پنجشنبه: 6/ارد/1403 (الخميس: 16/شوال/1445)

نصوص در فضیلت امیرالمؤمنین(ع)

نصوص هم در ولایت و فضیلت امیرالمؤمنین علی(ع) بسیار زیاد است ازجمله این نصوص كثیره، سوره «هَلْ أتی» است كه وقتی انسان در نجف اشرف وارد حرم مطهّر می‌شود در کفشداری سمت راست روی كاشی این شعر را در این باره نوشته است:

«وسـائلٌ هَلْ أَتَى نَصٌّ بِحَقِّ عَلِیٍّ
أَجَبْتُهُ «هَلْ أتَى» نَـصٌّ بِحَقِّ عَلِیٍّ»[1]

 

می‌گوید: پرسش‌كننده‌ای پرسید: آیا آیه‌ای در شأن علی نازل شده است؟ جواب دادم: سوره «هَلْ أتی» نصّ خداوند بر فضیلت اوست.

هیچ آیه‌ای نیست که در شأن مهاجر و انصار نازل شده باشد مگر اینکه در رأس آنها وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین(ع) است.

مثل ابن‌بطریق کتابی دارد مخصوص ذکر آیاتی که در مدح و شأن امیرالمؤمنین(ع) نازل شده است به نام «خصائص الوحی المبین فی مناقب امیر المؤمنین(ع)» وی تمام اینها را از کتب عامّه نقل کرده است با سندهایی که خودش داشته و مشایخی که دارا بوده است.[2]

یا جاحظ دانشمند بزرگ اهل سنّت در یکی از رساله‌ها به این مضمون می‌گوید که آنچه در اسلام، رأس فضایل، مکارم و مقامات است، چهار چیز می‌باشد: ایمان به خدا، علم و دانایی، زهد و پرهیزکاری، و جهاد در راه دین و فی سبیل الله.

سپس می‌گوید: از تمام علمای اسلام، اگر از کسی بپرسیم که اسبق
و اکمل در ایمان کیست؟ اولین کسی را که بر می‌شمارند
علی(ع) است و اگر درباره اعلم از همه اصحاب پیغمبر(ص) سؤال کنیم، اول شخصی را که معرفی می‌کنند علی(ع) است و اگر از آنها که
در راه دین جهاد کردند و اسلام از برکت جهاد آنها برپا شد سؤال کنیم، باز هم، همه، اول علی(ع) را نام می‌برند که تنها ثواب یک
جهاد او از عبادت امّت تا روز قیامت بیشتر است و اگر از زهّاد

 

صحابه و کسانی که دنیا را ترک کرده و فریفته دنیا نشده باشند
سؤال کنیم، همه، اسم علی(ع) را می‌برند که یک لحظه به دنیا نظر نفرمود.

همان‌طور كه او می‌گوید امیرالمؤمنین(ع) از هیچ‌کس سؤال نکرده است و هیچ کجا ننوشته‌اند که آن حضرت در جایی از کسی از صحابه مسئله‌ای پرسیده باشد. برعكس، آنها همه از علی(ع) می‌پرسیدند[3] که یک نمونه‌اش همان است که عمر هفتاد و دو بار گفته بود:

«لَوْلَا عَلِیٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»؛[4]

یا اینكه درباره غزواتی كه امیرالمؤمنین(ع) در آن شركت داشت، همین عمر می‌گفت:

«لَوْلَا سَیْفُهُ لَمَا قَامَ عَمُودُ الْإِسْلَامِ»؛[5] یعنی اگر شمشیر علی نبود، ستونی برای اسلام بلند نمی‌شد.

این در علم آن حضرت، امّا زهد آن حضرت هم بی‌نظیر بود. اگر از زهّاد صحابه هم از هركسی بپرسید، باز هم امیرالمؤمنین(ع) در رأس است، کسی که در تمام عمرش یک لحظه هم به دنیا متوجّه نشده بود.

 

یا قول عدی بن حاتم را که نقل می‌کنند[6] وقتی پیش معاویه می‌رود، معاویه می‌گوید: «أیْنَ الْطَّرَفَاتِ؟» (او سه پسر داشت؛ طریف و طارف و طرفه كه هر سه در رکاب امیرالمؤمنین(ع) در جنگ صفین کشته شدند).

عدی گفت: «همه در جنگ در رکاب علی کشته شدند».

معاویه گفت: «علی در حق تو به انصاف عمل نكرد كه فرزندان تو را به كشتن داد و فرزندان خود را باقی گذاشت»؟

وی در جواب گفت: « من به امیرالمؤمنین وفا نکردم که علی در دنیا نباشد و من در دنیا زنده باشم».

بعد هم علی‌رغم استکراهی كه داشت با اصرار زیاد معاویه، به بیان فضایل امیرالمؤمنین× پرداخت. البته این قضیه در مورد ضِرار بن ضمرة كِنانی‏ هم نقل شده كه در وصف امیرالمؤمنین(ع) نزد معاویه به زبان آورد. عبارت این‌چنین است:

«كَانَ وَاللهِ بَعِیدَ الْمـُدَى،شَدِیدَ الْقُوَى، یَقُولُ فَصْلًا، وَیَحْكُمُ عَدلًا یَتَفَجَّرُ الْعِلْمُ مِنْ جَوَانِبِهِ، وَتَنْطِقُ الْحِكْمَةُ عَلَى لِسَانِهِ، یَسْتَوْحِشُ مِنَ الدُّنْیَا وَزَهْرَتِهَا وَیَأْنَسُ بِاللَّیْلِ وَظُلْمَتِهِ، كَانَ وَاللهِ غَزِیرَ الدَّمْعَةِ، طَوِیلَ الْفِكْرَةِ، یُقَلِّبُ كَفَّهُ وَیُخَاطِبُ نَفْسَهُ
 
یُعْجِبُهُ مِنَ اللِّبَاسِ مَا قَصُـرَ وَمِنَ الطَّعَامِ مَا جَشَبَ، كَانَ وَاللهِ مَعَنَا كَأَحَدِنَا، یُدْنِینَا إِذَا أَتَیْنَاهُ، وَیُجِیبُنَا إِذَا سَأَلْنَاهُ، وَكَانَ مَعَ دُنُوِّهِ لَنَا وَقُرْبِهِ مِنَّا لَا نُكَلِّمُهُ هَیْبَةً لَهُ».[7]

 

[1]. منسوب به عبدالباقی فاروقی از مشهورترین شعرای قرن سیزدهم هجری در
عهد عثمانی كه در دیوان وی، صفحه 26 آمده است.

[2] . ابن‌بطریق، خصائص الوحی المبین، ص71 ـ 249.

[3]. جاحظ، رسائل، 179ـ 180.

[4]. خوارزمی، المناقب، ص81؛ ابن­ابی­الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص18، 141؛ و دیگر مصادر اهل سنّت.

[5]. ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج12، ص82؛ مجلسی، بحار الانوار، ج31، ص76.

[6].محدث قمی، سفینة البحار، ج6،ص 184ـ  185؛ همو، الکنی و الالقاب، ج2، ص115 ـ 116.

[7]. کراجکی، کنز الفوائد، ص270؛ مجلسی، بحار الانوار، ج‏33،‌ ص275، ب20، ح538. «به خدا سوگند او در دوراندیشی نیرومند بود، سخن او حق را از باطل جدا می‌ساخت، و با دادگری قضاوت می‌کرد از دنیا و زینت آن واهمه داشت. و با شب و ترس و وحشت آن انس داشت. به خدا سوگند پراشک بود و دو چشم گریان داشت، زیاد فکر می کرد، دو دستش را روی هم می‌گرداند و خودش را خطاب می‌کرد و یا پروردگارش راز و نیاز می‌کرد. از لباس کوتاه خوشش می‌آمد و غذای خشک (بدون نان خورش) را دوست داشت. به خدا سوگند  او در میان مثل یکی از ما بود. هر گاه نزد او می‌رفتیم ما را به نزدیک خود فرا می‌خواند و هرگاه از او چیزی درخواست می‌کردیم خواسته ما را پاسخ می‌گفت و با این‌همه مهرورزی و اظهار نزدیکی نسبت به ما به دلیل هیبتی که داشت قدرت سخن گفتن با او را نداشتم».

موضوع: 
نويسنده: