شاید بعضی گمان كنند كه شجاعت حسین(علیهالسلام) همان زور بازو و قدرت و قوّت بدنی و علم آن حضرت به آیین جنگ و نبرد و به خاكانداختن دلیران و دلاوران بوده است، و بزرگترین نمایشهای شجاعت آن حضرت را حملاتی بدانند كه یكتنه به سپاه دشمن مینمود، و آنها را مانند طومار بههم میپیچید كه وقتی دیدند حریف آن دست و بازو نمیشوند از اطراف، پیكر پاكش را هدف سنگ و تیر قرار دادند و اگرچه آن سید مظلومان را شهید كردند، و سر انورش را شمر یا سنان یا خولی از بدن جدا ساخت اما كسی ادعا نكرد كه من به زور بازوی شخصی خود آن حضرت را كشتم. كثرت زخم و جراحات بسیار و تشنگی و خونریزی فوقالعاده آن امام مجاهد را (به ظاهر) از پا در آورد كه آن دشمنان خدا به قتلش دلیر شدند، وگرنه كسی نبود كه بتواند با نبرد و زور بازو آن یادگار حیدر كرّار را به قتل برساند.
حجاباتیان پرده برداشتند |
|
به نظاره گردن بر افراشتند |
ابنحجر در شرح الهمزیه گفته است:
بیشتر كسانی كه به جنگ با حسین پرداختند، كسانی بودند كه به آن حضرت نامه نوشتند و با او بیعت كرده بودند، وقتی حسین دعوتشان را اجابت كرده و به سویشان آمد نزد دشمنش رفتند و سپاهی كه ابنزیاد برای نبرد حسین فرستاده بود، بیست هزار تن بودند. حسین با آن جمعیت كم، با آن لشكر بسیار كارزار نمود و در آن ایستگاه ایستادگی شگفتانگیزی نشان داد، و اگر میان او و میان آب حایل نشده بودند بر او غالب نمیگشتند، زیرا حسین شجاع بزرگی بود كه در میدان نبرد مغلوب نمیشد.[1]
این زور بازو و نیروی جسمانی و حملات دلیرانه نمایشی از نمایشهای شجاعت است.
شجاعت كه موضوع سخن است و یكی از فضایل برجسته حسین(علیهالسلام) حالتی است نفسانی و روحی كه حدّ وسط بین تهوّر و جُبن است، و هركس واجد آن باشد دارای ضبط نفس خاصی است كه عوامل ترس و جبن و كندی و سستی و فتور، و اسباب تندی، بیباكی، گستاخی و جسارت بر او مسلط نمیشود.
این صفت اگر زور بازو و قدرت جسمی و هر قوّه و قدرت دیگر را رهبری كند، آن قدرت مظهر شجاعت خواهد شد و الّا سبب سرزنش و ملامت میگردد.
این صفت از شریفترین صفات فاضله است و ظهور كمال استعداد بشر و فعلیت قوای كامله در او به این صفت وابسته است.
هر ملتی كه افراد آن از شجاعت روحی و اخلاقی بهرهمند نباشند آن ملّت رهسپار دیار نیستی خواهد گشت و بهزودی تحت تسلط بیگانگان قرار خواهند گرفت.
وجود، و مقدار بقای امم و عزّت و سربلندی آنها وابسته به میزان بهرهای است كه از شجاعت داشته باشند.
محافظهكاری، احتیاطات بیجا، عوامفریبی، ترس از انتقاد، جلوگیری از آزادی دیگران، اختناق افكار، تندرویها، جسارتهای جنونآمیز، باختن روحیه و ناشكیبی، ستمگری و وطنفروشی، خیانت به ملت و پیشهكردن سیاست تستّر در امور و راضی شدن به بیشرفی و بیآبرویی، همه كاشف از نداشتن صفت شجاعت است.
چنانچه ضبط نفس و خویشتنداری و صراحت لهجه و مقاومت با ناملایمات و سختیهای روزگار و بیم نداشتن از انتقاد و احترام به آزادی دیگران، ناشی از ملكه شجاعت است.
تمام مظاهر این شجاعت در حسین(علیهالسلام) وجود داشت، و روح و جسم او مركز نمایش عالیترین مرتبه شجاعت بود تا جایی كه «شجاعةالحسینیه» ضربالمثل گشت.
شبراوی شیخ اسبق جامع الازهر از یكی از بزرگان نقل كرده كه گفته است:
اهلبیت جامع تمام فضایل بودند: علم، حلم، فصاحت، ذكاء، بدیههگویی، جود، شجاعت و... دانشهای آنها تحصیلی و از آموختن نبود بلكه بخشش و موهبت الهی بود.
هركس بخواهد فضایلشان را بپوشاند مثل كسی است كه بخواهد آفتاب را بپوشاند.
هیچكس از آنها سؤالی نكرد كه آنها در جواب عاجز شوند.
هیچكس با آنها در مقام معارضه و همطرازی بر نیامد مگر آنكه مغلوب شد.
چه بسیار سختیها و مصائب كه در هنگام جهاد و قتال به آنها رسید و با صبر جمیل آن را تحمّل كردند، و سستی و ناتوانی در آنها پیدا نشد. وقتی صدایشان به سخن بلند شود همه صداها خاموش میگردد، و همه گوشها برای شنیدن سخنانشان آماده میشود. فضایل و خصلتهایی است كه خدای، ایشان را به آن مخصوص گردانیده است.
سپس شبراوی میگوید:
امامحسین (علیهالسلام) در اوج صفات عالیه قرار گرفت، و علوّ مرتبه او به حدّی است كه ثریّا از رسیدن به معنای آن فرومایه و حقیر است، و در آن بازاری كه غنیمتهای مجد و بزرگی را قسمت كردند سهم وافرتر، و نصیب بیشتر مخصوص او گردید، و جرثومه عزّت بیت رسالت، و خاندان نبوّت در او و برادرش حسن(علیهالسلام) انحصار یافته بود. خصال مجد و فضیلت آنها مورد اتّفاق است، و چرا چنین نباشد، و حال آنكه آن دو بزرگوار فرزندان فاطمه بتول و مقبول حضرت رسول(ص) بودند.
هُمَا شَمَّرَا لِلْمَجْدِ یَبْتَنِیَانِهِ |
|
كَأَن لَمْ یُؤَسِّسَ وَالِدٌ لَهُمَا مَجْداً |
آن دو دامن همّت را به كمر زدند كه بنای مجد (و عظمت) را خود برپا سازند، گویا پدری برای آنان تأسیس مجدی
نكرده است و حال آنكه اگر در این جهت استراحت كرده و هیچ كوششی نمیكردند، باز هم برای آنها بهواسطة مجد و عظمتی كه داشتند، مثل و نظیری برای خویش نمییافتند.
پس از آن گفته است: حسین با قوّت قلب در نبرد با دلیران اقدام كرد، صابرانه حمله مینمود و فرار از جهاد را پستی و عار میدانست. با نفسی مطمئن، و عزمی آرام به استقبال اهوال شدیده میرفت، مصافحه با شمشیر و نیزه را در راه خدا غنیمت میدانست و جانبازی و ریختن خون دل را در راه عزّت، بهایی كم میشمرد. از پستی و دنائت ابا میكرد اگرچه متضمن قتل و شهادت باشد.
|
وَلَیْسَ بِعَیْشٍ عَیْشُ مَنْ رَكِبَ الذُّلا |
مرگ را از زندگی با پستی و دنائت شیرینتر میبیند (زیرا) زندگی با ذّلت و زبونی، زندگی نیست.
سپس گفته است:
وقتی حسین بهقصد كوفه حركت كرد؛ ابنزیاد از شنیدن این خبر ناراحت و نگران شد و بیست هزار نفر را برای نبرد آن حضرت فرستاد، و به آنها امر كرد برای یزید از آن حضرت بیعت بگیرند و اگر بیعت نكرد او را بكشند. وقتی به او پیشنهاد بیعت كردند نپذیرفت، و به جدّ و پدرش تأسّی كرد و به تحمل ظلم و زور و ننگ و عار راضی نشد، و نجدت و شجاعت هاشمیه را آشكار كرد و بااینكه خود و اهلبیت و عزیزان و كسان و اصحابش را محاصره كرده و هدف نیزه و تیر قرار دادند، در جهاد ثابتقدم ماند و با شهامت عالی بدون اضطراب و با قوّت قلب در چنین موقع خطیر پایداری كرد و ندا كرد:
«یَا أَهْلَ الْكُوفَةِ مَا رَأَیْتُ أَغْدَرَ مِنْكُمْ، قُبْحاً لَكُمْ وَتَعْساً لَكُمْ، الْوَیْلُ ثُمَّ الْوَیْلُ اسْتَصْرَخْتُمُونَا فَأَتَیْنَاكُمْ، وَأَسْرَعْتُمْ إِلَی بَیْعَتِنَا
سُرْعَةَ الذُّبَابِ وَلَمَّا أَتَیْنَاكُمْ تَهَافَتُّمْ تَهَافُتَ الْفَرَاشِ، وَسَلَلْتُمْ عَلَیْنَا سُیُوفَ أَعْدَائِنَا مِنْ غَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیكُمْ وَلَا ذَنْبٍ مِنَّا كَانَ إِلَیْكُمْ، أَلَا لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ».
ثُمَّ حَمَلَ عَلَیْهِمْ وَسَیْفُهُ مُصَلَّتٌ فِی یَدِهِ وَهُوَ یُنْشِدُ:
|
كَفَانِی بِهَذَا مَفْخَراً حِینَ أَفْخَرُ[2] |
«ای مردم كوفه! عهدشكنتر از شما ندیدهام، زشتی و هلاكت و نابودی و شقاوت بر شما كه ما را فریاد زدید، و به یاری خود خواندید، ما دعوت شما را پذیرفتیم، و شما بهسوی بیعت ما مانند مگس پیشدستی کردید! اكنون كه بهسوی شما آمدیم مانند پروانه فرو پاشیدید، و متفرّق شدید و
شمشیرهای دشمنان ما را به روی ما كشیدید بیآنكه آنها عدل و دادی در میان شما رواج دهند، و بدون آنکه از ما گناهی نسبت به شما صادر شده باشد. آگاه باشید كه لعنت خدا بر ستمكاران است».!
پس بر آن مردم غدّار با شمشیر آمیخته حمله كرد و رجز میخواند و میفرمود:
«من فرزند علی آن مرد عالم صالح هستم از آل هاشم و در مقام مفاخره این افتخار برای من بس است».
و همواره جهاد میكرد تا بسیاری از شجاعان سپاه كوفه را به خاك هلاكت انداخت و در دریای جنگ فرو میرفت، و از مرگ اندیشه نمیكرد.[3]
و نیز شبراوی میگوید:
حسین شجاعانه میرزمید تا آنكه سیویك زخم نیزه، و سیوچهار ضرب شمشیر بر آن پیكر نازنین وارد شد تا آنگاه كه بر زمین افتاد. شمر با جمعی از لشکر میان آن حضرت و خیمههای حرم حایل شدند و زمانی طولانی گذشت، و كسی متعرّض قتل او نمیشد و اگر میخواستند او را بكشند میكشتند ولی هركس از ارتكاب این جرم خودداری مینمود و میخواست دستش به ریختن خون حسین آلوده نشود، و منتظر بود كه دیگری این ستم عظیم را مرتكب شود، پس به تحریك شمر از هر سو حمله كردند و آن حضرت كه با آن حال برمیخاست و بر زمین میافتاد و با نیرومندی و قوّت و ثبات و شجاعت با آنها نبرد مینمود و با آنهمه جراحات اعتنا نمیكرد. شهامت قرشی و عزّت هاشمی او استوار بود مانند شیر جهنده كه از گزند سگان بیم نداشته باشد.[4]
طبری و ابناثیر از عبدالله بن عمار نقل كردهاند كه وقتی پیادگان لشكر به آن حضرت از چپ و راست حمله كردند، آن حضرت بر آنها كه از جانب راست
حملهور شده بودند حمله كرد تا گریختند، و بر آنها كه از سمت چپ بودند حمله فرمود تا آنها را نیز به گریز داد، و در این حال عمامه بر سر و پیراهن خزّی در بر داشت. به خدا سوگند هرگز شكستهای را ندیدم كه فرزندان و اهلبیت و اصحاب و یارانش كشته شده باشند و درعینحال دلدارتر و قویتر و بیبیمتر از حسین باشد. به خدا سوگند پیش از او و بعد از او كسی را مثل او ندیدم! به هر سو حمله میكرد آن لشكر از او میگریختند. به خدا سوگند او همچنان جهاد مینمود و خواهرش زینب دختر فاطمه بیرون آمد، درحالیكه میگفت:
«ای كاش آسمان بر زمین فرو میریخت».
به عمر بن سعد كه در این حال نزدیك حسین(علیهالسلام) بود، فرمود:
«ای پسر سعد آیا اباعبدالله (حسین) جلو چشمان تو کشته شود و تو نگاه كنی، آیا این از جوانمردی است؟!».
عبدالله بن عمار گفت: گویا نگاه میكنم به اشك چشم عمر كه بر گونهها و ریشش جاری گردید.[5]
ابنابیالحدید میگوید:
كیست در شجاعت مانند حسین بن علی(علیهماالسلام) كه در میدان كربلا گفتند: ما شجاعتر از او كسی را ندیدیم درحالیكه انبوه مردم بر او حملهور شده، و از برادران و اهل و یاران جدا شده باشد، مانند شیر رزمنده سواران را درهم میشكست و چه گمان میبری به مردی كه راضی به پستی نشد، و دست در دست آنها نگذارد تا كشته شد.[6]
عقّاد میگوید:
وَشَجَاعَةُ الْحُسَیْنِ صِفَةٌ لَا تُسْتَغْرَبُ مِنْهُ لِأَنَّهَا الشَّیْءُ مِنْ مَعْدِنِهِ؛
شجاعت حسین صفتی است كه این صفت از او عجیب نیست زیرا ظهور شجاعت از او ظهور چیزی از معدن خودش است.
شجاعت فضیلتی است كه آن را از پدران و نیاكان به ارث برد و به فرزندانش آن را به ارث داد، تا اینكه میگوید:
وَلَیْسَ فِی بَنِی الْإِنْسَانِ مَنْ هُوَ أَشْجَعُ قَلْباً مِمَّنْ أَقْدَمَ عَلَی مَا أَقْدَمَ عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ فِی یَوْمِ كَرْبَلَاءَ؛[7]
«در میان انسانها كسی در شجاعت قلب و قوّت روح شجاعتر از كسی كه حسین در كربلا بر آن اقدام كرد نیست».
و هم عقّاد گفته است:
حسین شیربچه علی در شجاعت روحی و بدنی، آخرین و بالاترین درجه و رتبه را دارا بود، و در میان شجاعان درجه اول، شجاعتش ضربالمثل بود. مالك قلبش شد هنگامی كه هرچه پیرامونش بود، دل را سست میكرد و گره عزیمت را میگشود.
مالك قلبش شد درحالیكه بانوان و جوانان و كودكان و فرزندانش با قیافههای روشن و چهرههای شاداب گرسنه و تشنه بودند و دامنش را میگرفتند و میگریستند.
مالك قلبش شد از روی بصیرت و وقار و حلم، نه مثل كسانی كه ناگهان به جنبش میآیند و خشمناك میشوند و خود را در زحمات، ابتلائات و مهالك میاندازند؛ بلكه پیش از جنگ و در هنگام جهاد با قوّت و بینش بود و ضعف را از عزیمتهای خود میافشاند آنچنان كه شیر، گردهای سنگریزهها را كه بر او میافكنند از خود میتكاند. هرگز در آن موقف رهیب و وحشتناك از برنامهای كه اجرا كرد، و از نهضت و قیامی
كه نمود پشیمانی و تأسّفی بر او وارد نشد؛ هرچند از جهت مرگ دوستان و داغ نوجوانان و عزیزانش تأسّف میخورد اما از كار و اقدامش متأسّف نبود.
سپس این داستان را نقل میكند:
در شب عاشورا حسین در خیمه نشسته بود، و تیرهایی را كه در جلوی او ریخته بود اصلاح میكرد و فرزند بیمارش در پیش رویش نشسته بود و او این رجز را میخواند:
یَا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِیلٍ |
|
كَمْ لَكَ بِالإِشْرَاقِ وَالأَصِیلِ |
«ای دنیا، وای بر دوستی مثل تو! چه بسیار در هر صبح و شام یار خود و صاحب مجد را كشتهای! و روزگار به هیچ عوض و بدلی قانع نمیشود؛ زمام امور در دست خداوند است و هر انسان زنده، راه مرا میپیماید».
فرزندش خود را از گریه بازداشت تا اَلَم بر اَلَم پدر نیفزاید اما خواهرش زینب نتوانست خود را نگاه دارد از خیمهاش بیرون آمد، و صدا میزد:
«آه كه به داغ فقدان برادر مبتلا شدم، امروز جدّم پیغمبر، مادرم فاطمه زهرا و پدرم علی، و برادرم حسن از دنیا رفتند (یعنی در این مصیبتهای جانكاه دلهای ما به تو آرامش داشت) پس كاش مرگ فرا میرسید و حیات و این زندگی مرا میگرفت، ای حسین عزیز! ای یادگار گذشتگان، و پناه و فریادرس باقیماندگان!».
حسین(علیهالسلام) از گریه او بگریست ولی عزمی كه در آن شب داشت كاهشی نیافت و فرمود:
و او را دلداری و تسلیت میداد، و در تصمیم خود ثابت، و مانند كوه در نیتی كه داشت پایدار بود كه از مرگ و شهادت استقبال كند و تسلیم حكم پسر مرجانه نشود، سپس خواهر را درحالیكه بیهوش شده بود به خیمه برد.
پس از نقل این حكایت سوزناك كه شجاعت و قوّت روح حسین(علیهالسلام) و استقبال او را از شهادت و مصائب نشان میدهد میگوید:
كشورها و دولتها زایل میشوند و تغییر و تحوّل میپذیرند، تحت نفوذ قشون و سپاه بیگانه واقع میشوند و طمعهای بشر برآورده شود یا ناكام گردد، و مطالب و مقاصد فراهم گردد یا انسان به مطالبش نرسد، این اخلاق عالی سزاوارتر به بقا و خلود هستند از كشورها و آنچه در آنهاست، و از دولتها و آنچه در حیطه تصرّف آنهاست بلكه این اخلاق عالی (این استقامت، این پایداری و علّو همّت و شجاعت، این قوّت عزم و اراده) از كوههای بزرگ جهان، و كرات آسمان سزاوارتر به بقا هستند.[9]
و هم عقّاد میگوید:
حسین(علیهالسلام) با ثبات قلب و توجّه و بصیرت در میان شدّتها و محنتهایی كه صبر و شكیبایی را نابود، و عقل و خرد را از سر میبرد پایدار بود.
گوشت و خون و بنیه بدنی بشر را طاقت تحمّل آن مصائب دلخراش نبود، و كسی را تاب و توان برداشتن بار آنهمه آلام و داغها نیست مگر اولوالعزم از كسانی كه در اولاد آدم و حوا بسیار نادر و كمیابند.[10]
از یكسو شدّت تشنگی و رنج و تعب گرسنگی و بیخوابی، از یكسو خونریزی از جراحتها، از دیگر سو زحمت جهاد و دفاع از خود و اصحاب و اهلبیت و بانوان و اطفال. از یك طرف خواهش آب و فریاد تشنگی كودكان، ازطرف دیگر اسارت قریبالوقوع عزیزترین، و محترمترین بانوان جهان اسلام.
هر زمان باران مصیبت بر او شدیدتر میشد، و هر ساعت صدای شهیدی از یاران باوفایش بر دلش داغ تازه میگذارد، شخصاً به بالین سر آنها حاضر میشد آن مردان بااخلاص و باوفا و باایمان را میدید كه با پیكرهای مجروح و بدنهای پارهپاره جان میدهند، و نسبت به او عرض ادب میكنند.
ولی حسین(علیهالسلام) با شهامت و استقامت و ایمان، این مصائب را تحمّل میكرد، و مثل شجاعی كه دشمنان را از خود دفع میكند با این مصیبات كه هریك برای از پا درآوردن بزرگترین شجاعان كافی بود، مدافعه میكرد.
زنده باد حقیقت انسانیت كه از عالم امر است، وقتی تجلّی میكند جلوه او تمام زیباییهای عالم آفرینش را تحتالشّعاع قرار میدهد، و به این چند من گوشت و خون و پیه و استخوان، آنقدر ارج و اعتبار میدهد كه با تمام ممكنات برابری كند، و پرچم افتخارش بر فراز آسمان اعلا به اهتزاز در آید!
زنده باد حقپرستی و خداشناسی كه جان بشر را اینقدر سنگین و باعظمت میسازد!
زنده باد خاندان محمّد و اهل رسالت و دودمان نبوّت كه درس شرافت، استقامت، شكیبایی، فداكاری، قوّت قلب و ثبات قدم به جهانیان دادند!
زنده باد جامعه مسلمان! و افتخار بر ملت رشید شیعه كه همهساله سالگرد این فداكاری بیمانند و این تجلّی عظیم روح انسانیت را با عظمت و شكوه بسیار تشكیل میدهد و در این مراسم، عالیترین درسهای اخلاقی را به جامعه بشریّت میدهند!
[1]. شبراوی، الاتحاف، ص50 ـ 51.
[2]. بقیّه ابیات كه سزاوار است هریك از دوستان اهلبیت(علیهمالسلام) آن را حفظ باشند این است:
وَجَدِّی رَسُولُ اللهِ أَكْرَمُ مَنْ مَضَی |
|
وَنَحْنُ سِرَاجُ اللهِ فِی الْخَلْقِ نَزْهَرُ |
«و جدّ من رسول خدا گرامیترین افراد است و ما چراغهای خداوندیم كه در میان خلق میدرخشیم. فاطمه، مادر من دختر احمد (رسول خدا) و عموی من جعفر است كه به ذوالجناحین (صاحب دو بال) معروف است. درباره ما كتاب خدا به حقیقت نازل شده و هدایت و وحی در خانواده ما بهخوبی یاد میشود. و ماییم امان خداوند برای همه مردم و این مطلب را پنهان و آشكارا در بین مردم بازگو میكنیم. ماییم اختیارداران حوض كوثر كه دوستان خود را سیراب میكنیم با جام رسول خدا، این مطلب جای انكار نیست. شیعیان ما در بین مردم گرامیترین پیروان هستند و دشمنان ما روز قیامت زیان خواهند دید».
[3]. شبراوی، الاتحاف، ص59 ـ 61.
[4]. شبراوی، الاتحاف، ص51 – 53. (نقل به معنا).
[5]. طبری، تاریخ، ج4، ص345؛ ابناثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج4، ص77 ـ 78.
[6]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص274 ـ 275.
[7]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص144.
[8]. «ای خواهر! اگر مرغ قطا را به حال خود میگذاشتند در آشیانة خود آرام میگرفت و میخوابید».
[9]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص228.
[10]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص247 – 248. (نقل به معنا).