اهانت به مقام مقدس پیغمبر(ص) از این بالاتر نمیشود كه كسی صریحاً یا به كنایه بگوید: شمشیر او به دست این افراد بود، یعنی این افراد مظهر برنامههای سیاسی و نظامی اسلام بودند.
جا دارد كه برای مثل این مصیبتها كه در اسلام، افرادی مانند ابنعربی پیدا شوند و جسارت و دشمنی را با اهلبیت رسالت به این حد برسانند، عوض اشك، خون گریه كنیم.
دشنام و ناسزا به پیغمبر(ص) و به اسلام از این جمله ابنعربی بدتر نیست؟
نه، ای ابنعربی! حسین(علیهالسلام) و یاران و اصحابش و هركس برای یاری حقّ و نصرت اسلام قیام كرد، با شمشیر پیغمبر(ص) كشته نشد.
حسین(علیهالسلام) ، با شمشیر عتبه و شیبه و ولید و مشركینی كه با اسلام مبارزه كردند كشته شد. با شمشیر كفر و ارتجاع، با شمشیر ابیسفیان و پسرهایش كه در جنگ بدر و اُحد و احزاب به روی اسلام كشیده شد، با شمشیری كه حمزه را با آن كشتند، با شمشیر معاویه و عمروعاص و مروان، كشته شد. حسین(علیهالسلام) با شمشیر شما نویسندگان متملق و چاپلوس كشته شد.
یكی دیگر از این افراد محمد خضریبک صاحب كتاب محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه است كه در كتاب نامبرده به اسلام و تاریخ خیانتها كرده است.
این مرد كه ناصبی و طرفدار بنیامیه مخصوصاً معاویه و یزید بوده، قیام حسین(علیهالسلام) را یك تندروی و انتحار سیاسی و ترك حزم و دوراندیشی و
خوشگمانی به مردم عراق شمرده و با الفاظی اعتراضآمیز از نهضت حسین(علیهالسلام) انتقاد كرده و بهجای اینكه بنیامیه و مخصوصاً معاویه را كه موجب تفرقه و اختلاف مسلمین شد و بر خلیفه بهحقّ خروج كرد و پسرش یزید را كه شایستگی نداشت، به رسم اكاسره و قیاصره، ولیعهد ساخت، نكوهش و توبیخ كند به روش پاك و مقدس حسین(علیهالسلام) و قیام او بر ضدّ یزید، حمله كرده و در پایان مقال میگوید:
حسین(علیهالسلام) در موقعی با یزید مخالفت كرد كه هنوز از او جور و ستمی ظاهر نشده بود.[1]
ما میگوییم: در محیط مسلمین و جهان اسلام خصوصاً باتوجّه به سوابق روشن سیدالشهدا(علیهالسلام) و فضایل و مناقب او و اخبار و احادیث متواترهای كه در شأن و بلندی مقامش از پیغمبر اعظم(ص) روایت شده، احتمال آنكه حسین(علیهالسلام) در این قیام قدمی به اشتباه برداشته باشد مردود و منفی است و مصاب بودن آن حضرت، یك فكر عمومی و نظر و رأی همگانی است.
در عصر ما عموم عقلا و طبقات فاضل دنیا بر این عقیده هستند كه باید تا سرحدّ امكان با ظلم و ستم و استثمار ضعیفان مبارزه كرد و حیات و بقای ملل را وابسته به مقاومت آنها در برابر ظلم و ستم میدانند و روش حسین(علیهالسلام) را میستایند، او را پیشوای فداكاران راه نجات بشر و آزادی ملتها و اصلاحات میدانند و به یاوهسراییهای خضریبک ناصبی كسی اعتنا نمیكند و كسانی كه این یاوهها بر قلم و زبانشان جاری شود مورد طعن و ردّ مسلمین واقع میشوند. معذلك بهطور اختصار باتوجّه به پاسخهایی كه دانشمند مصری استاد محمد رضا در كتاب الحسن و الحسین سبطا رسول الله به خضریبک داده چند پاسخ به او میدهیم:
1. خضریبک گمان كرده، قیام حسین(علیهالسلام) بهمنظور طلب سلطنت بوده و حاصل نشدن آن بهعلت ترك حزم و احتیاط و آماده نساختن وسائل و اسباب بوده است؛ ازاینجهت حركت امام(علیهالسلام) را بدون مطالعه عاقبت كار و دوراندیشی شمرده و مورد انتقاد قرار داده است.
ولی چنانكه مكرر گفتهایم: قیام امام(علیهالسلام) برای طلب حكومت نبود و آن حضرت از عواقب امر مطلع بود و دیگران هم از مآل و پایان این حركت آگاه بودند و امام(علیهالسلام) خود را مكلّف میدانست كه در برابر وضعی كه پیش آمده عكسالعمل نشان دهد.
او بیعت با یزید را جایز نمیدانست و امتناع از آن را هرچند به قیمت خون پاكش تمام شود واجب میدانست.
حسین(علیهالسلام) در بین امت، شخصیت اول و تمام شرایط زمامداری اسلامی در او جمع بود. او از خاندان رسالت بود، به صلاح امت اهمیت میداد؛ چگونه راضی شود خلافت بازیچه جوانی فاسق، فاجر و متجاهر به گناه گردد.
اگر امر به معروف و نهی از منكر واجب باشد، حسین(علیهالسلام) اولكسی بود كه باید به آن عمل كند، و اول كسی است كه باید برای پاك كردن محیط از منكرات و كفر و ظلم اگرچه به بذل جان باشد، اقدام كند. اگر حسین(علیهالسلام) در راه بقای دین و دفاع از شرع، مجاهده و فداكاری نكند پس چه كسی جهاد كند؟
حسین(علیهالسلام) فداكاری و جاننثاری در راه اقامه حقّ و اماته باطل و نجات اسلام را واجب میدانست كه فرمود:
و فرمود:
اشتباه یا اشتباهكاری خضریبک در اینجا است كه قیام امام(علیهالسلام) را با قیام سیاستمداران و ریاستطلبان تاریخ مقایسه كرده و آن را انتحار سیاسی و ترك حزم شمرده باآنكه این قیام از هرگونه شائبه اغراض دنیایی و شخصی منزّه و مبرّا بود و در فصل اول همین بخش روشن ساختیم كه قیام امام(علیهالسلام) یك قیام الهی و ادای تكلیف دینی و مأموریت خدایی بود و باید آن را با قیامهای مشابه آن (نهضتهای انبیا و اولیا) مقایسه كرد كه به اتكای نیروی مادی و ظاهری نبود.
ابراهیم خلیل(علیهالسلام) درحالیكه نه قشونی داشت و نه شمشیر و اسلحه و نه همكار و همفكری، در برابر پادشاه جباری مانند نمرود قیام كرد و خدایان و مقدسات او و ملتش را خوار شمرد، بتهایشان را شكست و پایمال نمود. موسای كلیم(علیهالسلام) چوپان پشمینهپوش فقیر از فرعون مصر خواستار شد كه دست از دعوای خود بردارد و استعباد بندگان خدا را ترك كند و بنیاسرائیل را آزاد سازد، او را گمراه شمرد و از او و قشون و سپاهش بیم نكرد.
محمّد(ص) بیمعین و یار و یاور و تنها و بیجمعیت و لشكر، پرچم دعوت گردنكشان متكبر عرب و عجم را به دوش گرفت، و قبائل مشرك و وحشی را كه سیصدوشصت بت داشتند، به توحید و پرستش خدای یگانه خواند و به پادشاه ایران و قیصر روم نامه نوشت و همه را دعوت به پذیرش دین خدا كرد.
یحیای پیغمبر(ص)، مردم را بهسوی خدا خواند، پادشاه ستمكاری او را كشت و سرش را برای فاحشهای به هدیه بردند.
حسین(علیهالسلام) مردم را به حقّ و عدالت و دین جدّش دعوت كرد، او را كشتند و سرش را برای یزید هدیه بردند.
زكریا(علیهالسلام) و سایر پیغمبرانی كه كشته شدند، یا مردم دعوتشان را پذیرفتند، با اتكا به كدام اسباب ظاهری و وسایل مادی قیام كردند؟
قیام این طبقه جز مأموریت دینی، باعثی نداشت و غلبه و شكست ظاهری برای آنها یكسان بود.
در عصر انبیا نیز كسانی بودند كه دعوت ایشان را تندروی و بیاحتیاطی و استقبال از مرگ و هرگونه خطر میشمردند، بلكه آنها را به باد استهزا و تمسخر میگرفتند، چون هدف انبیا را از هدف مردمان دنیاطلب و جاهدوست تمیز نمیدادند و نهضتهای روحانی و معنوی و آسمانی را كه بر اساس اطاعت امر خدا و فضیلت و بشردوستی و حقیقت و عدالت و اتمامحجت است، مانند نهضتهای دنیایی كه بر اساس حبّ به دنیا و جاه و ریاست و منفعت شخصی است گمان میكردند.
2. به نظر خضریبک، حسین(علیهالسلام) وقتی که قیام كرد، هنوز از یزید ستمی ظاهر نشده بود و بهتر این بود كه صبر كند و حرفی نزند و حكومت او را امضا كند تا یزید بر مركب مرادش سوار شود و ظلم و ستمش عالم را بگیرد، آن وقت قیام كند!
خضریبک گمان كرده حسین(علیهالسلام) یزید را نمیشناخت، یا مسلمانها او را نمیشناختند.
یزید مشهور به فساد اخلاق و اعمال زشت بود. میگساری و سگبازی و تجاهر او به معاصی معروف بود. كسانی كه در زمان معاویه با ولایتعهدی او مخالفت كردند همه فساد اخلاق و سوء رفتار او را مانع زمامداری او میدانستند.
یزید در زمان پدرش حتی وقتی به مدینه میآمد، باآنكه میدانست كردار و رفتارش به گوش بزرگان اسلام و صحابه میرسد، دست از میگساری بر نمیداشت.[4]
امام(علیهالسلام) در همان عهد معاویه، او را میشناخت و به معاویه فرمود: «تو میخواهی مردم را به اشتباه بیندازی، مثل آنكه غائبی را وصف كنی یا كسی را كه در پشت پرده است بشناسانی. یزید خودش خود را با سگها و كبوترهایش و كنیزان خواننده و نوازندهاش و با انواع كارهای لهو شناسانده است، رها كن آنچه را اراده
كردهای! سود نمیدهد تو را اینكه بر خدا وارد شوی درحالیكه بار گناهی كه از ستم به این خلق داری بیشتر از این باشد».[5]
3. اگر یزید بعد از شهادت امام(علیهالسلام) عدل و داد پیشه كرده و به كتاب و سنّت عمل نموده بود و آن كردار زشت و رفتار نكوهیده را ترك كرده بود، جا داشت كسی بگوید حسین(علیهالسلام) او را چنانكه باید نشناخت و در نهضت شتاب فرمود.
ولی بعد از آنكه حادثه كربلا و اسارت خاندان پیغمبر(ص) و واقعه حرّه و تخریب مكه معظمه و مداومت او به معاصی و تجاهر به فسق و فجور و گناهان كبیره، او را بیشازپیش به مردم معرفی كرد، اینگونه ایراد از خضریبک جز آنكه حكایت از عداوت با اهلبیت(علیهمالسلام) میكند معنایی ندارد.
4. سخنان خضریبک یا از جهت تعصب یا ازجهت عدم درك هدف اسلام است. او گمان میكند هركس علیه هر حكومتی در هر شرایطی قیام كند، عامل تفرقه و اختلاف است و باید از هر ظالم و ستمگر و هر حكومتی، تمكین و اطاعت كرد و با او همكاری و سازش نمود تا تفرقه و اختلاف پیش نیاید و اتحاد و همكاری، پسندیده است اگرچه با ستمكاران و برای ظلم و ستم باشد و همه باید با حكومت یزید، ولید، حجاج، معاویه و بیدادگران تاریخ از در سازش در آیند و آنها را به رسمیت بشناسند تا تفرقه ایجاد نشود. نه، خضریبک! سخت گمراه شدهای، اختلاف و تفرقه بین اهل حقّ و باطل همیشه بوده و هیچ شریعتی اجازه نمیدهد كه اهل حقّ تسلیم اهل باطل شوند، برای آنكه تفرقه و اختلاف حادث نشود. با این حساب شما، ابراهیم خلیل(علیهالسلام) هم كه در مقابل نمرود، و پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) كه علیه بتپرستی قیام كرد، ـ العیاذ بالله ـ عامل تفرقه و اختلاف شدند.
نه آقای خضریبک! ریشه اختلافات مسلمین، حكومت امثال معاویه مفرّقالجماعات، و یزیدها و مخالفت آنان با تعالیم دین و دستورات اسلام و جاهپرستی و دنیاطلبی بود.
5. آقای خضری بک! در نزد امام(علیهالسلام) حساب كار روشن بود و با كمال بیداری و هشیاری بهسوی مقصد و هدفی كه داشت میرفت و از ماورای پردههای زمان، اوضاع بعد را پیشبینی میكرد و تدارك كار را چنان دید كه حكومت بنیامیه در خشم و نفرت عمومی محو و از شمار حكومتهای اسلامی خارج و به لعن ابد گرفتار گردند. حسین(علیهالسلام) در این جهت كه بنیامیه و مخصوصاً یزید و معاویه را از پا در آورد و پرده از باطن كار آنها بردارد و مسلمانان را با خودش در باطل بودن آنها همصدا كند و اسلام را از شرّ آنها نجات دهد، تمام قوایی را كه لازم بود، برای اینكار بسیج نمود و دقیقهای از دقایق، حزم و احتیاط را ترك نكرد و در راه تأمین مقصد و هدف خویش تمام اطراف و جوانب كار را ملاحظه فرمود و مقدمات را چنان فراهم كرد كه مقصدش تأمین گشت و صدای مظلومیتش در عالم پیچید، و بنیامیه منفور و مخذول شدند و نقشههایی كه داشتند بیاثر شد، و پسر یزید (معاویه دوم) رسماً بر منبر دمشق به مظالم و جرائم پدر و جدش، و فضایل علی(علیهالسلام) و صلاحیت اهلبیت(علیهمالسلام) شهادت داد.
[1]. خضری بک، محاضرات تاریخ الاممالاسلامیه، ج2، ص129 ـ 130.
[2]. طبری، تاریخ، ج4، ص305؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص149 ـ 150؛ زرندی، نظمدررالسّمطین، ص216.
.[3] ابنداوود دینوری، الاخبارالطوال، ص254. «من با خواستة ابنزیاد موافقت نمیکنم. آیا جز مرگ چیزی است؟ من از مرگ استقبال میکنم و به آن خوشآمد میگویم».
[4]. ابناثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج3، ص317.
[5]. ابنقتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج1، ص208 ـ 209؛ امینی، الغدیر، ج3، ص260؛ ج10، ص248.