در اینکه معرفت ذات و حقیقت باریتعالی محال است شکّی نیست، و احدی حتّی پیامبران خدا را به آن راهی نیست، و موجب انقلاب محاط به محیط، و محیط به محاط است:
نه ادراک بر کـنه ذاتـش رسـد |
|
|
|
نه فکرت به غور صـفاتش رسد |
|
نه بر کنه ذاتش رسد دست فهم |
|
|
|
نه بر اوج وصفش پَرَد مرغ وهم |
|
در ذات الهی هرچه بشر فکر کند فکرش به جایی منتهی نمیشود، و افزون بر آنچه انبیاء و قرآن مجید و احادیث شریفه از صفات الهی و اسماء الحسنای او فرمودهاند، هرچه دیگران از
حکما و عقلا گفته و بگویند تصوّر خودشان است، و خدا اجمل و اکبر و اعظم از آن است.
[1]. «هر آنچه که شما آن را در اوهام خودتان در دقیقترین معانیاش بازشناسی میکنید، مخلوق و مصنوعی است مثل خودتان که به خودتان باز میگردد. چهبسا مورچه ریز، خیال میکند که همانا برای خداوند متعال نیز دو تا شاخک است، چراکه شاخکداشتن کمال خودش است و خیال میکند که شاخک نداشتن نقصان است برای آنکه شاخک ندارد. حالِ عقلاء نیز در توصیف خداوند متعال همینگونه است». مجلسی، بحار الانوار، ج66، ص۲۹۳.