پس از دعا و طلب غنای نفس، امام(علیهالسلام) از خدا میخواهد كه در قلب او یقین قرار دهد. البتّه چنانكه اشاره شد سیّدالشّهدا(علیهالسلام) رهبر و سیّد ارباب یقین و غنای نفس و خلوص در عمل است و چنان این صفات و مقامات و منازل در كربلا و روز عاشورا از آن حضرت جلوه كرد كه عالیتر و والاتر از آن قابل تصوّر نیست.
در مثل آن مشهد عظیم با چنان یقین استوار بود كه توانست با روحی سرشار از اطمینان و اعتماد به خدا از آنهمه شداید و مصیبتها و داغ جوانان و عزیزان، استقبال نماید و ذرّهای در اراده و تصمیمش خلل راه نیابد كه موجب حیرت و تعجّب دشمنان شده بود؛ چون گرد اضطراب و نگرانی را به دامن وقار و ثباتش نزدیك نمیكرد با یقین، در مكه میفرمود:
و از سرّ یقین ابراز اشتیاق به دیدار جدش رسول خدا (ص) و پدرش امیرالمؤمنین و مادرش سیّدة نساءالعالمین و برادرش امامحسن مجتبی(ع) میفرمود:
یقین به شهادت داشت و با یقین به شهادت بود كه همواره اعلام موضع مینمود. در مكّه معظّمه میفرمود:
و روز عاشورا میفرمود:
در تمام مشاهد ابا و امتناع سیّدالشّهدا(علیهالسلام) از بیعت با یزید تا شهادت، مظاهر عالیترین مرتبه یقین بود كه هرگز گَرد تزلزل و سستی بر دامن وقارش ننشست و در هنگام وداع با كمال ایمان، اهلبیتش را امر به صبر میكرد و به آنها وعده میداد و میفرمود:
این قوّت یقین در تمام یاران، فرزندان، برادران و اصحاب آن حضرت در بهترین صورتی تجلّی كرد و از زبان عقیلةالقریش زینب
خاتون(س) در مجلس یزید با آن اعلامهای قطعی از بقای دین خدا و وحی نازل بر جدش محمد(ص) و بیاثرماندن سعی و تلاش یزید برای برانداختن اسلام، ابراز شد كه باید كتاب مقتل حسین(علیهالسلام) و وقایع عاشورا را كتاب ایمان، صبر، شهادت و كتاب مقاومت در برابر باطل، كتاب یقین و كتاب اخلاص نامید یا برای هریك از این عناوین از وقایع كربلا كتابی نوشت.
این امام بزرگوار و این اسوه یقین و ایمان در این دعا از خدا میخواهد كه در قلبش یقین قرار دهد. ما نمیتوانیم بفهمیم كه بیشتر از یقینی كه داشته چه بوده و چه میخواسته است. شاید این دعا مفهومش همان مفهومی باشد كه برخی در تفسیر: ﴿اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾[7] گفتهاند؛ مقصود طلب ثبات و بقا بر هدایت است و یا اینكه چون تمام نعمتها افاضه و موهبت خداست و دوام و بقایش نیز به عنایت و افاضه حقّ است و باید فیض او متواتر و غیرمنقطع برسد تا نعمتها باقی بماند و نعمت یقین و هدایت و ایمان و اخلاص نیز از همین نعمتهاست و امام مظلوم(علیهالسلام) بیشتر از هركس ربط بقای خودش و نعم ظاهری و معنوی را به عنایت خدا درك فرموده بود و میدانست كه اگر فیض
او آنی قطع شود همه چیز ناچیز است؛ از خدا یقین میخواهد و اقرار میكند كه یقین او و همه نعمتهایی كه دارد بقایش در هر آن به بخشش او و عطای او نیاز دارد.
ای بود تو سرمایه و سود همهكس |
|
وی ظلّ وجود تو وجود همهكس |
امّا اصل یقین، باید دانست كه یقین از مقامات صدّیقین، مقرّبین و متّقین است كه ازجمله در خطبه همّام، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در وصف متّقین و یقین آنها میفرماید:
در كتاب شریف كافی از حضرت امامصادق(علیهالسلام) روایت است كه فرمود:
«پیغمبر خدا(ص) نماز صبحی را با مردم بهجا آورد، نگاه به جوانی كه در مسجد بود كرد كه سرش پایین میافتاد و رنگش زرد و تنش لاغر و چشمهایش به گودی فرو رفته بود. پیغمبر خدا(ص) از او پرسید: «چگونه و به چه حالت صبح كردی؟». به عرض رساند: صبح كردم ای رسول خدا! در حال یقین».
پیغمبر(ص) از سخن او در شگفت شد فرمود:
«برای هر یقینی حقیقتی است حقیقت یقین تو چیست؟».
عرض كرد: یقین من ای رسول خدا! همان حقیقتی است كه مرا محزون و اندوهناك نموده و بیداری شب و تشنگی روزهای گرم (روزهداری) به من بخشیده و در اثر آن نفسم از دنیا و آنچه در آن است منصرف گشته تا حدّی كه گویی نظر میكنم به عرش پروردگارم كه برای حساب نصب شده است و خلایق برای حساب محشور شده و من در میان ایشان هستم.
و گویا نظر میكنم بهسوی اهل بهشت كه از نعمت بهشت بهرهمندند و باهم تعارف و شناسایی دارند و بر تختها تكیه زندهاند.
و گویا نگاه میكنم بهسوی اهل آتش كه در آن معذّبند و فریاد و ناله میكنند.
و گویا الآن میشنوم صدای آتش را و آهنگ آن در گوشم طنین انداخته است.
پیغمبر خدا(ص) به اصحاب فرمود:
«این بندهای است كه منوّر و روشن كرده است خداوند دلش را به ایمان».
و به جوان فرمود:
«ملازم باش آنچه را بر آنی (بر این حال و بر این یقین و ایمان ثابت استوار و پایدار باش)».
جوان عرض كرد:
«ای فرستادة خدا، بخوان خدا را برای من كه شهادت با تو روزیم شود».
پیغمبر اكرم(ص) برای او دعا كرد و زمانی نگذشت كه در غزوهای در التزام ركاب آن حضرت به جهاد رفت و بعد از نه نفر شهید شد و او دهمین شهید بود».[9]
از امثال روایت فوق و خبر مرویّ از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) كه فرمود:
معلوم میشود كه یقین كاملترین مراتب ایمان و باور و اعتقاد به خدا و سایر عقاید حقّه است بهطوریكه هیچگونه شائبه احتمال خلاف در آن نرود و آدمی را در پرهیز از گناه و گریز از معصیت چنان بسازد و بگریزاند كه شخص گریزان از هزاران درندة آدمخوار كه همه را بالحسّ و با چشم در دنبال خود میبیند، از آنها میگریزد و در مقام اطاعت و عمل به فرایض و واجباب چنان شتاب و استقبال داشته باشد كه اشخاص عاشق دنیا در پی منافع و فوائدی كه آن را محقّقالحصول میدانند، میشتابند. بلكه اثر ایمان به خداوند و روز جزا در واداری انسان به كار نیك و خیر، و بازداری از كار بد و شرّ، بهمراتب باید بیشتر از این باشد.
خلاصه آنكه: مراتب فضیلت افراد بهحسب درجات یقین آنهاست و اجر و ثواب بر اعمال نیز برحسب همان اختلاف مراتب یقین اشخاص است، چنانچه از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) منقول است كه:
امام(علیهالسلام) شنید كه مردی از حروریَّه (خوارج نهروان كه اجتماع آنان برای مخالفت با امیرالمؤمنین در صحرای
حَروراء نزدیك كوفه بوده است) نماز شب میگذارد و قرآن میخواند، پس آن حضرت (دربارة سودنداشتن عبادت، بیشناسایی امامزمان) فرمود: «خوابیكه بایقین و باور (به امامزمان و خلیفه برحقّ) باشد بهتر است از نمازگزاردن با شكّ و تردید (زیرا مبدأ تعلیم عبادات و كیفیّت و چگونگی آنها و یكی از اركان دین، امام وقت است و كسیكه در او تردید داشته باشد نمازگزاردن و قرآن خواندنش درست نیست)».
و اما نكته اینكه امامحسین(علیهالسلام) عرض میكند: «خدایا! یقین را در قلب من قرار بده» بااینكه معلوم است مكان یقین، قلب و باطن انسان است، شاید منظور حضرت این باشد كه از آنها نباشم كه به زبان ادّعای یقین كنم ولی در قلبم یقین نداشته باشم و مصداق این آیه باشم:
﴿یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَیسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾؛[12]
چون در مقام ادّعا بسیاری خود را صاحب این صفات میدانند! ولی در موقع عمل و امتحان خلاف ادّعایشان ظاهر میشود.
چنانكه در «جنگ اُحد» بسیاری از مشاهیر صحابه كه خود را به پیغمبر، نزدیك معرّفی میكردند و خود را اسلامخواه میشمردند، از ترس جان پا به فرار نهاده و رسول خدا(ص) را تنها گذاشته و از آن
مهلكه گریختند! ازجمله آنها «عثمان» بود كه با جماعتی تا اعوص (مكانی است نزدیك مدینه) گریختند و سه روز در آنجا اقامت و استراحت كردند! سپس نزد رسول خدا(ص) بازگشتند و مورد عتاب لطیف و بزرگوارانه صاحب خلق عظیم قرار گرفتند كه به آنها فرمود:
امّا علی بن ابیطالب(علیهالسلام) و تنی چند از صحابه باقی ماندند و از وجود مقدّس پیغمبر(ص) دفاع كردند و چندین زخم كاری نیز برداشتند، معذلك دلیرانه ایستادگی كردند بهطوریكه ـ برحسب روایات ـ حتّی جبرئیل از مواسات علی(علیهالسلام) با پیغمبر(ص) تعجّب كرد و گفت:
پیغمبر(ص) فرمود:
جبرئیل گفت:
در همین موقع این اشعار و اعلام شنیده شد:
در واقعه جانسوز و جانكاه كربلا سرّ این جهت یعنی مطابقبودن زبان با قلب چنان تجلّی كرد كه واقعاً عقول را متحیّر ساخته است. یقین شخص سیّدالشّهدا(علیهالسلام) همان بود كه از مدینه تا مكه و از مكه تا كربلا و تا هنگام شهادت بر سر مبنا و عقیدهای كه داشت ایستاد و باآنهمه مصائب جانكاه كه هریك برای آنكه بزرگترین شجاعان و مردان مرد را از پا درآورد و تسلیم خواسته دشمن نماید كافی بود، تسلیم نگشت و از قبول پیشنهاد آن مردم بیایمان، امتناع ورزید، چون به درستی، حقّانیّت و حقیقت راهی كه خود میرفت و بطلان راه دشمنان، یقین داشت.
یقینِ فرزندان، برادران و برادرزادگان آن حضرت و سایر اهلبیت(ع) و اصحاب و انصار، هریك داستانی از یقین كامل است.
همه آنها میتوانستند از آن مهلكه و از آن معركه بلاخیز و پروحشت، با كسب اجازه و اذن شخص امام(علیهالسلام) خود را خلاص نمایند و بهانههای بسیار بگویند و عذرهای فراوان بسازند خصوصاً كه با اذن آن حضرت
باشد. اما آن مردان خدا و اولیاءالله بااینكه امام(علیهالسلام) به آنها اذن داد و بیعت خود را از آنها برداشت، آن مواضع پرخوف و خطر را كه شهادت در آن قطعی و مسلّم بود ـ آنهم پس از آن ابتلائات شدید ـ برگزیدند.
مسلم بن عوسجه درضمن پاسخی كه به امام(علیهالسلام) و زبان حال همه آن مردان خدا بود، گفت:
«به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته میشوم و پس از آن زنده میگردم، و سپس كشته میشوم، پس سوزانیده میشوم و خاكسترم پراكنده و به باد داده میشود و هفتاد مرتبه با من اینگونه معامله میشود، از تو جدا نمیشوم تا در راه تو جان ببازم و به سعادت نایل شوم؛ و چرا جان در راه تو ندهم و حال آنكه تنها یك كشتهشدن است و پس از آن كرامت بزرگتری است كه هرگز برای آن پایانی نیست».
زهیر بن قین گفت:
«به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم و پس از آن زنده شوم و سپس كشته شوم تا هزار نوبت، و خدای عزّوجلّ به این جانبازی من، قتل را از تو و از این جوانان اهلبیت بردارد».
و همینطور یاران آن جناب و آن خداوندان بصیرت، معرفت و ایمان، سخنانی بمانند این سخنان به عرض فرزند پیغمبر(ص) رساندند و گفتند:
[1]. ابننما حلی، مثیرالاحزان، ص29؛ اربلی، کشفالغمه، ج2، ص 239؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص366. «مرگ بر فرزندان آدم لازم گردیده، همانند گردنبند بر گردن دختران جوان».
[2]. ابننما حلی، مثیرالاحزان، ص29؛ اربلی، کشفالغمه، ج2، ص239؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص366. «چقدر به دیدار نیاکانم اشتیاق دارم مانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف».
[3]. ابننما حلی، مثیرالاحزان، ص29؛ اربلی، کشفالغمه، ج2، ص239؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص366. «برای من قتلگاهی معیّن گردیده است که در آنجا فرود خواهم آمد و گویا با چشم خود میبینم که گرگهای بیابانها (لشکریان کوفه) در سرزمینی در میان نواویس و کربلا اعضای مرا قطعهقطعه میکنند».
[4]. طبرانی، المعجمالکبیر، ج3، ص115؛ ابنشعبه حرانی، تحفالعقول، ص245؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص218؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص224. «در چنین محیط ذلّتباری مرگ را جز سعادت و خوشبختی و زندگی با این ستمگران را چیزی جز رنج و نکبت نمیدانم».
[5]. ابنطاووس، اللهوف، ص59. «بدان زنازاده فرزند زنازاده میان دو چیز تأکید کرده است: دست به شمشیر بردن و اختیار ذلّت و خواری؛ هیهات ما ذلّت و خواری را بپذیریم، خدا و پیامبرش و مؤمنان و دامنهایی که پاک و پاکیزهاند و مردان باغیرت ما را از این کار منع میکنند؛ مردانی که ابا دارند اطاعت و فرمانبری پستفطرتها را بر قتلگاههای شریفان اختیار کنند».
[6]. سپهر، ناسخالتواریخ، ج6، جزء2، ص360. «همانا رحمت و یاری خداوند در دنیا و آخرت از شما جدا نخواهد شد».
[7]. حمد، 6. «ما را به راه راست هدایت کن».
[8]. نهجالبلاغه، خطبه 193 (ج2، ص161). «متّقین گویا بهشت را دیده، و خود را در آن در نعمت میبینند، و گویا جهنّم را دیده و خود را در آن در عذاب میبینند».
[9]. کلینی، الکافی، ج2، ص53.
[10]. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج1، ص317؛ لیثی واسطی، عیونالحکم و المواعظ، ص415؛ ابنشاذان قمی، الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین((علیهالسلام)، ص235؛ اربلی، کشفالغمه، ج1، ص169، 289. «اگر پردهها کنار زده شود بر یقین من چیزی افزوده نخواهد گشت».
[11]. نهجالبلاغه، حكمت 97 (ج4، ص22).
[12]. فتح، 11. «آنها به زبان خود چیزی میگویند که در دل ندارند».
[13]. مفید، الارشاد، ج1، ص84؛ ابناثیر جزری، الکامل، ج2، ص158؛ اربلی، کشفالغمه، ج1، ص193. «مسافت بسیار دوری رفتید».
[14]. «او از من و من از اویم».
[15]. «من (جبرئیل) از شما دو نفر میباشم».
[16]. صدوق، عللالشرائع، ج1، ص7؛ ابناثیر جزری، الکامل، ج2، ص154. «هیچ شمشیری نیست مگر ذوالفقار و هیچ جوانمردی نیست مگر علی».
[17]. مفید، الارشاد، ج2، ص92؛ فتال نیشابوری، روضةالواعظین، ص184.
[18]. مفید، الارشاد، ج2، ص92؛ فتال نیشابوری، روضةالواعظین، ص184.
[19]. طبری، تاریخ، ج4، ص318؛ ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج8، ص191. «به خدا سوگند از تو جدا نمیشویم، جانهایمان فدای توست با گلوها و پیشانیها و دستهایمان از تو دفاع میکنیم و از تو پاسداری میکنیم، وقتی ما کشته شدیم آنگاه به عهد خود وفا کردهایم».
[20]. در اینجا بهمناسبت، این اشعار را كه در این سفر خطاب به حضرت مولای متّقیان و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) عرض و به مجمع اسلامی جهانی هدیه نمودم، توسّلاً خدمت خوانندگان عزیز تقدیم میدارم:
علی ای واقف اسرار هستی |
|
علی ای رهنمای حـقپرستی |