هركس بخواهد یك انقلاب سیاسی را رهبری كند و مسند زمامداری را تصرف نماید، همواره برای تقویت روحیه اطرافیان خود و تضعیف روحیه دشمن، خود را برنده و فاتح و طرف را بازنده و مغلوب معرفی میكند، حماسهسرایی مینماید، از شجاعت خود و جمعیت و امتیازات و شرایطی كه او را بر دشمن غالب میكند میگوید، خطابه میخواند، سخنرانی میكند تا طرفدارانش قویدل دنبال هدف او باشند.
لیكن اگر سخن از كشته شدن خود و كسانش به میان آورد و در سخنرانیها گاهی به كنایه، و گاهی به صراحت از سرنوشت دردناك خود سخن به میان آورد و مرگ و شهادت خود را اعلام كند كه طبعاً موجب ضعف قلب و بیم و وحشت مردم ناآزموده میگردد، معلوم میشود در نهضتی كه پیش گرفته مقصدش سیاست و ریاست نیست، زیرا علاوه بر آنكه اسباب و وسایل آن را تدارك نمیبیند، وسایل موجود و حاصل را نیز از میان میبرد و از اینكه نهضتش منتهی به حكومت و ریاست شود مردم را مأیوس میكند.
این سخنان با تأمین اغراض سیاسی سازگار نیست و چنان كسی لابد هدف دیگر دارد و محرك او در قیام و نهضت را در ماورای امور سیاسی باید پیدا كرد.
حسین(علیهالسلام) مكرر از قتل خود خبر میداد، و از خلع یزید و تصرف ممالك اسلامی و تشكیل حكومت به كسی خبر نداد، هرچند همه را موظّف و مكلف میدانست كه با آن حضرت همكاری كنند و از بیعت با یزید و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب برپا نمایند ولی میدانست كه چنین قیامی نخواهد شد، و خودش با جمعی قلیل باید قیام نمایند و كشته شوند. لذا شهادت خود را به مردم اعلام میكرد. گاهی در پاسخ كسانی كه از آن حضرت میخواستند سفر نكند و به عراق نرود میفرمود:
«من رسول خدا را در خواب دیدم، و در آن خواب به كاری مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است».
عرض كردند: آن خواب چگونه بود؟
فرمود: «آن را به كسی نگفتهام و برای كسی هم نخواهم گفت تا خدا را ملاقات كنم».[1]
هنگامی كه ابنعبّاس و عبدالله بن عمر با آن حضرت در وضعی كه پیش آمده بود سخن میگفتند تا بلكه امام(علیهالسلام) از تصمیمی كه داشت منصرف شود، و سخن بین آنها طولانی شد، بعد از آنكه هر دو، گفتار حسین(علیهالسلام) را تصدیق كردند در پایان آن حضرت به عبدالله بن عمر فرمود:
«تو را به خدا قسم! آیا در نظر تو من در روشی كه پیش گرفتهام و در امری كه جلو آمده بر خطا هستم؟ اگر نظر تو غیر این است نظر خودت را اظهار كن».
ابنعمر گفت: خدا گواه است كه تو بر خطا نیستی و خداوند پسر دختر پیغمبر خود را بر راه خطا قرار نمیدهد. مانند تو كسی در طهارت و قرابت با پیغمبر(ص) با مثل یزید نباید بیعت كند، اما من بیمناكم از آنكه به روی نیكو و زیبای تو شمشیرها زده شود با ما به مدینه باز گرد، و اگر خواستی با یزید هرگز بیعت نكن.
حسین(علیهالسلام) فرمود: «هیهات! (یعنی دور است این آرزو) كه من بتوانم به مدینه برگردم و در آنجا با امنیت و فراغت خاطر زندگی كنم، ای پسر عمر! این مردم اگر به من دسترسی نداشته باشند، مرا طلب كنند تا بیابند تا اینكه با كراهت بیعت كنم یا آنكه مرا بكشند».
«آیا نمیدانی كه از خواری دنیا این است كه سر یحیی بن زكریا را برای زناكاری از زناكاران بنیاسرائیل بردند و سر به سخن در آمد و از این ستم به یحیی زیانی نرسید، بلكه آقایی شهیدان را یافت و در روز قیامت آقای شهدا است؟
آیا نمیدانی كه بنیاسرائیل از بامداد تا طلوع آفتاب هفتاد پیغمبر را كشتند پس از آن در بازارها نشستند و به خریدوفروش مشغول گشتند. مثل اینكه جنایتی انجام ندادهاند. و خدا در مؤاخذه آنها شتاب نكرد، و سپس بر آنها به سختی گرفت؟».[2]
سپس عبدالله بن عمر تقاضا كرد تا آن حضرت ناف مبارك را كه بوسهگاه حضرت رسول(ص) بود بنمود، عبدالله سه بار آن را بوسید و گریست و گفت: تو را به خدا میسپارم كه در این سفر شهید خواهی شد.[3]
ابناعثم كوفی روایت كرده كه حسین(علیهالسلام) شبی بر سر قبر جدش چند ركعت نماز خواند، سپس گفت:
«خدا! این قبر پیغمبر تو محمّد است، من پسر دختر پیغمبر تو هستم، و آنچه برای من پیش آمده میدانی. خدایا! من معروف و كار نیك را دوست میدارم و منكر و كار بد را زشت و منكر میشمارم. من از تو به حقّ این قبر و آنكس كه در آن است میخواهم كه برای من اختیار كنی آنچه را رضای تو در آن است و باعث رضای پیغمبر تو و مؤمنین است».
سپس مشغول گریه شد تا نزدیك صبح سر را بر قبر گذارد، خواب سبكی آن حضرت را گرفت، پیغمبر(ص) را در میان جمعی از فرشتگان دید که آمد او را به سینه چسباند و میان دو چشمش را بوسید و فرمود:
«حبیب من یا حسین! گویا میبینم تو را در زمان نزدیكی در زمین كربلا به خون آغشته و سربریده در میان گروهی از امت من، و تو در این هنگام تشنهكامی، و كسی تو را سیراب نسازد، و با این ستم آن مردم امید شفاعت مرا دارند. خدا شفاعت مرا به آنها نرساند. آنان را نزد خدا نصیبی نیست. حبیب من یا حسین! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شدهاند، و مشتاق
دیدار تو هستند. و تو را در بهشت درجهای است كه به آن درجه نمیرسی مگر به شهادت».
حسین عرض كرد: «یا جداه! مرا حاجتی به بازگشت به دنیا نیست مرا بگیر و با خود ببر».
فرمود: «یا حسین! تو باید در دنیا بمانی تا شهادت روزی تو شود، و به ثواب عظیم آن برسی؛ تو، پدر، مادر، برادر، عمو و عموی پدرت، روز قیامت در زمره واحده محشور میشوید تا داخل بهشت شوید».
وقتی حسین(علیهالسلام) از خواب بیدار شد، آن خواب را برای اهلبیت و فرزندان عبدالمطلب حكایت كرد، غصه و اندوهشان زیاد شد به حدّی كه در آن روز در شرق و غرب عالم كسی از اهلبیت رسول خدا(ص) گریه و غصه و اندوهش بیشتر نبود.[4]
در كشفالغمه از حضرت زینالعابدین(علیهالسلام) نقل كرده كه فرمود: «به هر منزل فرود آمدیم و بار بستیم پدرم از شهادت یحیی بن زكریا سخن همی گفت و از آن جمله روزی فرمود كه از خواری دنیا نزد باریتعالی این است كه سر مطهر یحیی را بریدند و به هدیه نزد زن زانیهای از بنیاسرائیل بردند».[5]
[1]. طبری، تاریخ، ج4، ص292؛ محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص91 ـ 92.
[2]. خوارزمی، مقتلالحسین(علیهالسلام)، ج1، ص191 – 193، فصل10.
[3]. معتمدالدوله، قمقام زخار، ج1، ص333.
[4]. ابناعثمکوفی، الفتوح، ص19؛ نیز ر.ک: خوارزمی، مقتلالحسین(علیهالسلام)، ج1، ص187، فصل9؛ معتمدالدوله، قمقام زخار، ج1، ص263 ـ 264.
[5]. اربلی، کشفالغمه، ج2، ص219؛ نیز ر.ک: زرندی، نظم دررالسمطین، ص215؛ معتمدالدوله، قمقام زخار، ج1، ص359.