جمعه: 10/فرو/1403 (الجمعة: 19/رمضان/1445)

بسیج افكار علیه حكومت بنی‌عبّاس

در اواخر حكومتِ دیكتاتوری هارون و آغاز حكومت مأمون، احساسات توده‌های وسیع مسلمانان، علیه حكومت بنی‌عبّاس به‌شدّت اوج گرفت و عكس‌العمل در برابر کارها و اختناق افكار و سلب

 

آزادی‌های فردی و دینی، در قلوب زیادشده و درحال انفجار بود.

جریان جنگ خونین «امین» و «مأمون» و آن‌همه كشتار و اتلاف نفوس و نیز، قتل امین، ماهیّت این بازیگران صحنة سیاست را بیش‌ازپیش فاش كرد.

مأمون، احساسات ملّی و قومی ایرانیان، و امین نیز احساسات ملّی و قومی عربی را وسیله ساخت و عالم ‌اسلام را تجزیه كردند و احساساتی را كه اسلام، سال‌ها پیش از بین برده بود، زنده نموده و احساسات واقعی اسلامی را كه مافوق این احساسات بود، نادیده گرفتند و مصالح عالیه اسلام را به مصالح شخصی خود فروختند.

اسلام، تعصّب نژادی، ملّی و قومی را لغو كرد و جنگ، برای پیروزی و برتری نژاد یا قوم و ملّت خاص را ممنوع نمود و تمام بشر را از هر قوم و ملّت، دعوت به اسلام و برادری كرد، ولی خلفای غاصب، عموماً این جهت را مراعات نكرده و از اختلافات، بهره‌برداری می‌کردند.

مسلمانان فهمیده و متفكّر، در گذشته و حال، این دقایق و نكات را درك ‌كرده و از ضررهای رواج ملّیّت‌های گوناگون در جامعه اسلامی اطلاع دارند؛ امّا قدرت‌هایی كه از این افكار كهنه و پوسیده، برای بقای سلطه و حكومت خود استفاده می‌كنند، به نصایح بزرگان اسلام اعتنا ندارند.

 

مأمون برای اینکه به اوضاع آشفته سروسامانی بدهد و از عكس‌العمل آن‌همه جنایات و خیانت‌ها، قتل سادات و اسراف بیت‌المال، تا حدّی جلوگیری كند و خشم مردم را فرو بنشاند و خود را خیرخواه مسلمین و دور از مطامع سیاسی جلوه دهد؛ و به گفتة بعضی، اهل‌بیت ‌‌(علیهم‌السلام)  را طالب حكومت معرّفی كند؛[1] یا آنان را به‌خاطر قبول منصب از دستگاه حكومت، در معرض اعتراض واقع سازد[2] و آن را دستاویزی برای شرعی بودن حكومت خود قرار دهد و مسلمانان و بسیاری از سران و خواصّ خود را كه انتقال خلافت را به آل علی ‌‌‌(علیه‌السلام) و اهل‌بیت پیامبر‌(ص) و مقر شرعی آن، آرزومند و خواستار بودند و بلكه اصرار می‌ورزیدند، ساكت و راضی سازد، دست به یك نیرنگ سیاسی و

 

بازی تازه‌ای زد، كه هم خود را تبرئه و طرف‌دار حق معرّفی كند، و هم تشنّجاتی را كه در گوشه‌و‌كنار و اطراف مملكت بود، آرام و موقعیّت حكومتش را كه سخت متزلزل بود، مستحكم و استوار سازد.

 

[1]. به نظر ما این علّت، یك علّت معقول و منطقی برای اقدام مأمون نیست; زیرا حكومت و خلافت، حقّ شرعی حضرت رضا‌‌(علیه‌السلام) بود و قبول آن، از مقام آن حضرت چیزی نمی‌كاست; و مردم هم كه به اهل‌بیت‌‌(علیهم‌السلام)  متوجّه بودند، برای آنكه رهبری اسلام را حقّ شرعی آنان می‌دانستند و عقیده داشتند كه پیشرفت اسلام در مسیر واقعی خود، وابسته به حكومت و رهبری امامان‌‌(علیهم‌السلام)  است، كه از جانب خدا و رسول، برگزیده و تعیین شده‌اند و بدیهی است كه هدف حكومت امامان، اصلاحات واقعی و تأمین عدالت اجتماعی و خیر و سعادت برای عموم است و هدف حكومت غاصبان و زورگویان، منافع شخصی و استبداد و استعمار است.

[2]. چنانچه از باب 40 عیون اخبار‌الرضا‌‌(علیه‌السلام) استفاده می‌شود، بعضی از همین ‌جهت، از خود آن حضرت سؤال كردند و جواب شافی و كافی شنیدند. صدوق، عیون اخبارالرضا‌‌‌(علیه‌السلام) ، ج1، ص150 ـ 152.

موضوع: 
نويسنده: