در میان تمام كسانی كه در مقابل دعوت اسلام به توحید و خداپرستی عناد ورزیده و لجوجانه مخالفت كرده، و مقاومت نشان دادند ابوسفیان فساد و عناد و اصرارش از دیگران بیشتر بود. او تا وقتی كه پیروزی قطعی نصیب مسلمانها نشده بود، برای خاموش كردن انوار آفتاب اسلام تلاش كرد، و در بدر، احد و خندق از سران مشركین، و در احد و خندق سردار لشكر و زعیم سپاه كفر بود.
ابوسفیان، خودش، زنش و پسرهایش آنچه توانستند پیغمبر (ص) را اذیت كردند، و از شرك و كفر پشتیبانی نمودند و در جنگ بدر سه تن از فرزندانش معاویه، حنظله و عمرو شركت داشتند. علی(علیهالسلام) حنظله را كشت و عمرو را اسیر كرد ولی معاویه گریخت و آنچنان فرار كرد كه وقتی به مكه رسید پاهایش باد كرده و ساقهایش ورم كرده بود بهطوریكه تا دو ماه خود را معالجه میكرد!.[1]
در سال فتح مكه ابوسفیان و زن و فرزندانش از روی اكراه و بیم قتل به ناچار اسلام آوردند ولی در كفر باطنی خود باقی ماند و تا مرد با نفاق با مسلمانها زندگی كرد.
روایات و اخبار در ذمّ ابیسفیان فراوان نقل شده و ازجمله روایتی است كه از رسول خدا(ص) روایت كردهاند كه آن حضرت دید ابوسفیان میآید درحالیكه بر الاغی سوار است؛ و معاویه زمام آن را گرفته و یزید پسر دیگرش آن را میراند فرمود:
«خدا لعن كند آن را كه سوار است و آنكه زمام مركب را گرفته و آنكه آن را میراند».
راجع به نفاق او و اینكه اسلامش از روی اكراه بود و تا زنده بود دست از دشمنی با اسلام و مسلمانها بر نداشت، حكایات بسیار در تواریخ است. ازجمله معروف و مشهور است که در روز بیعت عثمان كه آغاز حكومت بنیامیّه بود گفت:
تَلَقَّفُوهَا یَا بَنِی عَبْدِ شَمْسٍ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، فَوَاللهِ مَا مِنْ جَنَّةٍ وَلَا نَارٍ؛
ای فرزندان عبدشمس! بگیرید این حكومت و ریاست را و مانند گوی دست به دست هم بدهید. پس سوگند به خدا بهشت و آتشی نیست.[3]
و در نقل دیگر است كه گفت:
فَوَالَّذِی یَحْلِفُ بِهِ أَبُوسُفْیَانَ مَا مِنْ جَنَّةٍ وَلَا نَارٍ؛
قسم به آنكسی كه ابوسفیان به آن سوگند میخورد (نه قسم به الله) نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی.
ابنعبدالبر از حسن بصری روایت كرده كه وقتی خلافت بر عثمان مقرّر شد ابوسفیان بر او وارد شد، و گفت:
قَدْ صَارَتْ إِلَیْكُمْ بَعْدَ تَیْمٍ وَعَدِیٍّ فَأَدِرْهَا كَالْكُرَةِ، وَاجْعَلْ أَوْتَادَهَا بَنِی اُمَیَّةَ فَإِنَّمَا هُوَ المُلْكُ، وَلَا أَدْرِی مَا جَنَّةٌ وَلَا نَارٌ.
این حكومت بعد از تیم و عدی (كنایه از ابوبكر و عمر است) به دست تو رسیده است، پس آن را همچون توپ دست به دست بگردان و بنیامیّه را اساس و پایههای آن قرار بده، بههوش باش كه این سلطنت است! من نمیدانم بهشت و جهنم چیست!.[4]
وقتی بعد از آنكه اسلام آورده بود در حضور پیغمبر(ص) در پیش خود میاندیشید، و حدیث نفس میكرد كه نمیدانم محمّد(ص) به چه علت بر ما پیروز گشت،
فَضَرَبَ فِی ظَهْرِهِ وَقَالَ: «بِاللهِ نَغْلِبُكَ»؛[5]
پیغمبر(ص) بر پشت او زد و فرمود: «به یاری خدا بر تو پیروز میشویم».
بعد از آنكه كور شده بود بر ثنیه اُحد ایستاده و به آنكس كه او را راه میبرد گفت:
هَهُنَا رَمَیْنَا مُحَمَّداً وَقَتَلْنَا أَصْحَابَهُ.[6]
از جنگ احد سخن میراند و با افتخار میگفت:
در اینجا محمّد را به تیر بستیم، و اصحابش را كشتیم.
و دیگر از علائم نفاق او این است كه به عباس گفت: ملك و پادشاهی پسر برادرت عظمت یافته. عباس گفت: وای بر تو، پادشاهی نیست پیغمبری است. همچنین وقتی دید بلال بر كعبه معظمه اذان میگوید و بانگش به «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» بلند شد، گفت: خدا عتبه را خوشبخت ساخت كه این روز را ندید.[7]
در جنگ حنین وقتی سپاه مسلمین گریختند، و پیغمبر(ص) و علی(علیهالسلام) با عدّه قلیلی مقاومت کردند ابوسفیان نفاق و كینه خود را آشكار ساخت و درحالیكه اَزلام همراهش بود میگفت:
لَا تَنْتَهِی هَزِیمَتُهُمْ دُونَ الْبَحْرِ؛[8]
مسلمانان تا لب دریا فرار خواهند كرد!.
و همچنین در جنگهای شام، رومیان را بر مسلمانها تحریص میكرد، و وقتی رومیها عقبنشینی میكردند تأسف میخورد.[9]
ابوسفیان علاوه بر نفاق و عناد، سوابق ننگین اخلاقی دیگر نیز داشت، و معاویه در الحاق زیاد به او، به زناكاری او نیز اعتراف كرد.
زمخشری در ربیعالابرار مینویسد: با نابغه مادر عمروعاص كه از زنان زانیه بود در طهر واحد چهار نفر زنا كردند كه ازجمله ابوسفیان بود و عمرو از او متولد شد، هر چهار تن او را به خود نسبت دادند ولی نابغه خودش چون عاص مخارجش را میداد او را نسبت به عاص داد، و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب در شعر خود به عمرو میگوید: أَبُوكَ أَبُوسُفْیانَ لَا شَكَّ قَدْ بَدَتْ....[10]
وقتی پیغمبر اعظم(ص) از دنیا رحلت فرمود ابوسفیان در مكه مشغول تحریك و تهییج فتنه بر علیه اسلام شد و خواست مردم را به ارتجاع وادارد. سهیل بن عمرو در آن هنگام كه افكار، سخت متشنج و مضطرب بودند، نقشههای ابوسفیان را كه مردم را به ترك اسلام و بازگشت به جاهلیت تحریص میكرد، نقشبرآب ساخت، او خطبهای خواند و گفت:
به خدا سوگند، من میدانم كه این دین مانند آفتاب كه به مشرق و مغرب عالم میتابد جهانگیر خواهد شد. ابوسفیان شما را فریب ندهد او خودش نیز آنچه را من میدانم میداند، لكن سینهاش از حسد با بنیهاشم ناراحت و سنگین است.[11]
ابوسفیان از مكه به مدینه آمد، داستان سقیفة بنیساعده و بیعت ابوبكر و غصب خلافت را، برای روشنكردن آتش یك جنگ داخلی در اسلام، وسیله خوبی
شناخت، لذا نزد علی(علیهالسلام) آمد و گفت: دست بده تا با تو بیعت كنم به خدا سوگند اگر بخواهی مدینه را از سوار و پیاده پر میكنم.
علی(علیهالسلام) چون از اندیشهاش باخبر بود او را از پیش خود براند، و فرمود: «به خدا سوگند، تو از این كار غیر از فتنه قصدی نداری و به خدا قسم از دیرباز تا حال بدخواه اسلام بودهای و ما را حاجت به تو نیست».[12]
[1]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص85. بنا به نقل علامه كراجكی در كتاب التعجّب معاویه در سال فتح در یمن بوده و پدرش را در مورد اینكه اسلام آورده بود سرزنش كرد، چون خونش هدر شده بود ناچار پنج یا شش ماه پیش از رحلت پیغمبر، اسلام آورد. کراجکی، التعجّب، ص105 ـ 106.
[2]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص175؛ ر.ک: طبری، تاریخ، ج8، ص185.
[3]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص175.
[4]. ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1679. عثمان هم به وصیت عموزادهاش عمل كرد و تا توانست بنیامیّه را در شهرها حكومت داد و بر مسلمانها مسلط ساخت تا هرچه میخواستند ظلم و ستم كردند.
[5]. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج23، ص458؛ ابنحجر عسقلانی، الاصابه، ج3، ص334.
[6]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص175.
[7]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص175.
[8]. ابنهشام، السیرةالنبویه، ج4، ص894؛ طبری، تاریخ، ج2، ص347؛ ابناثیر جزری، الکامل فیالتاریخ، ج2، ص263؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج4، ص374.
[9]. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج6، ص529؛ ابناثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص414؛ مقریزی، النزاع و التخاصم، ص58؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص94.
[10]. زمخشری، ربیعالابرار، ج4، ص275؛ ر.ک: امینی، الغدیر، ج10، ص219.
[11]. ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج2، ص670 ـ 671.
[12]. ابناثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج2، ص325 ـ 326.