پیروزی امام(علیهالسلام) بر معاویه در صورتی امكانپذیر بود كه آن حضرت، روش شرعی امامت را ـ كه روشی خداپسند بود ـ ترك كند و مكر و خدعه را سرلوحه برنامههای خود قرار دهد و تجاوز، جور و ستم و دروغ و خیانت را در امور خود داخل نماید.
معاویه و سایر ریاستطلبان و جاهپرستان برای نیل به هدف پلید خود، و حكومت بر مردم، از هیچ خیانت و جنایت، فریبكاری و دروغ و ستمگری و قانونشكنی باكی نداشتند و درنظر آنها هرچه محیط آلودهتر میشد و مردم به مصالح و اغراض شخصی خود علاقهمندتر میشدند و رشد فكری و اجتماعی آنان در همان سطح پایین نیز ركود میكرد، نهایتاً زمینه برای پیشرفت سیاستهای مزدورانه و خائنانه آنان بیشتر میشد.
این افراد، نظم و قانون و امنیّت و همه مفاهیم مورد علاقه بشر را وسیله گسترش تسلّط خود میساختند و نظم و امنیّتی را میخواستند كه از استثمار آنها محافظت كند و بدینوسیله قانون، عدالت، آزادی و حقوق جامعه بشریّت را استهزا میكردند.
امّا سیاست اهلبیت (علیهمالسلام) ، سیاست و روش علی و حسن و حسین (علیهمالسلام) و سایر مردان خدا، به تمام معنا ضدّ این سیاست بود.
این مردانِ حقیقت و عدالت، سیاست و روششان، حفظ مصالح اجتماع و آسایش واقعی و احترام به حقوق و برقراری عدالت و مساوات بود و در سیاست آنان هیچ جایی برای مكر و خدعه، دروغ و ظلم وجود نداشت.
عملاً نیز اهداف عالی این سیاست در مدّت خلافت ظاهری امیرالمؤمنین(علیهالسلام) معلوم شد و طبق نصوص و متن تعالیم اسلام،
سازندة مترقّیترین اجتماعات صددرصد انسانی بود.
اسلام بین نژادها، اصناف و طبقات، غنی و فقیر، كارگر و كارفرما، رئیس و خدمتگزار و شاه و گدا مساوات برقرار كرد و ملاك و میزان برتری را فقط تقوا معرّفی فرمود؛ و عالیترین مظهر كمال فرد و اجتماع را حریّت، صراحت و صداقت دانست.
اهلبیت (علیهمالسلام) به پیروی از تعالیم اسلام میخواستند كسانی زمام امور را به دست گیرند كه امین و پاك، راستگو و علاقهمند به مصالح اجتماع باشند و همواره تعالیم و احكام اسلام را در برابر دیدگان خود قرار دهند و رابطهای نزدیك و صمیمی با مردم برقرار كنند. در امور بیتالمال، اقتصاد را رعایت كنند، و فقیر و غنی و قوی ضعیف را به یك چشم بنگرند و بر كسی ریاست ننمایند و خود را یكی از افراد جامعه بهشمار آورند.[1]
آنها بههیچوجه راضی نمیشدند كه امثال «مغیرة بن شعبه» و «عمرو عاص» و دیگر افراد مكّار و خائن و جیرهخوار را در دستگاه خلافت خود وارد سازند و آنها را با پول و رشوه و مقام، به خیانت و جنایت و دینفروشی و ظلم و ستم تشویق نمایند.
به گفته بعضی از افراد آگاه و مطّلع، مهمترین عاملی كه باعث شد
عدّه كثیری از سران از علی(علیهالسلام) كنارهگیری كنند و به معاویه ملحق شوند، روش پرهیزكارانه آن حضرت بود؛ زیرا دریافته بودند كه مطامع و مقاصد پست دنیاییِ آنها در دستگاه حق و عدالتِ علی(علیهالسلام) تأمین نمیشود.
امام حسن(علیهالسلام) نیز در امور حكومتی برنامهای نظیر پدر داشت و به هیچ حكمی اتّكا و اعتماد نمیكرد، مگر آنكه توسّط دین تصویب شده باشد.
ازاینجهت، پس از شهادت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) كه تطمیعات معاویه و رشوهها و مكرهای او بیشتر و فریبندهتر شد، بهطوریكه از عَرضِ نكاح دختران خود به سران سپاه امام(علیهالسلام) نیز خودداری نكرد.[2] دنیاپرستان جذب او شدند و پیشوای عادل و رهبرِ پرهیزكار خود را ترك كردند.
علاوهبراین، معاویه سیاستی در پیش گرفت كه توانست سپاه امام(علیهالسلام) را فریب دهد و آن سیاست، اشاعه تبلیغات دروغین بود كه در بین سپاه امام(علیهالسلام) بهوسیله عوامل دست نشانده معاویه انتشار مییافت و بدینوسیله اصحاب امام(علیهالسلام) به سازش با معاویه و مكاتبات محرمانه با او مشغول شدند.
بر همگان واضح و آشکار است كه امام(علیهالسلام) به راحتی میتوانست از انتشار این تحریكات با رشوه دادن به سران از طریق اموال بیتالمال و یا دادن وعدههای دروغین ـ اَلْعَیاذُ بِالله ـ جلوگیری كند؛ ولی چنین سیاستی، سیاست اسلامی و سیاست خدایی نبود و با چنین مردمی ترویج دین و تحقّق اهداف اسلام امكانپذیر نبود؛ و دقیقاً برخلاف هدف امام و پدرش علی(علیهماالسلام) بود؛ یعنی حكومتِ حق و عدلِ علوی به حكومت مكر و خُدعه و باطل مبدّل میشد و امام(علیهالسلام) منزّهتر از این بود كه در این صحنههای پلید و خیانتمآبانه وارد شود.
همانگونه كه پدرش در این مورد فرمود: «اگر رعایت تقوا و پرهیزكاری نبود، من از همه زیركتر بودم».[3]
خطبه «وَالله لاَنْ اَبیتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ»[4] و نامه حضرت به عثمان بن حنیف[5]، بیانگر زندگی سیاسی اهلبیت(علیهمالسلام) است.
چنین سیاستی بهواسطه اسبابی كه از سی سال پیش تا آن روز، حكومتطلبان و دنیاپرستان پیش آورده بودند، طرفدار نداشت و جز
عدّه معدودی، كسی خواستار آن نبود و علّت پیشرفتِ معاویه نیز، همین علل و اسباب بود، نه قوّت سیاست و زیركی او.[6]
[1]. در تاریخ زندگی امام علی(علیهالسلام) ، نمونههای درخشان، از این روش نیکو بسیار است که شرح آن در این مقاله ما را از موضوع دور میسازد.
[2]. صدوق، عللالشرائع، ج1،ص220 – 221؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص33؛ ج109، ص79؛ مغنیه، الشیعة والحاکمون، ص62.
[3]. نهجالبلاغه، خطبه 200 (ج2، ص180)؛ کلینی، الکافی، ج2، ص338؛ مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص197، 154؛ ج40، ص193؛ ج72، ص291.
[4] نهجالبلاغه، خطبه 224 (ج2، ص216)؛ صدوق، الامالی، ص719؛ لیثی واسطی، عیونالحکم والمواعظ، ص506؛ محدث نوری، مستدرکالوسائل، ج12،ص97. «سوگند به خدا اگر شب را بر روی خار سعدان بگذرانم».
[5]. نهجالبلاغه، نامه45 (ج3، ص70 ـ 75).
[6]. ابوعلم، اهلالبیت (علیهمالسلام) ، ص336 ـ 338؛ ر.ک: معاویة بن ابی سفیان فی المیزان تألیف عقّاد؛ برای مطالعه بیشتر در أسرار و علل صلح امامحسن(علیهالسلام) به کتابهای الامام الحسن و صلح الحسن مراجعه کنید.