یك روز ـ شاید در همین دو سه سال پایان عمر شریف و پربركتشان- در جلسه استفتاء مسألهای مطرح شد.
آقا اظهار نظر فرمودند و حقیر، ایرادی عرض كردم، و كلام ردّ و بدل شد.
آقا فرمودند مثلاً به این تعبیر كه من پیر شدهام اشاره به اینكه حال بحث ندارم.
همین، و بیش از این نفرمودند، ولی این هم از ایشان به حقیر، حالت اعتراضگونهای داشت.
بنده ناراحت شدم و سكوت كردم. كار خلافی كردم یا نه، روز دیگر به اتفاق حضرت آقای اخوی در جلسه استفتاء یك یا دو جلسه شركت نكردم.
آن مرد بزرگ و آن عنصر سیادت و اخلاق در مقام دلجویی از حقیر برآمدند.
مرحوم حاج احمد خادمی پیشكار مخصوص خود را فرستادند به این بیان كه با آنهمه سوابق كه با مرحوم والدتان دارم و با اینهمه سوابق و به تعبیر من حقوق بزرگی كه به شما دارم این عكسالعمل سزاوار نبود.
بههرحال امر فرموده بودند كه مرا به خدمتشان ببرد. وقتی شرفیاب محضرشان شدم دو مرتبه فرمودند:
«من عذر میخواهم».
حقیر كه بهشدت شرمنده شده بودم، دست مباركشان را بوسیدم، و عرض كردم كه این اظهار لطف و عذرخواهی از مثل شما بیشتر مرا تحتتأثیر قرار میدهد (البته عین الفاظ نیست و مضمون آن است).
حقیر، اكنون هم در برابر روح بزرگ آن مرحوم احساس شرمندگی میكنم و الطاف او را سپاسگزارم. اللّهم اجره عن الإسلام والمسلمین خیر جزاء المحسنین.