حركت امام(علیهالسلام) كه بهطوررسمی و به ظاهر آزاد، از مدینه به خراسان بود، پیامدهای مفیدی به دنبال داشت؛ بهطوریكه در طی این مسافت طولانی كه از شهرهای بزرگ و كوچك و بخشها ودهستانها و دهكدههای بسیار، عبور میكردند، شور و هیجان عجیبی در كشورهای اسلامی پدید میآورد و موجب شد مسلمانانی كه تا آن موقع نمیتوانستند احساسات ارادتمندانه خود را به اهلبیت (علیهمالسلام) اظهار كنند، علایق ناگسستنی و پیوند خود را با دودمان پیامبر(ص) و ذریّه آن حضرت آشكار سازند؛ و در بین همه مردم ـ از خواصّ و عوام ـ سخن از اهلبیت (علیهمالسلام) و فضایل و مقامات آنان و ظلمهایی كه به آنها شده بود، مطرح گردید.
مردم و جماعات بسیار، از تشرّف به دیدار امام، غرق وجد و نشاط و سرور شده بودند؛ زیرا شرفیابی به حضورش را برای خود، شرفیابی به حضور جدّش پیامبر اكرم(ص) میشمردند.
مردم در معابر، میادین، مساجد و هرجا كه مسیر آن حضرت بود، اجتماع میكردند و با حضورشان صفحه نوینی را در تاریخ اسلام میساختند و روش و نظام عصر نبوّت رسول خدا و خلافت علی مرتضی (علیهمالسلام) را احیا میكردند.
مردم به همدیگر میگفتند: چه خوب شد؛ حق به مركزش بازگشت.
مأمون خودش میخواهد، زمینه انتقال خلافت را به امام فراهم كند. مأمون گفته است: بعد از فحص و جستجو و مطالعه و بررسی، كسی را اصلح و افضل و لایقتر از امام، در جهان پهناور اسلام نیافتم![1]
در اینكه بزرگترین شخصیّت عالم اسلام، علی بن موسی الرّضا(علیهما السلام) است، شكّی نیست؛ امّا اینها بنا نداشتند كه رسماً حقّ خاندان نبوّت را ادا كنند.
مگر پدر مظلومش موسی بن جعفر‘ افضل تمام امّت نبود؟! مگر هارون كسی را از او افضل و اعلم و پرهیزكارتر میشناخت؟! قطعاً چنین نبود. مگر جدّش امام جعفر صادق(علیهالسلام) یگانه افتخار عالم اسلام نبود؟! مگر منصور او را وارثِ علومِ كتاب و برگزیدة خدا نمیدانست؟!
مگر امام محمّد باقر(علیهالسلام) باقر علوم اوّلین و آخرین نبود؟ مگر او نبود كه وقتی عبدالملک مروان در مثل آن حادثه سیاسی و اسلامی كه حیثیّت و شرافت كشور اسلام و مسلمین بهخاطر آن در خطر بود، از آن حضرت چارهجویی كرد؟[2]
همة ائمه هدی (علیهمالسلام) افراد شاخص جهان اسلام بودند؛ امّا خدا لعنت كند سیاستی را كه به معنای حبّ جاه وریاست است و به قول آن مرد
بزرگ: «لعن الله السیاسة و سینها و ساس و كل لفظٍ اشتقَّ من السیاسة»[3]؛ خدا، دوستی مقام و حكومت و سلطنت را لعنت كند.
زمامداران و سیاستمداران دنیاطلب، از كتمان حقایق، از پنهان كردن فضیلت و صلاحیّت افراد، و انكار واقعیّات، و حبس و كشتن مردان خدا، باك ندارند.
برای مردم این سؤال پیش آمده بود كه چگونه مأمون روش تمام سیاستمداران را كنار گذاشته و انسان خوشقلب و پاكنیّت و خیرخواه جامعه خود را به عنوان ولیعهد معرّفی میكند؟ و مبادا این هم سیاستی باشد؟!
مبادا این هم نقشه خیانتی به اهلبیت (علیهمالسلام) باشد؟ و مبادا پشت این پرده، مقاصد دیگر پنهان باشد، و سرانجام امام را نیز به سرنوشتِ پدرِ مظلومش گرفتار نمایند!
بههرحال هرچه باشد، باید منتظر آینده بود. ولی ظاهر این اقدام، درحالحاضر، اینطور نشان میدهد كه مأمون دریافته كه خلافت، حقّ آل علی (علیهمالسلام) است و كسی افضل از علی بن موسی الرّضا(علیهما السلام) نیست و در اینكه مأمون به این حقیقت آگاه است، شكّ و شبههای وجود ندارد.
مردم از اینگونه گفتگوها در میان خود بسیار داشتند، و همهجا سخن از امام بود. امام در هر مكان كه قدم میگذاشت، ارادت و محبّت مردم آنجا اوج میگرفت و در كالبد ایمان و اخلاصشان، جان تازه میدمید. امام را زیارت میكردند؛ در سیمایش، سیمای رسول خدا(ص) را تماشا نموده و گریه میكردند؛ ناله و ضجّه میزدند؛ شعر میخواندند؛ شادی میكردند؛ و صلوات میفرستادند.
بهراستی، چه حادثهای مهمتر از این میتوانست مذهب تشیّع را زنده سازد و مردم را بهسوی حقیقت رهبری كند؟ و چه منظرهای زیباتر و نافذتر و جذّابتر از جمال دلآرا و چهره ملكوتی امام است؟
تا پیش از حركت امام از مدینه به مرو، اگر اهلبیت پیامبر(ص) خود را معرّفی میكردند، فوراً دستگیر و زندانی میشدند؛ امّا به بركت وجود امام، نهتنها چنین مسئلهای وجود نداشت؛ بلكه تمام شهرهای بین راه، غرق هیجان و شادی گردید و وقتی چشمشان به جمال آن حضرت روشن میشد، اشعار اَبینواس ترجمان احساساتشان بود:
مُطَهَّرُونَ نَقِیّاتٌ جُیُوبُهُمُ (ثیابهم) |
|
تُتْلَی الصَّلاةُ عَلَیْهِمْ أَیْنَما ذُكِروا |
آنان افرادی پاکدامن و پاکیزه قلباند که هر جا یاد شوند، بر آنها درود و سلام فرستاده میشوند، به خدا قسم، خلقی درستکارتر از آنها دیده نشده است، که خداوند شما را در صفا و پاکی برگزید، و شما از اهل ملکوتید و در نزد شماست علمِ کتاب و آنچه در سورههای قرآن آمده است، و آنکس که به هنگام بیان نَسَبَش، علوی نباشد، هیچزمان برخوردار از افتخاری در آباء و اجداد خویش نمیباشد.
[1]. طبری، تاریخ، ج7، ص139؛ ابنجوزی، المنتظم، ج10، ص94؛ ابناثیر جزری، الکامل فیالتاریخ، ج6، ص326.
[2]. بیهقی، المحاسن والمساوی، ج2، ص232 – 236؛ دمیری، حیوةالحیوان، ص24.
[3]. خداوند، سیاست و سین آن را و سیاستمدار و هر لفظی که از سیاست، مشتق شده است را لعنت کند!
[4]. صدوق، عیون اخبارالرضا(علیهالسلام) ، ج1، ص155؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص474؛ طبری، بشارةالمصطفی، ص134؛ مجلسی، بحارالانوار، ج49، ص148.