شنبه: 8/ارد/1403 (السبت: 18/شوال/1445)

فصل یازدهم
ودیعه پیغمبر(ص)‏

ابن‌اثیر[1] و سبط ابن‌جوزی[2] و طبری[3] نقل كرده‌اند كه: وقتی سرهای شهدا را نزد ابن‌زیاد آوردند با شمشیر یا چوب به لب‌های مبارك حسین‌(علیه‌السلام) می‌زد؛ زید بن ‌ارقم وقتی دید ابن‌زیاد، دست از این بی‌ادبی بر‌نمی‌دارد، گفت: چوبت را برگیر! قسم به آن‌كسی كه غیر از او خدایی نیست! من در زمانی طولانی می‏دیدم پیغمبر‌(ص) میان این دو لب را می‏بوسید. زید گریست و ابن‌زیاد با او درشتی كرد و او را به كشتن تهدید نمود و گفت: خدا چشمانت را بگریاند! اگر پیر خرفتی نبودی گردنت را می‏زدم.

زید از مجلس ابن‌زیاد برخاست، و می‏گفت: مردم!، شما از این پس بندگانید (یعنی باید غلام و بندة بنی‌امیّه و كارگزاران آنها باشید)، پسر فاطمه‏‌(علیهاالسلام) را كشتید و پسر مرجانه را زمامداری و حكومت دادید. به خدا نیكانِ شما را می‏كشند، و بدان شما را بنده می‏سازند. پس دور باد از عزّت،

 

آن‌كسی كه راضی به ذلّت و عار گردد. سپس بازگشت و به ابن‌زیاد گفت:

حدیثی برای تو بگویم كه خشم تو از آن بیشتر شود: دیدم پیغمبر‌(ص) حسن را بر پای راستش نشانده بود، و حسین را بر پای چپ، پس دست خود را بر سر آنها گذارد و گفت:

«اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُكَ إِیَّاهُمَا وَصَالِحَ الْمُؤْمِنِینَ»؛[4]

«خدایا! من این دو و صالح‌المؤمنین (علی) را نزد تو ودیعه و سپرده گذاردم».

پس ودیعة رسول خدا در نزد تو چگونه است ای پسر زیاد؟».

ابن‌زیاد به خشم آمد و تصمیم به قتل زید گرفت.

 

 

[1]. ابن‌اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص81؛ همو، اسدالغابه، ج2، ص21.

[2]. سبط ابن‌جوزی، تذکرةالخواص، ص231.

[3]. طبری، تاریخ، ج4، ص349.

[4]. ابن‌نما حلی، مثیر‌الاحزان، ص72؛ مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص118؛ بحرانی اصفهانی، عوالم‌العلوم، ص385.

نويسنده: 
کليد واژه: