میفرماید:
«یهود گفتند دست خدا بسته است (و دیگر تغییری در خلقت نمیدهد و چیزی از عدم به وجود نخواهد آمد) بهواسطه این گفتار دروغ، دست آنها بسته شده، به لعن خدا گرفتار گردیدند؛ بلكه دو دست خدا (دست قدرت و رحمت او) گشاده است».
تقدیر خدا این است كه نطفه، علقه، و علقه، مضغه، و ... یا بذر، شكافته شود و نموّ كند و از بذر گندم، گندم و از جو، جو حاصل شود، اما بیعنایت الهی این امور انجام نمیشود. چنانكه در قرآن كریم میفرماید:
«آیا ندیدید كه نخست شما نطفهای بودید، آیا شما خود آن نطفه (بیجان) را بهصورت فرزند انسان آفریدید یا ما آفریدیم؟».
فعلیّت خلقت الهی محفوظ است. چنانكه میفرماید:
«آیا ندیدید تخمی را كه در زمین كشتید، آیا شما (از خاك) آن تخم را رویانیدید یا ما رویانیدیم؟».
همهجا عنایت بالفعل الهی در كار است و گاه قضا، حتمی و گاه غیرحتمی است:
«خدا هرچه خواهد محو و هرچه را خواهد اثبات میكند و اصل كتاب، مشیّت اوست».
در اینجا مسئله «بدا» نیز مطرح میشود؛ مسئلهای كه با صحّت دعا و تأثیر صدقه و صله رحم و اعمال خوب و بد انسان در سرنوشت او ارتباط دارد ـ كه در رساله سرّالبداء در آن بحث نمودهایم ـ معذلك همانطور كه گفته شد احاطه به جمیع جوانب این مسائل برای ما میسّر نیست و اعتراف به عجز و ایمان اجمالی به قضاوقدر و بدا و تأثیر اعمال در زندگی و حوادث و دفع بلیّات یا نزول بلا و طول عمر یا كوتاهشدن آن و اینگونه امور كافی است و این تأثیروتأثّرات بهطور اجمال قابل درك است و درعینحال منافی با علم مطلق و قدرت مطلقه حقتعالی نیست و ایمان به همه مثل ایمان به وقوع امور محال و متناقض نمیباشد. لذا در اینجا ما هم كلام را كوتاه كرده و به اینكه آنچه را گفتیم هرچند بهطورمختصر گفتیم و كامل نیست اعتراف میكنیم و میگوییم اگر هم مفصّل مینوشتیم باز هم به عمق آن نمیرسیدیم چنانچه از حضرت امیر(علیهالسلام) راجع به چگونگی قضاوقدر پرسیدند، حضرت(علیهالسلام) فرمود:
«راهی است تاریك در آن نروید و دریایی است ژرف، در آن داخل نشوید، و پنهانداشتة خداست خود را در (آشكارنمودن) آن به رنج نیندازید».
فقط میگوییم كه مفهوم اجمالی این دعا را درك میكنیم و میفهمیم كه بسیار بلند و سازنده است و باید انسان به نتیجه آن كه دوستنداشتن تأخیر آنچه تعجیل شده و تعجیل آنچه تأخیر شده است برسد. بدیهی است وقتی انسان خدا را برگزیننده و حاكم قضایی او كه بر او وارد میشود بداند و تقدیرات را نیز از سوی او ـ كه تقدیرکننده امور همه كائنات است ـ بشناسد و خیر و بركت در قضاوقدر را از او بخواهد، امور را به او وامیگذارد و هر حادثهای را در هر وقتی واقع شود به موقع و به وقت آن میبیند و گلهای از تقدیم و تأخیر آن نخواهد داشت؛ بااینكه قبل از وقوع حادثه هرگونه بخواهد دعا میكند و دعایش برحسب حكمت، مستجاب میشود اما بعد از وقوع، در منزل رضا مستقرّ گردیده حرفی و گلهای نخواهد داشت.
در اینجا كلامی از مولای متّقیان و امیر معرفت، فصاحت و بیان(علیهالسلام)، به خاطر رسید كه ابنعبّاس در مورد آن میگوید: بعد از كلام رسول
خدا(ص) از هیچ كلامی مانند این كلام منتفع نشدم و سود نبردم این كلام معجزبیان، این است:
«گاهی شخص را رسیدن به چیزی كه از او فوت نخواهد شد و رسیدن به آن مقدّر است، مسرور و شادمان میسازد و گاهی فوت چیزی كه به آن نخواهد رسید بدحالش میکند. پس باید سرور تو به آن چیزی باشد كه از آخرت خود به آن برسی و نایل شوی و تأسّف تو باید به چیزی باشد كه از آخرت تو از دست تو میرود و از آن محروم میشوی و آنچه را از دنیا به آن نایل میشوی زیاد به آن فرحناك مشو و آنچه را از دنیا از تو فوت میشود بر آن غمناك و ناشكیب مباش كه باید همّ تو مصروف آنچه بعد از مرگ است باشد».
چهارمین قسمت این بخش این دعا این است:
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی وَالْیَقِینَ فِی قَلْبِی وَالْإِخْلَاصَ فِی عَمَلِی وَاجْعَلْ لِی یَا إِلَهِی الدَّرَجَةَ الْعُلْیَا فِی الْآخِرَةِ وَالْاُولَى».[15]
[1]. حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج2، ص18. (این حدیث با تعابیر مختلف در کتب حدیثی شیعه و اهلسنّت روایت شده است). «شقیّ و بدبخت در شکم مادرش بدبخت است و سعید و خوشبخت در شکم مادرش خوشبخت است».
[2]. بقره، 216. «چه بسیار شود كه چیزی را شما ناگوار شمارید ولی درحقیقت خیر و صلاح شما در آن بوده و چه بسیار شود كه دوستدار چیزی هستید و درواقع شرّ و فساد شما در آن است».
[3]. کلینی، الکافی، ج2، ص352، ح8 (باب مَن اذی المسلمین واحتقرهم)؛ حرعاملی، الجواهرالسنیه، ص121؛ مجلسی، روضةالمتقین، ج1، ص311.
[4]. هود، 105 ـ 108.
[5]. مجلسی، بحارالانوار، ج95، ص226. «کسی که تو را ندارد چه چیز دارد و کسی که تو را دارد چه چیز ندارد».
[6]. ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص76؛ کفعمی، المصباح، ص294؛ مفاتیحالجنان، دعای سحرهای ماه رمضان. «خدایا! من از تو ایمانی را درخواست میکنم که با آن قلبم را در اختیار خودت بگیری و باور راستینی تا اینکه بدانم جز آنچه برایم نوشتی هرگز به من نخواهد رسید و خشنود کن از زندگی مرا به آنچه قسمت من گردانیدهای».
[7]. کلینی، الکافی، ج2، ص47؛ طبرسی، مشکاةالانوار، ص52؛ حر عاملی، وسائلالشیعه، ج15، ص185 ـ 186. «برای ایمان چهار رکن وجود دارد: توکل بر خدا، واگذارنمودن کار بهسوی خدا، راضیبودن به قضای الهی، و تسلیم امر خدا بودن».
[8]. ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص342؛ مجلسی، زادالمعاد، ص176؛ محدّث قمی، مفاتیحالجنان، دعای عرفه امامحسین(علیهالسلام).
[9]. مائده، 64.
[10]. واقعه، 58 ـ 59.
[11]. واقعه، 63 ـ 64.
[12]. رعد، 39.
[13]. نهجالبلاغه، حكمت 287 (ج4، ص69)؛ فتال نیشابوری، روضةالواعظین، ص40؛ مجلسی، بحارالانوار، ج1، ص210، 218؛ ج5، ص124، 126؛ ج64، ص111.
[14]. نهجالبلاغه، نامه 22 (ج3، ص20).
[15]. ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص342؛ مجلسی، زادالمعاد، ص176؛ محدّث قمی، مفاتیحالجنان، دعای عرفه امامحسین(علیهالسلام).